شرط ازدواج براى رزمنده مازندرانى
به گزارش نويد شاهد مازندران، شهيد ناصر اسلامى يكم فروردين 1347 در روستاى «وركى» از از توابع بخش «کلیجان رستاق» شهرستان «ساری» به دنيا آمد. پدرش غلامحسین كارگر بود و مادرش نورجهان نام داشت. وى تحصيلات خود را تا پايان دوره ابتدايى گذراند و سپس ترك تحصيل نمود.
ناصر 17 تير 1365 به عضویت رسمی سپاه پاسداران در آمد. کردستان، مریوان، دزلی، مهران و نَقَده، از جمله مناطق عملیاتی بود که او به نبرد علیه باطل پرداخت.
با اینکه برای مدتی فرمانده گردان ابوالفضل بود، اما در بخش تبلیغاتی سپاه نیز، انجام وظیفه کرد. علاقه زیادی به این کار داشت. همچنین، برای جمع آوری کمک های مردمی نیز، بسیار تلاش می کرد.
پدرش در این باره می گوید: «به خانه آمد و از من خواست که مهریه مادرش را بدهم تا او برای کمک به جبهه ببرد. می گفت: رزمنده ها در حال جنگ هستند و شما هم باید از این ثواب برخوردار شوید. با اصرار او، ما هم قبول کردیم و مهریه مادرش را برای کمک به جبهه دادیم.»
حضور در جبهه
ناصر اصرار به ازدواج داشت، امّا پدر که می دید بسیاری از جوانان به شهادت می رسند، مخالفت می کرد و می گفت: «یا بگذار جنگ به پایان برسد، یا به جبهه نرو!» در نهایت، با اصرار ناصر، پدر تسلیم شد و در 9 آذر 1366 ، «طاهره زارع» را به عقد خود در آورد.
پدر در مورد برگزاری مراسم عروسی پسرش می گوید: «تمام وسایل عروسی اش را فراهم کرده بودیم. قرار بود چند روز بعد، مراسم عروسی اش برگزار شود؛ اما پیام دادند که جبهه ها را پر کنید. ناصر هم گفت: چون یک هفته برای آموزشی می خواهم به گُهر باران بروم، عروسی را به تأخیر بیندازید. اما بعد از یک هفته، تماس گرفت و گفت: از نقده تماس می گیرم. معذرت می خواهم که راستش را نگفتم. شما برای مدتی عروسی را به تأخیر بیندازید.»
پدر در مورد علاقه ناصر به خانواده شهدا می گوید: «از جبهه که می آمد، پیام ها و نامه های دوستانش را به خانواده شان می رساند. یکی از دوستانش که اهل افراپل بود، به شهادت رسید و او لباسش را برای خانواده اش برد. مادرش، ناصر را قسم داد که از محل شهادت پسرش خاک بیاورد؛ که ناصر هم، این کار را کرد و باعث خوشحالی خانواده اش شد.»
نحوه شهادت
«حسین مسلمی» که دوست و هم رزم شهید است، در مورد نحوه شهادت ناصر می گوید: «در 30 خرداد 1367 در منطقه ماوت عراق در کنار جاده نشسته بودیم. ناصر با اصرار می گفت: من و تو هر دو در یک روز شهید می شویم و در محل غوغا می شود. من به او گفتم: من که کسی را ندارم، غمی ندارم. شما باید غصه بخورید که نامزد دارید. دو دقیقه نشد که ترکش توپ، درست به نوک آر.پی.چی خورد؛ و بعد از چند دقیقه، دوباره توپ شلیک شد و ترکش توپ به بدن او اصابت کرد و ناصر هم به دوستان شهیدش پیوست.»
پیکر پاک ناصر عزیز، در گلزار شهدای ورکی به خاک سپرده شد.
منبع:مركزاسنادبنيادشهيدوامورايثارگران/
انتهاى پيام/