دانش‌آموز شهید «وحیده پروری» به مادرش می‌گفت: من دوست دارم شهید بشوم و به شما مادر شهید بگویند. مادرش از این حرف می‌ترسید اما او لذت می برد گویا الهامی به او شده بود. علاقه خاصی به سرکشی از خانواده‌های شهدا داشت و این کار را سرلوحه زندگی خود قرار داده بود. و معتقد بود که انسان باید عزیزترین چیزها را در راه خدا هدیه کند و رسالتی جهانی داشته باشد.

به گزارش نويد شاهد ايلام؛ شهید «وحیده پروری» فرزند محمد پنجم تير ماه 1340 در شهر ايلام ديده به جهان گشود. تحصيلاتش تا مقطع ديپلم ادامه داد. بسيار به تلاوت قرآن علاقه‌مند بود در بحبوحه انقلاب حضوری فعال در تظاهرات‌ها داشت و دوستان خود را هم تشويق مي كرد همراه و حامي انقلاب باشند.

با شروع جنگ تحميلي جهت كمك به مجروحين جنگ به عضويت بسيج خواهران درآمد، اوقات فراغت كتاب‌هاي ديني، مذهبي مي خواند و دلش مي‌خواست تحصيلات دانشگاهي داشته باشد تا به فرزندان اين ديار علم و دانش بياموزد، هیچ وقت از ایثار به دیگران کوتاهی نمی‌کرد انسانی بود که روح شهادت در وجودش موج می زد، بسیار با ایمان و از نظر اخلاق و رفتار نمونه و عاشق شهادت بود.

به اسلام سخت وفادار و روحانیت را اصیل‌ترین قشری می‌دانست که به انقلاب و اسلام پايبند می‌مانند. همه را نصیحت می‌کرد که به رهمنودهای امام وفادار بمانید، سرکشی از اقوام و فامیل‌ها و خانواده شهدا را سرلوحه زندگی خود قرار داده و معتقد بود که انسان باید عزیزترین چیزها را در راه خدا هدیه کند و رسالتی جهانی داشته باشد.

از غيبت كردن بيزار بود و ديگران را هم نصيحت می‌كرد پشت سر ديگران بدگويی نكنيد، در برابر ظلم می‌ايستاد و از مظلوم دفاع می كرد. سرانجام پانزدهم خرداد 1361 در بمباران هوايی شهر ايلام به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مزار شهيد در جوار امامزاده علی صالح(ع) قرار دارد.

خاطره‌ای از هم کلاسی شهید:

کارهای هنری را بدون آنکه آموزش ببیند انجام می داد و به دیگران هم می آموخت, همیشه با خوش رویی با سوالات و مشکلات دیگران و خود برخورد می کرد.

صبور و نترس بود من که به عنوان فامیل و هم کلاسی طاقت یک لحظه دوری او را نداشتم و به همین خاطر بعد از ساعات درسی در پایگاه های بسیج مساجد (مسجد جامع) با هم بودیم و در کارهای پشت جبهه خدمت کردیم، دوره آموزش نظامی را هم گذراندیم.

او همیشه از شهادت و شهامت تعریف می کرد. همیشه به مادرش می گفت: من دوست دارم شهید بشوم و به شما مادر شهید بگویند مادرش از این حرف می ترسید ولی او لذت می برد گویا الهامی به او شده بود.
اواخر سال تحصیلی بود خود را برای امتحانات نهایی سال چهارم آماده می کردیم با هم متعهد شدیم که همدیگر را یاری کنیم.

در حین امتحانات نورانیت عجیبی در چهره او پدیدار شده بود با اینکه ما از امتحان و درس خواندن خسته بودیم اما او با روحیه شاد و خستگی ناپذیر ما را به ادامه درس خواندن تشویق می کرد می گفت خواستن توانستن است.

آخرین امتحان را به یاد می آورم که زبان انگلیس داشتیم و به گفته خانواده اش در حین خواندن درس زبان بود که پانزدهم خرداد 1361 روز شنبه ساعت هشت صبح بر اثر بمباران هوایی رژیم بغثی عراق لباس افتخار شهادت را به تن پوشید و در کنار خواهر(شهید مهوش) و مادر بزرگش برای همیشه در سینه خاک آرام گرفت.
او رفت اما خاطرات شیرین برای ما دوستان به جا گذاشت و همیشه یاد و خاطره او در دل ما زنده و ماندنی است.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده