نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - روایتی کمتر دیده شده
روایتی خواندنی از خوشقدم یوسفی مادر گرامی شهید «محمود قشقایی» منتشر شد؛
اوایل جنگ بود خوب یادم می آید که برادر بزرگش در جبهه بود و به خاطر همین به محمود اجازه رفتن را نمی دادند ولی همینکه برادرش برای مرخصی می آمد، سریع پوتین ها و لباسهایش را می پوشید و می گفت: مامان ببین چقدر من در این زیبا شدم...
کد خبر: ۴۵۱۲۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۴

معرفی کتاب
مردم مسلمان و شجاع استان گلستان همپای سایر مناطق کشور، با درک ضرورت دفاع از انقلاب و میهن اسلامی، از نخستین روزهای آغاز تجاوز دشمن، وارد عرصه کارزار شدند
کد خبر: ۴۵۰۸۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۹

روایتی برادرانه از شهید «ابوذر منصورنژاد» منتشر شد؛
من واقعا از گفته های او درس می گرفتم و با اينکه حدود هفت سال از من کوچکتر بود او را در تمام مسائل علمی و سياسی معلم و راهنمای خود می دانستم. در هنگام دعا از پيش من رفت در جای ديگری نشست تا راحتر بتواند با خدای خود نجوا کند.
کد خبر: ۴۵۰۵۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۵

شهید دهقان دهنوی یه روایت برادرش
شهید محمود دهقان­ دهنوي پانزدهم اسفند 1345، در شهرستان مهريز چشم به جهان گشود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. يازدهم اسفند 1362، تك‌تيرانداز در جفير بر اثر اصابت تركش به گردن، شهيد شد.
کد خبر: ۴۵۰۲۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۱

روایتی مادرانه از شهید «اکبر چاردولی» منتشر شد؛
مادر تسبیح به دست از جا بلند می شود. سراغ عکس جگر گوشه اش بر روی طاقچه می رود. قاب را دست می کشد و لمس می کند و به پسر می گوید: همانطور که خود خواستی صبر می کنیم. باز هم راضی به رضای خدا هستیم و تا آخرین روز زندگی به جهاد تو در راه رضای خدا افتخار می کنیم مادر
کد خبر: ۴۴۹۹۵۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۶

معرفی کتاب
آنها در شرایطی که مردم سلحشور استان گلستان با اخلاص و فداکاری، یا در جبهه ها با دشمن بعثی می جنگیدند و شهید و مجروح می شدند، و یا در پشت جبهه به حمایت مادی و مالی از رزمندگان می پرداختند
کد خبر: ۴۴۹۸۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۷

دل نوشته ای در وصف شهید «ابراهیم باقری» منتشر شد
در یگان خدمتی رزمی بسیج سپاه پاسداران آر پی چی زن بود. یازده سال تمام منتظر باز گشتش بودیم. تا اینکه روزی برادران جستجوگر ستاد تفحص پیدایش کردند. در سنگرش بوده . یازده سال تمام آن جا بوده ، در جزیره مجنون . و در تمام این مدت همه ما در انتظار او بودیم. هیچ کس فرموشش نکرده بود.
کد خبر: ۴۴۹۷۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۴

سال‌ها پيش از وطن جنگ زده خود دل بريدند و مهمان مردم ما شدند و بیست سال همسايگی با اهالی غريب ‌نواز محله باقرشهر، غم غربت را از قلب‌ شان پاک كرد. مردم باقرشهر قاليشو و رفوگر زحمتكش و خوش اخلاق محله را دوست داشتند و همسر و فرزندان محمدداود، شهرری را وطن دوم‌شان می دانستند.
کد خبر: ۴۴۹۴۳۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۳۰

نمایش میدانی «مثل ماهی در خاک» که به شهدای لشکر 41 ثارالله درعملیات‌های کربلای 4 و 5 و همچنین والفجر 8 از 28 بهمن ماه به مدت 10 شب در شهر کرمان به روی صحنه می‌رود.
کد خبر: ۴۴۹۳۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۸

در بحبوحه تیراندازی در شرایطی که نیروهای شهربانی باباتوم در حال زدن بچه‌ها بودند با اعتراض همسرم روبه رو می‌شوند که در اثر درگیری لفظی اولین تیر حادثه به شهید کریمی اصابت می‌کند و به شهادت می‌رسد و در واقع دفاع از کودکان بزرگ ترین جرم همسرم بود و تاوان آن شهادت.
کد خبر: ۴۴۹۱۴۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۸

خداوندا رزمندگان را یاری نما تا بتوانند راه کربلا را باز کنند .
کد خبر: ۴۴۷۷۵۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۰۹

روایتی خواندنی از خواهر شهید «باب الله صفری» را در سالروز شهادتش می خوانید؛
نکند من بمانم برای آخر جنگ!!! نکند پیوستن من به دوستان و یارانم به تأخیر بیفتد!!! ولی با این همه با یک طمانینه و یک آرامش و اطمینان خاصی می گفت: که من این بار که به جیهه بروم حتماً شهید خواهم شد و مطمناً باز می گردم.
کد خبر: ۴۴۷۵۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۰۷

روایتی خواندنی از مادر گرامی شهید «داود گنج خانلو»؛
یک روز قبل از اینکه خبر شهادتش را بیاورند. مادر در خواب دیدند که فردی دو تا که سرشان بریده شده بود و خون ازشان بیرون می آمد، می برد صبح که از خواب بیدار شدم دیدم که دو تا سرباز دنبال آدرس می کردند، رفتم جلو و به آنها گفتم، دنبال گنج خانلو می گردید.
کد خبر: ۴۴۷۰۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۳۰

شب اول ازدواج ايشان در بدو ورود پاهای مرا شست و به چهار طرف خانه ريخت و گفتند كه بركت خانه را اين آب زياد می كند و بعد نماز شكرانه به جا آوردند. ايشان خيلی كم حرف می زدند بيشتر كتابهای عقيدتی می خواندند يا خطاطی می كردند.
کد خبر: ۴۴۶۹۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۶

روایتی خواندنی از همسر شهید «جلال پیرحیاتی» را درذ سالروز شهادت می خوانید؛
به ایشان گفتم: که نمی شود، که ما زندگی نکنیم بچه احتیاج به پدر دارد به من گفت: به من جلوی هیچ فرزند شهیدی بچه هایم را بغل نمی کنم و با شما صحبت نمی کنم ، چون دلم نمی خواهد که آنها دلشان بشکند. خیلی سفارش خانواده های شهدا را به من می داد و می گفت: کاری نکن که خانواده شهدا از شما ناراضی باشند.
کد خبر: ۴۴۶۷۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۲

روایتی خواندنی از مادر شهید «مجید رضایی» از شهدیا کربلای پنج
بعضی شب ها وقتی برای نماز صبح بیدار می شدم من دیدم که مجید سر سجاده به حالت سجده رفته و آنقدر گریه کرده است که جانمازش خیس شده است، به مجید گفتم؛ تو با این سن کم لازم نیست که نماز شب بخوانی؟...
کد خبر: ۴۴۶۶۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۲

منصور انوری از اتمام مجموعه ۱۲ جلدی «جاده جنگ» خبر داد. وقایع این اثر از دهه ۲۰ شروع و تا سال ۴۲ ادامه می‌یابد. انوری در این کتاب تلاش کرده تا روایتگر داستان انقلاب از دل تاریخ باشد.
کد خبر: ۴۴۵۲۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۳

از شهید «امیرولی عابدی»
داشتیم از پادگان بیرون می رفتیم که در آستانه در پادگان، یک گلوله توپ صد و پنج به فاصله بیست متری ماشین ما به زمین خورد.همه خوابیدند، بجز او، به او گفتم، خدا بهت رحم کرد، گفت ما از این سعادتها نداریم، تا نزدیکی منطقه درگیری در راه برای ما سرودهای انقلابی و شعرهای حماسی می خواند، چهره اش چنان معنوی شده بود که در دل یقین کردم امروز رفتنی است در مسیر توسط افراد کومله و دمکرات کمین خوردیم.
کد خبر: ۴۴۵۲۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۲

روایتی خواندنی از پدر شهیدان «حسن و محمدرضا فقیهی» منتشر شد؛
قبل ازظهر من به خواب کوتاهی رفته بودم در عالم خواب محمدرضا را دیدم گفت: پدر جان حسن اسلحه ی مرا خوب برداشت. در همان زمان از خواب پریدم از رادیو صدای اشهدان لااله الا الله اذان را شنیدم و من نیز شهادتین را به زبان جاری نمودم.مادرش را صدا زدم و از او خواستم دو رکعت نماز صبر بخواند، به او تبریک گفتم و خبر شهادت حسن را اطلاع دادم و از او خواستم استوار و محکم اقتدا به حضرت زینب(س) کند.
کد خبر: ۴۴۴۳۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۲۴

روایتی خواندنی از زندگی شهید «اسماعیل پازوکی» منتشر شد
اسماعیل پشت در ایستاده و منتظر بود تا نمازش تمام شود، تا به داخل اتاق بیاید و با من صحبت کند. حسین پازوکی، پدر اسماعیل، تا به حال دو دفعه به جبهه رفته بود و اسماعیل، از رفتن پدرش همیشه ناراحت می شد. چونکه دلش می خواست به همراه پدرش به جبهه برود و با دشمنان بجنگد.
کد خبر: ۴۴۴۱۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۱۷