نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - روایتی کمتر دیده شده
«قرار بانه»، روایت فعالان بانه با تکیه بر فعالیت زنان به کوشش سازمان حفظ آثار و نشر ارزش‌های مشارکت زنان در دفاع مقدس چاپ شد.
کد خبر: ۴۴۴۰۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۱۴

«محسن صادقی» رزمنده بسیجی که سی ماه در جبهه حضور داشته روایت می کند؛
اولین آمبولانس که بنده راننده آن بودم سوار قایق شدیم، با وصفی که از اروند و جزر و مد آن وجود حیوانات عظیم الجثه شنیده بودم ترس و وحشت تمام وجودم را گرفت. بر خود مسلط شدم و کنار قایقران رفتم شروع به صحبت کردک که مقداری آرامش بگیرم. قایقران از عمق یکصد متری اروند وجود کوسه هایی که باعث واژگونی چندین قایق شده، مدت طی مسیر اروند را به ساعتی بر ما گذراند.
کد خبر: ۴۴۳۳۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۰۶

همسر شهید مدافع حرم "قاضی‌خانی" گفت: آقا مهدی قبل از شهادت هم می­‌گفتند سوریه خط مقدم ما است، برای این است که نگذاریم دشمن وارد ایران شود چرا که هدف اصلی ایران است.
کد خبر: ۴۴۲۹۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۳۰

مادر شهید ؛ شب و روز برایش فرقی نمی کرد داوطلب ماموریت های افتخاری می شد خصوصیات اخلاقی او در نزد دوستانش زبانزد بود با وجودی که در پادگان فرماندهی گردان را بر عهده داشت تمامی سربازان و درجه داران او را دوست می داشتند
کد خبر: ۴۴۲۲۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۱

روایتی خواندنی از همرزم شهید رضا کریم لو در سالروز منتشر شد؛
سیزدهم آبان بود و شب عملیات. بچه ها یه حال و هوای دیگه داشتند. یکی دعا می خواند ، یکی وصیت نامه می نوشت ، بعضی ها هم که نور بالا می زدند، از حال و هوایشان معلوم بود که رفتنی هستند. در این چند مدت ، به قدری عملیات دیدیم که تقریباً می توانیم شهدا را از قبل شناسایی کنیم . مثل اینکه این بار نوبت آقا رضا بود.
کد خبر: ۴۴۱۸۹۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۳

روایتی خواندنی از التفات سلیمی پدر گرامی شهید «حسین سلیمی» منتشر شد؛
من به عنوان يک مسلمان ويک سرباز بايد تا انجا که ميتوانم سريعا در راه خدا و قران به فرمان رهبر انقلاب را گوش داده و از جان و دل پذيرا هستم بايد به گفتار امامان لبيک بگويم و هرچه زودتر به جبهه بروم تا بتوانم دين خود را نسبت به کشورم انجام دهم ومادرش تحت تاثير حرف هاي حسين قرار گرفت.
کد خبر: ۴۴۱۴۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۷

روایتی خواندنی از فضیله تبریزیان مادر گرامی شهید «حسام ابوالقاسمی شیرازی» در ادامه می خوانید؛
بعد از آن شهید حسام گفت: من فقط می خواستم ببینم آیا شما را راضی هستید که من از شما دور شوم. شهید حسام به جبهه رفت و بعد از حدود دو ماه شهید شد و هنگامی که خبر شهادت او را برای ما آوردند، همرزمانش به خانه ما آمدند و به من می گفتند: که او را در هنگام سجده در نماز مغرب به شهادت رسید و به آرامی به زمین افتاد گویی که فرشته ای او را گرفته و به آرامی به زمین خواباند.
کد خبر: ۴۴۱۲۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۵

روایتی مادرانه از خاطرات شهید «حسن رضا میرزایی گودرزی» را در سالروز شهادتش می خوانید؛
لبخند کمرنگی بی اختیار بر لبان مادر نشست . آلبوم را ورق زد . یکی از عکسهای زمان دبیرستان حسن رضا را تماشا کرد . سال سوم او با سالهای اوج مبارزات مردمی همزمان شده بود . حسن رضا در همان سالها به صف مبارزان انقلابی پیوست . بعد هم که انقلاب پیروز شد به عضویت بسیج درآمد و در جاهای مختلفی فعالیت می کرد . حسن رضا هر وقت که از میدان تیر به خانه بر می گشت ، به مادرش خبر می داد که در تیراندازی مقام اول شده است.
کد خبر: ۴۴۰۶۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۵

«امیر تاجیک» رزمنده بسیجی که شانزده ماه در جبهه حضور داشته روایت می کند؛
شب عملیات از گروهان ما، دسته ما که همگی آر.پی.جی زن بودیم. به عنوان خط شکن انتخاب شدیم که وارد عمل شویم. لحظه وداع دوستان هم شیرین هم با صفا و هم سخت بود. نماز مغرب و عشاء را که هر کس فکر می کرد آخرین نمازش باشد و برای بنده نیز دیگر پس از آن لذت چنین نمازی تکراری نشده. خواندیم و حرکت کردیم.
کد خبر: ۴۴۰۵۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۴

«محمد فخاری» رزمنده بسیجی که هفت ماه در جبهه حضور داشته روایت می کند؛
پتو را بر سرش انداختند و همگی شروع به زدن او کردند وقتی جشن پتو تمام شد، دیدیم حالش بد شده. فهمیدیم ترکشی در بدنش داشته که ما خبر نداشتیم که از این کار خود پشیمان و بسیار ناراحت شدیم و او هم اصلاً چیزی نگفت ولی نحوی شوخی با او تغییر کرد. یک انگشتری در دست داشت که اسامی پنج تن آل عبا بر روی آن حک شده بود.
کد خبر: ۴۴۰۵۷۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۴

«روایتی از 23 بار مردن» به کارگردانی «مسلم رضایی» که در خانه نمایش اداره تئاتر در حال اجرا است به خانواده شهیدی می‌پردازد که 30 سال پیش به شهادت رسیده است.
کد خبر: ۴۴۰۵۳۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۳

برشی از کتاب «آن سوی دیوار دل»
دوباره موقع رفتن به منطقه بود؛ زمان خداحافظی به من گفت:«دعا کن شهید بشم، ناراضی هم نباش.»
کد خبر: ۴۴۰۰۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۱۵

آبجی کوچولو تو دیگه خانم شدی و باید حجاب را رعایت کنی و نمازت را سر وقت بخوانی و روزه بگیری و زبانت را به گناه آلوده نکنی و درست را خوب بخوانی و اصلحه تو قلم توست و یک قرآن کوچک نیز به من هدیه داد .
کد خبر: ۴۳۹۷۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۱۴

«رمضان اردستانی» رزمنده بسیجی که هشت ماه در جبهه حضور داشته روایت می کند؛
شب های اولیه پدافند در خط مقدم پس از عملیات ها، هم بسیار سخت بود و هم طاقت فرسا، اگر نگوییم حتی سخت تر عملیات، عملیات خیبر به جهت عبور رزمندگان اسلام از هور و تهدید شهر بصره از اهمیت بالایی برخوردار بود. لذا مناطق آزاد شده گاه و بیگاه در معرض آتش سنگین و سپس پاتک دشمن قرار می گرفت، دشمن شکست خورده سرسختانه درصدد جبران این شکست و باز پس گیری مناطق از دست داده بود.
کد خبر: ۴۳۹۳۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۰۸

روایتی خواندنی ازآسیه هداوند خانی مادر گرامی شهید «مظفر هداوند» در ادامه می خوانید؛
بهش گفتم : «عزیز من، تو ترکش خوردی، زخمی شدی مادر! حالت خوش نیست نمی خواد بری. بمون همینجا به شاگردانت درس بد.» گفت : «مادر! پس شاگردام تتوی جبهه چی؟ اونا از درس عقب می افتن»
کد خبر: ۴۳۹۲۴۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۰۸

روایتی خواندنی از اعظم معصومشاهی همسر گرامی شهید «محمد رجبی» در ادامه می خوانید؛
دفعه ی آخری که می خواست برود، خیلی نگران بودم و بی تابی می کردم، گفت: «نگران نباش! من سر پانزده روز برمی گردم.» گفتم: «اگه نیومدی، من با این بچه ها چکار کنم؟» خندید و گفت:«نه! مطمئن باش می یام.» پانزده روز بعد جنازه اش را آوردند.
کد خبر: ۴۳۹۰۳۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۰۳

روایتی از زندگی شهید «منوچهر سیاه منصوری» در سالروز شهادت را می خوانید؛
روز اول مهر سال 1365 را به یاد دارم که من را با ذوق و شوق راهی مدرس کرد. به من گفت:«قدر روزهایی را که با مهر و محبت پدر و مادر به مدرسه می روی بدان. من از این نعمت محروم بودم.» آن روز که انفجار هولناکی پدر را از ما گرفت، تلخ ترین روز زندگی ام بود. پدر در حال کار بود که انفجاری مهیب رخ می دهد و در دم به شهادت می رسد. سه خواهر و یک برادرم به همراه مادر و من، در چنین روزی هر ساله بر مزارش ابراهیم «ارمبویه» حاضر می شویم و به یاد خوبی و صداقت و درستکاری همیشگی اش در زندگی اشک می ریزیم.
کد خبر: ۴۳۸۸۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۰۲

شهید حمیدرضا خان محمدی؛
حمید تا لحظه ی آخر دیگر اعضای خانواده را نیز از یاد نبرده بود؛ به برادرش که مشغول تعلیم و تربیت نسل آینده بود سفارش کرد که: «برادر جان! تو هم در سنگری! من هم در سنگری دیگر می جنگم؛ اما وظیفه ی تو از وظیفه ی من سنگین تر است. پس خوب برای اسلام کار کن. تو می توانی نسل آینده ایران را طوری تربیت کنی تا جامعه اسلامی فردا را بسازید...»
کد خبر: ۴۳۸۱۳۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۲۴

روایتی خواندنی از دوست و همسنگر گرامی «شهید علی اکبر امیراحمدی» را در سالروز شهادتش می خوانید؛
در اواخر سال هزار و سيصد و شصت و پنج بود که با شهيد علي اکبر اميراحمدي در پادگان توحيد سنندج سپاه يازدهم امام حسن عسگري آشنا شدم . بعد از گذشت مدت زمان کمي به ايشان علاقمند گشته و بيشتر در ايشان دقيق شدم و را بطه ام را با شهيد اميراحمدي زياد کردم و طولي نکشيد که بصورت دو دوست صميمي در آمديم . افکار و حرکات ايشان هميشه شايان تحسين بود و اطرافيان هميشه از وي تعريف و تمجيد مي کردند . شهيد اميراحمدي به مسائل ديني و مذهبي فوق العاده اهميت مي داد و بقيه را هم به اين کار تشويق مي نمود .
کد خبر: ۴۳۸۱۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۲۴

روایتی خواندنی از مادر گرامی «شهید مجتبی کردقرچه لو» را در سالروز ولادتش می خوانید؛
در زمان جبهه رفتن مجتبی اتفاقات جالبی می افتاده که یکی از آنها از این قرار بوده ، دوستان مجتبی پس از شهادتش تعریف کرده اند که قبل از شهادتش مجتبی هنگامی که همه در چادر می خوابیدند با یک فانوس کوچک و کم نور به سمت پشت چادر بسیجی ها می رفت و پس از دو سه ساعت بازمی گردد .
کد خبر: ۴۳۷۷۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۶/۱۹