گفتگو با مادر شهید «سید حسین تقوی»؛
شهربانو تقوی گفت: «سید حسین می‌گفت: من که از مسافرت برگشتم، شما را می‌برم زیارت امام رضا (ع) و کربلا. همیشه می‌گفت: از مسافرت که بیام، نمی‌گفت جبهه. می‌گفت: یک روزی راه کربلا باز می‌شود و باهم می‌رویم زیارت امام حسین (ع).»

به گزارش نوید شاهد سمنان، شهربانو تقوی، مادر شهید سید حسین تقوی در گفتگو با نوید شاهد سمنان گفت: بیستم شهریور ۱۳۴۶ درد زایمان که سراغم آمد به مادرشوهرم گفتم. ایشان هم مادربزرگم را آورد و ساعت دوازده شب بود که سید حسین به دنیا آمد. مادرشوهرم بعد از به دنیا آمدن بچه‌ام خسته بود و خوابش برد.

ی

من خیلی درد داشتم و مادرشوهرم را بیدار کردم و گفتم: «حالم خوب نیست و سردرد و دل‌درد دارم.» وقتی بیدار شد، گفت: «خواب دیدم دایی حاج سید باقر شما آمده دیدن من و باهم رفتیم خانه آنها. کنار آتش نشسته بود و برایش گُل گاو زبان دم کرده بودم. به دایی گفتم: «خدا به سید جواد پسر داده است. دایی گفت: «چه شب مبارکی به دنیا آمده. امشب تولد امام حسین (ع) است و این بچه، اسمش را با خودش آورده است.» مادرشوهرم و مادرم تا چند روز، پیشِ من بودند تا بهتر شوم. سید حسین فرزند دوم ما بود.

رهایی از مرگ

این مادر شهید اضافه کرد: سید حسین در کودکی به شدت مریض شد و امیدی به او نبود. مادرشوهرم گفت: «برو دنبال مشت یوسف تا برایش دعا بخواند. من هم رفتم و سریع برگشتم. وقتی برایش دعا خواند، تب کرد و ساعت دوازده شب چشم‌هایش را باز کرد.

فعالیت‌های انقلابی

تقوی فعالیت‌های انقلابی فرزندش را اینچنین بیان کرد: زمان انقلاب 12-10 سالش بود. زمانی که حکومت نظامی می‌شد و چراغ‌ها خاموش بود، مدام سوال می‌کرد چی شده، خیلی کنجکاو بود. دور از چشم من و پدرش فعالیت می‌کرد و بعدا این را دوستانش به ما می‌گفتند. اوایل انقلاب هم بچه‌ها را به سمت بسیج و سپاه دعوت می‌کرد. به درس هم علاقه داشت. من هیچ‌وقت ندیدم کتاب‌هایش دستش باشد. به او می‌گفتم: «تو چطور درس می‌خوانی که هیچ وقت کتاب نداری؟» می‌گفت: «بیا از معلم‌هایم بپرس.» همیشه هم معلم‌هایش از او راضی بودند و تعریف می‌کردند.

خدا را برای شهادتم شکر کنید

مادر شهید تقوی در ادامه خاطرنشان کرد: روزی از پدرش اجازه گرفت که به جبهه برود و پدرش هم به او اجازه داد. وقتی به او گفتم: «نرو جبهه و کمک حال پدرت باش»، می‌گفت: «من باید بروم. اگر بروید آنجا و خواهران و برادرانمان را ببینی که دارند در جنگ از بین می‌روند، خودت می‌گویی به جبهه برو.» می‌گفت: «هرکس خبر شهادت من را برای شما آورد، همان موقع خدا را شکر کنید، نه اینکه شروع کنید به گریه و زاری.»

حسرت زیارت کربلا با حسین در دلم ماند

این مادر شهید تصریح کرد: سید حسین می‌گفت: «مامان بی‌تابی نکن. من که از مسافرت برگشتم، شما را می‌برم زیارت امام رضا (ع) و کربلا.» همیشه می‌گفت: «از مسافرت که بیام، نمی‌گفت جبهه.» می‌گفت: «یک روزی راه کربلا باز می‌شود و باهم می‌رویم زیارت امام حسین (ع).» یک حسین آقایی است که الان در تهران است. به ایشان یک مبلغی می‌دهد و می‌گوید: «این مبلغ را بعد از شهادتم، شیرینی بخر و بین مردم پخش کن.» او هم این کار را کرد. فقط خدا را شکر می‌کنم که پسرم با مرگ طبیعی از بین نرفت و شهید شد.

مادر شهید در پایان گفت: همین مردم بودند که این انقلاب را به پیروزی رساندند و به جبهه رفتند. خواسته من از مسئولان این است که به دردِدل این مردم رسیدگی کنند. به فکر مردم باشند. از مردم هم می‌خواهم که راه شهدا را ادامه دهند.

 

گفتگو از زهرا شاهینی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده