نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - لحظه
بعد از انجام مقدمات خواب و گستردن اسباب خواب، خوابيديم. در حدود ساعت 2 صبح، در عالم خواب، بعد از جرياناتى كه به وقوع پيوست در حالى كه اسلحه اى در دست داشتم يكى از برادران را ديدار كردم و او به من نويدى را داد و گفت: سيّد تو و سه نفر ديگر شهيد خواهيد شد و مرا نزد لوحى كه پرده اى بر روى آن كشيده شده بود، برد. پرده را كنار زد و گفت: ببين، اسم هاى ما چهار نفر بر روى آن ثبت گرديده است...
کد خبر: ۴۲۱۸۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۲۵

سيد در اين فاصله به من آمادگى می داد و می گفت: خوابى ديده ام كه نمى توانم براى تو تعريف كنم! ولى همين قدر به تو بگويم كه مى دانم ديگر به پيش تو بر نمی گردم و اگر هم برگردم به حدى مجروح هستم كه نمی توانی با من بيايى.
کد خبر: ۴۲۱۸۴۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۲۵

چند دقيقه اى نگذشته بود كه چشم يكى از بچه ها به هندوانه بزرگى در نهر آب افتاد. اول فكر كرديم پوست هندوانه است. اما وقتى با تكه چوب آن را از نهر بيرون آورديم، ديديم هندوانه اى به وزن هفت هشت كيلو است. به محض اينكه علی آقا هندوانه را ديد، با دست به سرش كوبيد و فرار كرد على در آن لحظه و در بين بچه ها شرمنده و سر به پايين نشسته بود...
کد خبر: ۴۲۱۶۴۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۲۳

داخل چادر تاريك بود. از صداى نفسهاى آرام گلخانم و شوهرم محمد، مى شد فهميد هنوز نيمه شب است. شوقى در خودم احساس می کردم كه نمى توانستم تا صبح صبر كنم. خواستم بيدارشان كنم و تا يادم نرفته خوابم را بگويم ولى اين كار را نكردم و به انتظار صبح ماندم. برادرم ملاّى ايل بود.
کد خبر: ۴۲۱۲۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۱۸

وقتى به خواب رفتم شهيد سيّدجواد صميمى كه قبل از شهادتش به من وعده مجروحيت داده و اعلام كرده بود خودش شهيد مى شود و شهيد هم شد به خوابم آمد. او روى يك صندلى نشسته بود و اسامى افرادى را كه در آنجا ايستاده بودند مى نوشت...
کد خبر: ۴۲۰۸۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۱۷

وقتى فرم تكميل مى شد، مشخصات آن را براى سنگ تراش مى فرستاديم و پايين آن برگه مى نوشتم اقدام شد و آن را امضاء و بايگانى می نمودم. با توجه به مسأله اى كه اشاره كردم در اين ميان به يكى از شهداى بمباران كم توجهى كرده بودم...
کد خبر: ۴۲۰۸۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۱۶

نزديك اذان ظهر بود. بچه ها پس از شنيدن اين جملات طبق معمول به او نگاهى كردند و لبخندى زدند. ناگهان صداى سوت خمپاره اى به گوش رسيد. هريك از بچه ها براى در امان ماندن از تركش خمپاره در گوشه اى دراز كشيدند. پس از انفجار خمپاره متوجه شديم آن پيرمرد پاك نهاد روستايى بر روى زمين افتاده است...
کد خبر: ۴۲۰۲۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۰۷

يك روز بعد از ظهر كه در منزل تنها و روى پلّه هاى جلوى اتاق نشسته بودم ناگهان چشمم به حياط منزل افتاد. با كمال تعجب ديدم سيدمهدى در حالى كه لباس روحانى به تن دارد و تسبيحى را هم در دستش می چرخاند...
کد خبر: ۴۲۰۰۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۰۴

من يك بار ديگر هم قبل از اين صحنه جسد او را در سردخانه ديده بودم كه چشمانش كاملاً بهم بسته بود. از ديدن اين صحنه خيلى تعجب كردم. چشمان برادرم پس از آن همانطور باز ماند...
کد خبر: ۴۲۰۰۰۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۰۴

وقتى از پدر اين شهيد كه هم اكنون در روستاى تن گارم به شغل آهنگرى اشتغال دارد، خواستم ماجراى فرزندش را روايت كند گفت: يك بار با جمعى از بستگان براى نثار فاتحه به سر قبر فرزند شهيدم رفته بوديم، آنجا متوجه شدم سنگ بالاى قبر سوراخ شده و نياز به تعمير و مرمّت دارد. وسايل تعمير را آماده كرديم و سنگ بالاى قبر را برداشتيم و با جسد فرزندم كه درون لحد بود، مواجه شديم...
کد خبر: ۴۱۹۸۶۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۰۲

شبهاى قبل هم به محوطه بالكن رفته بودم، ولى اين دفعه انگار تمام آن محوّطه را با گلاب ناب شستشو داده بودند. همه جا از اين بوى گلاب عطرآگين شده بود. احساس كردم با پديده اى غيرطبيعى مواجه شده ام. چون از درك اين فضاى سراسر معطر به وجد آمدم نتوانستم آنجا تاب بياورم و دوستان ديگرم را از اين قضيه باخبر نسازم...
کد خبر: ۴۱۹۶۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۳۰

در آن چمدان پارچه اى وجود دارد. آن را بردار و به چشم عليرضا بكش. چشم درد او خوب مى شود. در اين حالت تا سه بار پارچه اي كه بر آن عكس سه طاووس بود در نظرم آمد و غيب شد. پس از اين خواب به خود گفتم: به اين خواب ها نمى شود اكتفا كرد. اين در حالى بود كه نگرانى من از جهت چشم درد عليرضا و خونى كه از آن مى آمد روز به روز بيشتر و بيشتر مى شد...
کد خبر: ۴۱۹۳۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۲۷

به من گفته اند كه ما پيروز مى شويم. پرسيدم: چه كسى به تو گفته؟ جواب داد: حضرت زينب(س) پرسيدم: در خواب به تو گفته يا در بيدارى؟ با خنده جواب داد: تو به اين چه كار دارى، فقط بدان بی بى به من گفت: شما در اين عمليات بر دشمن پيروز مى شويد...
کد خبر: ۴۱۹۰۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۲۴

لحظه وداع رزمندگان وشهدای استان سمنان قبل از عملیات کربلای هشت
کلیپی از لحظه خداحافظی رزمندگان و شهدای استان سمنان
کد خبر: ۴۱۹۰۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۲۴

کتاب « لحظه های تماشا » برگزیده ای از خاطرات شهدای استان فارس که در سال 84 به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۴۱۶۰۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۱۳

مجموعه «4 قسمتی رادیو کهکشان» قسمت چهارم
کد خبر: ۴۱۴۷۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۲۸

خاطره ای از شهید شکراله خرامش؛
خیلی نگران حالش بودم و بسیار به درگاه خدا استغاثه می کردم. بعد از گذشت یک ماه ، دیدم شکرالله ژولیده و به هم ریخته به خانه آمد و جلوی من ظاهر شد.
کد خبر: ۴۱۴۰۶۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۱۷

فیلم منتشر شده از لحظه خداحافظی شهید محسن حججی در کنار تمامی فیلم‌هایی که از وی منتشر شده است کاربران فضای مجازی را متاثر کرد.
کد خبر: ۴۰۷۷۵۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۱

به روایت یکی از همسنگرانش/
یکی از همسنگرانش که تا دقایق آخر در موقع شهادت با عارف دلسوز حاج شیخ جواد همراه بود نقل می کند...
کد خبر: ۴۰۳۰۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۳۱

شهید رضا عسگری در سال 1348 در روستای حسین آباد ، یکی از روستاهای توابع روستای خمین به دنیا آمد و در سال 1354 همراه خانواده به شهرستان اراک عزیمت کرد وی پس از اتمام دوران دبستان و راهنمایی وارد پایگاههای مقاومت بسیج شد و با رفتن در این مراکز روز به روز به ایمانش افزوده می شد و بعد هم توانست علی رقم سن کمی که داشت به جبهه راه پیدا کند و سپس در سال 1364 در منطقه فاو مجروح شد...
کد خبر: ۳۹۶۹۴۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۱۳