در عمليات والفجر 8 شهيد شد و پيكرش به مدت سه ماه در كنار درياچه نمك باقى ماند
پنجشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۳۹
نورعلى يونسى ملا فرزند يونس، از مادرى به نام سكينه صالحى در سال 1337 در خانواده اى كشاورز در روستاى «ابوصالح» از توابع شهرستان قائمشهر به دنيا آمد. در سالهاى 57 موفق به اخذ ديپلم شد. در عمليات والفجر 8 پس از شهادت فرمانده گردان، فرماندهى گردان امام محمد باقر(ع) عهده دار شد
نويد شاهد مازندران، نورعلى يونسى ملا فرزند يونس، از مادرى به نام سكينه صالحى در سال 1337 در خانواده اى كشاورز در روستاى «ابوصالح» از توابع شهرستان قائمشهر به دنيا آمد .
در خردسالى به مكتب خانه رفت و در شش سالگى تلاوت قرآن و خواندن و نماز را فراگرفت . كودكى ساكت و آرام بود و علاقه چندانى به بازى نداشت . دوره ابتدايى را تا كلاس پنجم كه در خانه يكى از روستاييان زادگاهش تشكيل مى شد، گذراند و كلاس ششم را در روستاى ريكنده در نزديكى روستاى ابوصالح با موفقيت پشت سرگذاشت . نورعلى از همان دوران كودكى در كارهاى كشاورزى و دامدارى يار و ياور خانواده بود و گاهى نيز با فروش مرغ و تخم مرغ به امرار معاش خانواده و تأمين مخارج تحصيلى كمك مى كرد. پس از پايان ششم ابتدايى به ناچار ترك تحصيل كرد . ولى به خاطر علاقه زيادى كه به تحصيل داشت در سال 1352 براى ادامه تحصيل به قائمشهر رفت و در منزل برادر بزرگش اقامت گزيد. با زحمت فراوان و با جاروفروشى هزينه هاى تحصيلى خود را تأمين 1352 دوره متوسطه را در دبيرستان شرافت قائمشهر - مى كرد و سرانجام توانست در سالهاى 57 (آيت اللَّه طالقانى كنونى ) به پايان برساند و موفق به اخذ ديپلم شود . در كنار تحصيل به مطالعه كتابهاى مذهبى علاقه مند بود. در اين ايام بچه هاى محله را در مسجد جمع مى نمود و قرآن تدريس مى كرد. بر نماز و رعايت حجاب اسلامى بسيار تاكيد مى كرد.
با شروع انقلاب اسلامى فعاليتهاى او عليه رژيم شاه آغاز شد. در نتيجه توسط عوامل رژيم شناسايى و تحت تعقيب قرار گرفت . به ناچار براى ادامه فعاليت به تهران عزيمت كرد و به كارگرى پرداخت و همزمان در راهپيماييها و تظاهرات عليه رژيم شاه شركت مى كرد. پس از پيروزى انقلاب اسلامى بار ديگر به روستاى ابوصالح بازگشت و با داير كردن كتابخانه دست به فعاليتهاى فرهنگى مذهبى زد و عضو انجمن اسلامى روستا شد و به تدريس قرآن پرداخت. پس از تشكيل شوراهاى شهر و روستا مدتى به عضويت شوراى روستا در آمد و به سمت رئيس شورا منصوب شد و اقدام به كارهاى عمرانى در روستا كرد . در سال 1358 با خانم سكينه عبدى ازدواج كرد و مراسم عروسى آنها بسيار ساده و با مداحى در مسجد برگزار شد . پس از شروع زندگى مشترك به قائمشهر نقل مكان كرد و در خانه اى استيجارى زندگى مشترك را از سر گرفتند. براى تأمين هزينه هاى زندگى به كارگرى مى پرداخت. از ويژگيهاى او در اين دوره اينكه از شوخى بى مورد تنفر داشت و احترام فو ق العاد ه اى براى پدر و مادرش قائل بود.
در سال 1359 به عضويت رسمى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى درآمد و پس از مدتى به سمت مربى آموزش نظامى بسيج قائمشهر منصوب شد . در آموزش نيروها در پادگان آموزشى شيرگاه بسيار فعال بود و بيشتر وقتش را صرف فعاليتهاى آموزشى مى كرد. در مقابل اعتراض خانواده اش مى گفت: «الان وقت عمل است و بايد با جان و مال براى انقلاب اسلامى فداكارى كنيم . بايد به نيروهاى بسيجى آموزش بدهم تا بتوانند در مقابل كفر ايستادگى كنند و ضدانقلابيون را از بين ببرند.» با آغاز فاز نظامى منافقين او با نيروهاى تحت آموزش در درگيرهاى جنگلهاى شمال و سركوب منافقين نقش بسزايى ايفا كرد. هميشه مى گفت: «چطور مى توانم در پشت جبهه راحت باشم در حالى كه برادرانم در جبهه به شهادت مى رسند. چگونه در خانه آسوده بخوابم در حالى كه برادرانم در سنگر هستند.» با تشويقهاى او عده زيادى از مردم روستا آموزش نظامى ديده و به عضويت بسيج درآمدند و به جبهه ها اعزام شدند . روزى به هنگام آموزش، نارنجك پرتاپ شده منفجر نشد اما پس از مدتى منفجر شد و در نتيجه اين انفجار يونس از ناحيه شكم زخمى گرديد . مدتى مسئوليت آموزش نظامى پادگان شيرگاه را بر عهده داشت و در اين دوران نسبت به حفظ اموال عمومى و بيت المال به شدت حساسيت نشان مى داد. همسرش مى گويد:
در پادگان شيرگاه مقدارى واكس براى پوتين هاى مربيان خريدارى شده بود او تاكيد مى كرد كه مبادا از اين واكسها براى استفاده كفشهاى شخصى استفاده شود.
با وجود مشغله زياد هر گاه فرصتى پيش مى آمد در كارهاى كشاورزى به پدرش كمك مى كرد. در زمان برداشت محصولات كشاورزى مرخصى مى گرفت و به كمك خانواده مى رفت.
هميشه نماز را اول وقت بجا مى آورد و نماز شب را ترك نمى كرد و نسبت به رعايت حجاب اسلامى تاكيد فراوانى داشت.
عشق و علاقه خاصى به حضور در جبهه داشت ولى هر بار با مخالفت مسئولان روبرو مى شد. تا اينكه در سال 1362 به جبهه اعزام شد و مدت ده ماه در جبهه بود و به مرخصى نيامد . به اصرار فراوان خانواده اقدام به ساخت خانه اى در روستاى ابوصالح كرد و در طول مدت ساخت منزل همواره آرزو مى كرد اين كار هر چه زودتر به اتمام برسد تا بتواند به جبهه برود. وقتى كار ساخت خانه تمام شد، گفت: «خدايا شكرت، حالا ديگر مى توانم با خيال ر احت به جبهه بروم.» در سال 1364 با سپاهيان محمد (ص) به جبهه رهسپار شد . مى گفت بايد اين انقلاب نوپا را به دست صاحب اصلى آن آقا امام زمان (عج) بسپاريم تا روسفيد بمانيم و در اين راه در برابر ظلم و ستم ايستادگى كنيم و حق مظلوم را بگيريم . هميشه پس از اداى نماز و دعا آرزو مى كرد كه شهادت نصيبش شود و در سنگر و جبهه و جنگ به شهادت برسد و در بستر نميرد. مى گفت: « پشت جبهه جهنم است، وقتى در جبهه هستم مثل اين است كه وارد بهشت شده ام.»
آخرين بارى كه به جبهه مى رفت دخترش ده روزه بود و پدرش اصرار داشت كه به جبهه نرود. در پاسخ وى گفت : اسلام در خطر است و بايد يارى شود . در آخرين اعزام وصيت نامه اى نوشت كه در فرازهايى از آن چنين آمده است:
برادران و خواهران ! خرافات و جهالت دل را به نور ايمان آباد سازيد و فرياد انالحق را هر چه رساتر بر گوش آنهايى كه بر باطلند طنين انداز كنيد و به ريسمان ذات لايزالى بپيونديد ... هميشه به جهت حق و عدالت قيام گر باشيد و اعمالتان را هر چه ناچيز باشد فقط به خاطر خدا انجام دهيد .آنكه رويى به كافر و رويى به مؤمن دارد و چون انگلى با خرطوم خون آلوده اش خون ميزبان مهربان خود را مى مكد منافق است ... اسلام را عزيز بداريد . اسلام است كه انسان را از هر گونه استعمار و استبداد و استثمار در تمامى جوانب رهايى مى بخشد... نارساييهاى اقتصادى و كمبودهاى امور زندگى و آنچه كه برايتان شادى و راحتى دنيايى نمى آورد و صبر و استقامت و آينده نگرى را نيك پذيرا باشيد.
شما امت مسلمان وقتى كه مى بينيد چگونه امام از خداوند عاجزانه حسن اخلاق را درخواست مى كند، چرا بعضى مواقع ضعف داريد كه جلوى خشم خود را بگيريد؟ برادران و خواهران ! سعى كنيد خودمحورى را از وجودتان دور كنيد و خدا محور باشيد و در تمامى كارها و اعمالتان خدا را به خاطر داشته باشيد و شيرينى دنيا را با همه ظواهرش به دل راه ندهيد و اجراء فرمان را به خاطر خدا انجام دهيد.
همسرم و والدين عزيزم ! به خداى بزرگ سوگند كه جبهه رفتنم از روى هواى نفس نبود . به خداى كعبه سوگند و به معراج پرخون على (ع) قسم كه ترس از خدايم به خاطر روز جزايش نبود، به خاطر ترس از غضب نبود، به خاطر نعمتهاى جاودانى بهشت نبود.
همسرم و مادر جانم ! به خاطر اين بود كه خدايم را شايسته ثنا و ستايش يافتم . هنوز خيبر است و خندق، هنوز بدر است و احد و تبوك، هنوز جنگ است و نداى مجاهدان بدر به گوش مى رسد. هنوز بر سر محمد رسول خدا (ص) خاك مى ريزند، هنوز محراب نماز على (ع) پرخون است، هنوز نيزه بر قلب حمزه عليه السلام مى نشيند، هنوز اشك ديده يتيمان از فراق بى پدرى و اينكه پدر آيد و نان آرد چون صدفى در ظلمت مى درخشد، هنوز نداى هل من ناصر ينصرنى حسين بن على (ع) در صداى خمينى بگوش مى رسد. هنوز مهدى زهرا (س) نيامده فرياد خونخواه ى اش در تداوم است و هنوز جنگ است و تو درخوابى ! من آخرين بار به جبهه مى روم به نبرد حق عليه باطل تا با مرگم پلكهاى چشم را براى هميشه از دنياى ظواهر، ريا، تزوير و دورويى فرو بندم و در دنيايى ديگر در روشنى متولد شوم تا براى ابراهيم زمانم اسماعيلى قائل باشم.
شهادت براى من وسيله اى است كه آن را راه تقرب به خدا مى دانم. به جبهه مى روم، به كوه ظفر، به صحراى عرفات، به مناى حجاج تا نفسم به خدا مطمئن گردد . زنده بودن در اين دنيا را و مرگ را پل ارتباطى و انتقالى خود از اين دنيا به سراى ديگر مى دانم. خدايا از تو مى خواهم كه نجات از خانه فريب دنيا را به من ارزانى بدارى.
يونسى پس از نوشتن اين وصيت نامه با سپاهيان محمد (ص) عازم مناطق جنگى شد و در هفت تپه مستقر بود تا عمليات والفجر 8 شروع شد. يكى از همرزمانش مى گويد:« در شروع عمليات يونسى لباس غواصى پوشيد و با استفاده از غفلت دشمن پشت توپخانه دشمن قرار گرفت و توانست بدون سر و صدا افراد دشمن را سر ببرد.» يكى ديگر از همرزمانش نقل مى كند:« روزى يونسى گفت : "خواب ديدم به شهادت مى رسم." و سفارش كرد كه او را در روستايشان دفن كنند. او در گرماگرم عمليات والفجر 8 پس از شهادت فرمانده گردان، فرماندهى گردان امام محمد باقر(ع) عهده دار شد و در سه مرحله عمليات والفجر 8 شركت كرد . در مرحله پايانى در منطقه درياچه نمك (واقع در شهرفاو عراق ) در تاريخ 26 بهمن 1364 به همراه نيروهايش به محاصره دشمن در آمد . به نيروهاى تحت امر دستور عقب نشينى داد و خود به همراه بى سيم چى براى فريب دشمن و نجات نيروها به نبرد ادامه داد با آر پى جى 7 چند تانك دشمن را منهدم كرد تا اينكه بى سيم چى به شهادت رسيد و ارتباط او با بقيه نيروها قطع شد . در همان حال تانكهاى دشمن را هدف قرار مى داد كه ناگهان به وسيله گلوله هاى تيربار تانك دشمن مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسيد . جنازه او به مدت سه ماه در كنار درياچه نمك باقى ماند و در عمليات بعدى توسط رزمندگان به عقب انتقال يافت . جنازه او به عنوان اولين شهيد در گلزار ابوصالح قائمشهر به خاك سپرده شد . از شهيد يونسى سه دختر به نامهاى مريم شش ساله، محدثه چهار ساله و صاحبه بيست روزه به يادگار مانده است.
منبع: فرهنگنامه جاودانه ها تاريخ (زندگينامه شهداى فرمانده استان مازندران) نويسنده يعقوب توكلى-نشرشاهد، 1381/
نظر شما