خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
همه ی مراسم کفن و دفن و نماز میت و ... را انجام می دهد. حتی غسلش را هم خودش انجام می دهد و دفنش می کند. حمید اهل این طور کارها بود که هیچ کدام از ما هیچ رغبتی به این کارها نداشتیم.
کد خبر: ۴۴۹۲۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۳۰
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
یک تفنگ ام یک، با سه عدد فشنگ مشقی داشتیم که سپاه به ما داده بود برای نگهبانی و ایست و بازرسی. وقتی که فهمیدیم همگی خوابیده اند همه با هم شروع کردیم! یکی قابلمه دستش بود، یکی تشت آب، یکی تفنگ و ..
کد خبر: ۴۴۹۲۱۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۹
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی
سفر زیارتی که با حمید رفتیم همراه با بار عاطفی، معنوی و احساسی بود و با وجود اینکه بعدها بسیار به سفر زیارتی رفتم، اما هیچ کدام مانند آن سفر نشد.
کد خبر: ۴۴۹۲۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۸
خاطراتی از شهید رضا کاتبی
هنگامی که رضا به مرخصی آمده بود شب موقع خواب رسید و روی زمین خوابید. من به او گفتم مادرجان رضا چرا روی زمین خوابیدی، گفت: مادر دوستان من در جبهه روی خاک و سنگ می خوابند اگر من در اینجا روی تشک با راحتی بخوابم در پیش آنها شرمنده میشوم پس بهتر است این جا هم روی زمین بخوابم تا وقتی که به جبهه رفتم وجدانم ناراحت نباشد و آنجا هم بتوانم به راحتی بخوابم.
کد خبر: ۴۴۹۱۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۷
شهدای ترور استان گلستان
منتظر بهانه ای بودند تا ضربه خود را بر او وارد کنند. اما ایشان همچنان به مبارزات خود ادامه دادند
کد خبر: ۴۴۹۱۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۸
شهدای تروز استان گلستان
خیلی دوست داشت آن دمپایی را بخرد ولی به علت داشتن یک پا، لنگه دیگر دمپایی بی استفاده می ماند
کد خبر: ۴۴۹۱۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۸
روایتی از همرزم شهید «شمس الله سنارا» را در سالروز شهادتش می خوانید؛
عملیات شروع شده بود و آتش از آسمان و زمین می بارید. سید مهدی به اتفاق بی سیم چی از این طرف به آن طرف می دوید و همه جا را زیر نظر داشت. آنها طبق نقشه پیش می رفتند تا این که در منطقه عملیاتی فاو به رودخانه رسیدند.
کد خبر: ۴۴۹۰۶۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۵
شهدای ترور استان گلستان
هنگامی که لباس احرام پوشیدهم یک پروانه بر روی دستم نشست. تا پایان احرام دستم را تکان ندادم و آن پروانه نیز مدت زیادی بر روی دستم نشست و من به یاد پسرم به او نگاه می کردم و گویا او را می دیدم
کد خبر: ۴۴۹۰۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۵
خاطراتی از شهید محسن احمدزاده
رفتم بیرون که نان بگیرم. نانوایی بسته بود. جلوی خانه به محسن برخوردم. با موتور از راه رسیدم.
گفتم:مادرجان! نانوایی بسته است، می ری یک جای دیگه چند تا نون بگیری؟. گفت: آره، چرا نمی رم؟. در را باز کردم و موتور را داخل حیاط گذاشت.گفتم: مگه نمی خوای بری نون بگیری؟.
گفت: چرا می رم اما پیاده».گفتم: چرا با موتور نمیری؟.گفت: «موتور بیت الماله».کیسه را از من گرفت و رفت.
کد خبر: ۴۴۸۷۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۴
خاطراتی از شهید محمد حسن پریمی
من يك بسيجيام، رهبرم را دوست دارم اسلام را دوست دارم،ميدوني اگر من و امثال من نرن هزاران پيرزن و پيرمرد ديگر از بين ميروند و در حالي كه اشك صورت سفيدش را نمناك ميكرد. خود را در آغوش برادر انداخت و گفت: مانعم نشو داداش من خوانده شدم و به آسمان نگاه كرد و گفت: به كرانه آبي خدا خوانده شدم.
کد خبر: ۴۴۸۶۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۸
شهادت عملیات کربلای5؛
همين طور که نشسته بودم مي خواستم لقمه اي نان بخورم يک مرتبه يکي از برادران بسيجي نور آباد از لشکر فجر آمد تعاون و يک مرتبه گفت خيلي شهيد داده ايد...
کد خبر: ۴۴۸۵۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۷
چهل سالگی انقلاب
زمانی که برادرم به شهادت رسید حیاط خانه ما مقدار زیادی نفت وجودم داشت بعدها فهمیدم که برادرم به دلیل علاقه زیادی که به امام خمینی ( ره ) داشت نفت را بین کسانی تقسیم می کرد که عشق و علاقه زیادی به امام خمینی ( ره ) نشان می دادند.
کد خبر: ۴۴۸۵۶۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۷
چهل سالگی انقلاب
یک روز برادرش به خانه آمد، من نهار املت درست کرده بودم و در حال شستن لباس بودم که گفت: من این نهار را نمیخورم. همان لحظه مسعود آمد...
کد خبر: ۴۴۸۴۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۶
چهل سالگی انقلاب
کفش های خاکی پدرش را پوشید و وارد جمعیت شد و از ما دور شد. متوجه شدم می خواهد به شهر برود، به او گفتم نرو ولی به حرفم گوش نداد و رفت، او رفت و دیگر باز نگشت.
کد خبر: ۴۴۸۴۵۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۶
چهل سالگی انقلاب
برادر جان رهبر عزیزمان ما را برای شرکت به تظاهرات ها دعوت کرده است. اگر ما گوش به فرمان نباشیم معلوم نیست چه می شود.
کد خبر: ۴۴۸۴۲۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۶
چهل سالگی انقلاب
برای نجات فرزندم دستم به آسمان نمی رسید. دست دلم را دراز کردم.
کد خبر: ۴۴۸۳۹۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۶
آرزو داشتند که پيروزي کامل اسلام را ببينند آرزو داشتند که گسترش اسلام را در همه ي ابعادش ببينند و با اين آرزوها پا به ميدان گذاشتند با اين اميد که اگر شهيد شدند ما زنده ها راهشان را ادامه بدهيم ...
کد خبر: ۴۴۸۳۷۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۵
چهل سالگی انقلاب
این پارچه کت و شلواری را به تو هدیه می کنم، برای دامادی خود نگه دار. من با حالت ناراحتی به او گفتم: این چه فرمایشی است که می کنید: گفت: این یک واقعیت است دیر یا زود خبر شهادت مرا خواهی شنید.
کد خبر: ۴۴۸۳۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۵
سال روز شهادت
مادر جان! من به جبهه بروم ستمی نمی بینم آنجا اصلا سختی به من نمی دهند این حرفها را زد که من ناراحت نباشم و آسوده خاطر باشم.
کد خبر: ۴۴۸۱۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۴
خاطره ای کوتاه از نادر عزیزی برادر شهید هوشنگ عزیزی
هوشنگ عزیزی فرزند علی محمد در22 اردیبهشت ماه سال 1343 در تهران قدم به این جهان گذاشت و در دوم مردادماه سال 1360 در منطقه سوسنگرد مورد اصابت خمپاره از ناحیه شکم قرار گرفت و شربت شهادت را جانانه سرکشید.
کد خبر: ۴۴۸۰۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۵