خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
دو ماه گذشت. یک شب آقای طالبیان برای بازدید به محل آمد. کار را تمام شده دید و با رضایت مندی گفت: به خدا قسم این کارهاست که برایت می ماند و به درد آخرتت می خورد. آن پیرزن را به یاد می آوری؟ حالا هر بار که این پله ها را طی کند، تو را دعا می کند.
کد خبر: ۴۷۲۱۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۶
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
می گفت: پاشید، پاشید، می خواهم جارو کنم و با جارو میزد به پایمان. بلند شدیم و نشستیم. خنده ام گرفت و با خود گفتم که بنده خدا از کجا بداند آقایی را که با جارو دارد بیدار می کند، آقای شهردار است.
کد خبر: ۴۷۲۱۱۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۵
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
خانم میزبان برای خوش آمد گویی و پذیرایی به اتاق آمد. حجاب کاملی نداشت. آثار ناراحتی را در چهره حاجی دیدم. بلند شد و رفت وضو گرفت و گوشه اتاق به نماز ایستاد و آن قدر نمازش را ادامه داد تا این که سفره غذا پهن شد.
کد خبر: ۴۷۲۱۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۳
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
شهید رجایی به محض شنیدن نام وی، به احترام از جا بلند می شود و می نشیند و با خوشحالی می گوید: آقا معلم! بهترین گزینه برای این سمت هستند. ایشان حق معلمی به گردن ما دارند. در زندان آقا معلم صدای اش می کردیم.
کد خبر: ۴۷۲۱۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۲
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
گفت: اگر کسی در شهرداری منتظر حتی یک امضاء بماند من مدیونش خواهم بود. حالا اینجا هیچی، در آخرت چه جوابی دارم بدهم؟ حاج آقا طالبیان یک مسئول نبود؛ یک فرشته خدمت بود که از جانب خدا برای خدمت به خلق فرستاده شده بود.
کد خبر: ۴۷۲۱۰۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۱
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
نامه را باز کردم. نوشته بود: بسمه تعالی. شهردار محترم نهاوند. این جانب محمد طالبیان برای تعمیر و آسفالت سقف منزلم احتیاج به دو بشکه قیر و یک طاقه گونی دارم. خواهشمند است اقدامات لازم را مبذول فرمایید.
کد خبر: ۴۷۰۲۷۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۲
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
زن پیرمرد تا قضیه را می شنود، می گوید: ما از حضرت علی (ع) خیلی چیزها شنیده ایم. حاج آقا کارهایش مثل کارهای حضرت علی می ماند. او پیرو واقعی حضرت علی است. پیرمرد سر تکان میدهد و حرف هایش را تصدیق می کند و می گوید: این روزها مثل حاج آقا طالبیان کم پیدا می شود.
کد خبر: ۴۷۰۲۷۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۱/۰۱
آقا! من یک مهندس ارمنی هستم و با شهرداری و ادارات دولتی هم هیچ کاری ندارم. من نرخم را می گویم؛ یک کلام! می خواهید قبول کنید، می خواهید قبول نکنید؛ هیچ تخفیفی هم در کار نیست. ما سه نو دستگاه داریم، اتوماتیک، نیمه اتوماتیک و دستی.
کد خبر: ۴۷۰۲۷۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۳۰
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
وضعیت پرونده اش خوشایند نبود. بالاخره حاجی را آوردند. دو نفر زیر بغلش را گرفته بودند و روی زمین می کشیدند. پاهایش از روی زمین بریده بود. رنگ و روی پریده و چهره استخوانیش را که دیدم، بغض راه گلویم را بست و فقط نگاهش می کردم.
کد خبر: ۴۷۰۲۶۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۹
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
بعد از پیروزی انقلاب، هر از گاهی زخم تازه میشد و چرک و خونابه پس میداد. با زخم مدارا می کرد و می گفت: الهی رضاً بِرضاک و تسلیماً لِامرک.
کد خبر: ۴۷۰۲۶۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۸
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
ساعت چهار صبح چهار نفر را صدا زدند. این در حالی بود که صدای فریاد دو نفر باقی مانده به گوش می رسید که: پس ما چی؟! ما را هم ببرید. حکم ما اعدام است. ما می خواهیم همه با هم پرواز کنیم.
کد خبر: ۴۷۰۲۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۶
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
بهمن هم گفت: بله، حاجی! ولی حیف که یک جان بیشتر در بدن ندارم. کاش صد جان داشتم و در راه رضای خدا فدا می کردم. فردا روز عید ما است. حاجی حلال مان کن.
کد خبر: ۴۷۰۲۶۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۵
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
"پهلوان"، وکیل گروه ابوذر توی دادگاه بود. در دفاع از افراد گروه، همه گناهان را به گردن حاج آقا طالبیان که معلم و مربی گروه بود، می اندازد و به شکل جالبی از بچه ها دفاع می کند. می گوید: به عقیده من، همه افراد را باید تبرئه کرد و فقط طالبیان را به اشد مجازات رساند.
کد خبر: ۴۷۰۱۶۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۴
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
هیچ وقت قسم نمی خورد و اگر مجبور میشد، تنها می گفت: به جان خودم! یا این که می گفت: به راستی قسم.
کد خبر: ۴۷۰۱۶۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۳
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
گفتم: به شرطی که به هم دیگر فحش و ناسزا نگوییم. کمی فکر کرد و بعد هم سرش را پایین انداخت و راهش را کشید و رفت.
کد خبر: ۴۷۰۱۵۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۲
فردا با این که صبح زود به مدرسه رسیدیم دیدیم حاجی با لباس کار عرق ریزان مشغول کار است.
کد خبر: ۴۷۰۱۵۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۲۱
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
چاره ای ندیدیم جز این که از آقای طالبیان که از چهره های شاخص مذهبی دبیرستان و شهر بود، کمک بگیریم. قضیه را که شنید، خیلی ناراحت شد. بعدها شنیدیم که برای آن دبیر پیغام فرستاده که چرا این بحث ها را در کلاس راه می اندازی؟! اگر راست می گویی بیا دفتر تا جلوی بقیه با هم بحث کنیم.
کد خبر: ۴۷۰۱۵۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۹
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
با ناراحتی گفت: کار خیلی بدی کردید. جلسه قرآن نباید وابسته به یک شخص باشد. زحمت بکشید هر چه زودتر احیایش کنید.
کد خبر: ۴۷۰۱۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۸
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
خودش این طور برایمان تعریف کرد: گروه گروه مردم به استقبال حاجیهایشان می آمدند و به دست شان دسته گل می دادند؛ ولی من با دلی شکسته، غریب و تنها روی صندلی نشسته بودم و میدانستم کسی به استقبالم نمی آید.
کد خبر: ۴۷۰۱۵۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۷
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
نیمه های شب، به خیال این که نوزادم بیدار شده و گریه می کند، از خواب بیدار شدم: نگاهش کردم، خواب خواب بود، گوش هایم را تیز کردم، صدایی مبهم به گوش می رسید، در پشت اتاق اصلی با سطحی پایین تر، اتاق کوچکی داشتیم، اتاق که نه، جایی پستومانند، بسیار نمور و مرطوب، به همین دلیل زیاد قابل استفاده نبود.
کد خبر: ۴۷۰۱۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۶