يکشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۸۸ ساعت ۱۰:۴۸
در درازناي تاريخ، قيام هاي شكست خورده نتيجه نشناختن شرايط و عدم گزينش شيوه ي مناسب براي اصلاح وضع موجود هستند و جنبش هاي رهايي بخش هنگامي پيروزي را بدست آورده اند كه زمان خويش را شناخته شرايط جهاني را دريافته و شيوه درست و شايسته را برگزيده اند و اين درسي بود كه امام حسين(عليه السلام) با شهادت خواهي خود به جهانيان آموخت. چون مردمي گرفتار انحراف و انحطاط گردند، راه اصلاح آنان به تناسب شرايط مختلف است؛ در شرايطي بايد به ارشاد و راهنمايي و كار فرهنگي دست زد، در شرايطي بايد به عمل پرداخت و با اقدامي سياسي ومسالمت آميز در اصلاح مجتمع و مردم كوشيد. اما در شرايطي كه قدرت حاكم با ابزارهاي تبليغاتي ذهن و انديشه و عقل مردم را ربوده وبا تنگناهاي اجتماعي مجال هر گونه انديشيدن و آگاه شدن درست را بر مردم بسته، آگاه شدن و انديشيدن را در يك مسير قرار داده و كسي نمي تواند و نبايد به شكل ديگري بيانديشد(درست مثل وضعيت ايران پيش ازانقلاب)، نه موعظه وارشاد و كار فرهنگي كارساز است ونه اصلاحات مسالمت آميز مؤثر. تنها راه در چنين شرايطي، وارد آوردن ضربه اي شديد و دميدن صور اسرافيلي بيدار سازنده واز خواب مرگ برانگيزنده، مي باشد. دراين بين، فرهنگ سياسي شيعه با الهام ازحركت سازنده ي حسيني، چنان امكان وقابليتي دراختيار داردكه به هنگام انحطاط هويتي جامعه، زمينه سازخيزشي درراستاي احياي اقتدار اسلامي وبازگرداندن هويت به كالبد مرده جامعه گردد و چونان امام حسين(عليه السلام) كه هنگام خروج از مدينه به بانگ بلند اعلام كرد كه هدف من از اين رستاخيز، نه بر پا ساختن آشوبي اجتماعي است و نه ادعاي قدرت و اكتسابي است؛ تنها هدف من «امر به معروف و نهي از منكر و اصلاح دين جدم» مي باشد كه تمام هويت اسلامي جامعه در گرو آن است، قاطعانه قيام نمايد و از اين رهگذر عزت مسلمين راپاس دارد. اما نه امر به معروف و نهي ازمنكر بر فراز منبر و مشغول ساختن ذهن مومنان ناتوان به مسايل فرعي و باز داشتن آنان از امور سياسي و واقعيت هاي زندگي و ناآگاه ساختن آن ها از انحراف و انحطاطي كه ساختار قدرت حاكم بدان گرفتار شده وآثار آن در قالب تهي سازي جامعه از روح آزادگي و پرسشگري، به زوال اقتدار ديني انجاميده است. و نه حتي «جهاد» با نداشتن نيروي لازم و فدا كردن خود بدون آنكه تاثيري شايسته و تكان دهنده بر مردم داشته باشد بلكه در چنين شرايطي تنها وسيله و كارآمد ترين شيوه و آگاهي بخش ترين اقدام و رساترين موعظه و دلنشين ترين كلام و قاطع ترين اقدام: «شهادت» است. ازآن جا كه شهادت، تاكتيكي است كه استراتژي استقرار دين واقعي كه پيام آورآزادي وآزادگي است را عينيت مي بخشد، شيعيان درطول تاريخ وبه ويژه درجريان انقلاب بزرگ اسلامي سال 57 با تاسي به بزرگ آموزگارشهادت وتبيين عملي آموزه هاي بلند رهايي مبتني برشهادت، گامي بس بلند درجهت تقويت پايه هاي اقتداراسلامي برداشتند و با آشكارساختن كارآمدي شگرف آموزه شهادت در بازيابي هويت در فرهنگ سياسي اسلام، اين گونه نماد و مظهر پيوند نظر و عمل گرديدند.

چكيده
در درازناي تاريخ، قيام هاي شكست خورده نتيجه نشناختن شرايط و عدم گزينش شيوه ي مناسب براي اصلاح وضع موجود هستند و جنبش هاي رهايي بخش هنگامي پيروزي را بدست آورده اند كه زمان خويش را شناخته شرايط جهاني را دريافته و شيوه درست و شايسته را برگزيده اند و اين درسي بود كه امام حسين(عليه السلام) با شهادت خواهي خود به جهانيان آموخت.
چون مردمي گرفتار انحراف و انحطاط گردند، راه اصلاح آنان به تناسب شرايط مختلف است؛ در شرايطي بايد به ارشاد و راهنمايي و كار فرهنگي دست زد، در شرايطي بايد به عمل پرداخت و با اقدامي سياسي ومسالمت آميز در اصلاح مجتمع و مردم كوشيد. اما در شرايطي كه قدرت حاكم با ابزارهاي تبليغاتي ذهن و انديشه و عقل مردم را ربوده وبا تنگناهاي اجتماعي مجال هر گونه انديشيدن و آگاه شدن درست را بر مردم بسته، آگاه شدن و انديشيدن را در يك مسير قرار داده و كسي نمي تواند و نبايد به شكل ديگري بيانديشد(درست مثل وضعيت ايران پيش ازانقلاب)، نه موعظه وارشاد و كار فرهنگي كارساز است ونه اصلاحات مسالمت آميز مؤثر. تنها راه در چنين شرايطي، وارد آوردن ضربه اي شديد و دميدن صور اسرافيلي بيدار سازنده واز خواب مرگ برانگيزنده، مي باشد.
دراين بين، فرهنگ سياسي شيعه با الهام ازحركت سازنده ي حسيني، چنان امكان وقابليتي دراختيار داردكه به هنگام انحطاط هويتي جامعه، زمينه سازخيزشي
درراستاي احياي اقتدار اسلامي وبازگرداندن هويت به كالبد مرده جامعه گردد و چونان امام حسين(عليه السلام) كه هنگام خروج از مدينه به بانگ بلند اعلام كرد كه هدف من از اين رستاخيز، نه بر پا ساختن آشوبي اجتماعي است و نه ادعاي قدرت و اكتسابي است؛ تنها هدف من «امر به معروف و نهي از منكر و اصلاح دين جدم» مي باشد كه تمام هويت اسلامي جامعه در گرو آن است، قاطعانه قيام نمايد و از اين رهگذر عزت مسلمين راپاس دارد.
اما نه امر به معروف و نهي ازمنكر بر فراز منبر و مشغول ساختن ذهن مومنان ناتوان به مسايل فرعي و باز داشتن آنان از امور سياسي و واقعيت هاي زندگي و ناآگاه ساختن آن ها از انحراف و انحطاطي كه ساختار قدرت حاكم بدان گرفتار شده وآثار آن در قالب تهي سازي جامعه از روح آزادگي و پرسشگري، به زوال اقتدار ديني انجاميده است. و نه حتي «جهاد» با نداشتن نيروي لازم و فدا كردن خود بدون آنكه تاثيري شايسته و تكان دهنده بر مردم داشته باشد بلكه در چنين شرايطي تنها وسيله و كارآمد ترين شيوه و آگاهي بخش ترين اقدام و رساترين موعظه و دلنشين ترين كلام و قاطع ترين اقدام: «شهادت» است. ازآن جا كه شهادت، تاكتيكي است كه استراتژي استقرار دين واقعي كه پيام آورآزادي وآزادگي است را عينيت مي بخشد، شيعيان درطول تاريخ وبه ويژه درجريان انقلاب بزرگ اسلامي سال 57 با تاسي به بزرگ آموزگارشهادت وتبيين عملي آموزه هاي بلند رهايي مبتني برشهادت، گامي بس بلند درجهت تقويت پايه هاي اقتداراسلامي برداشتند و با آشكارساختن كارآمدي شگرف آموزه شهادت در بازيابي هويت در فرهنگ سياسي اسلام، اين گونه نماد و مظهر پيوند نظر و عمل گرديدند.

مقدمه و طرح موضوع
در نگرش فلسفي به تاريخ، اصولا حيات و چرخه ي زيست بشر نمي تواند فارغ از هدف تصور و تلقي گردد و در راستاي رسيدن به اين هدف ناگزير بايد مسيري را پيمود و با عبور از منازل ومراحل مختلف به آن غايت مقصود دست يافت. در اين بين، از جان گذشتگي و فداكاري انسان ياگروهي از انسان ها براي زيست بهتر اقران و ديگر همنوعان، پديده اي است كه به ندرت در اين روند رخ مي دهد و در صورت رويداد نيز به صرف بهبود جوانب مادي حيات به لحاظ عقلي قابل توجيه و پذيريش نيست؛ چه آن كه حب نفس و علاقه به زندگي، اصلي محوري و فراگير در بين انسان ها است كه در واقع تداوم نسل بشر بر روي كره خاك در گرو همين اصل مي باشد.
به دليل نادر بودن اين پديده، نمي توان در تكرار آن ضوابط ساير پديده ها(از جمله سود يا زيان) را بر شمرد. در هر جامعه اي به تناسب اهداف بلند و خارج از عرف روزمرگي، گاه نيل و تحقق آن اهداف جزاز رهگذر فداكاري و از خود گذشتگي عده اي دور از دسترس مي نمايد. ازاين رو در مواردي هم چون دفاع از آئين ومرام و يا دفاع تجاوز دشمن، مقوله شهادت و استقبال از آن كه ناظر به هدفي بلند و عالي و نيز فرامادي مي باشد، امري پذيرفتني و حتي به شدت قابل ستايش نيز مي باشد. حال آن كه خود كشي فرد يا افراد بنا به دلايل شخصي و نه در راستاني منفعت همگاني، هرگز با چنين واكنشي از سوي افكار عمومي مواجه نمي گردد و اين خود حكايت از تفاوت ماهيت و نوع مرگ به تناسب هدفي كه در آن دنبال مي شود، دارد.
در تاريخ سرگذشت اسلام نيز آنگاه كه در راستاي تثبيت پايه هاي اين نهضت رهايي بخش، گروهي در صف اول جنگ و جهاد در برابر انسان نماهاي مخالف اعتلا و سر بلندي نوع بشر ايستادند و مردانه و غيرتمندانه به استقبال مرگ شتافتند، اقدام آنان نه تنها خودكشي تلقي نگرديد ونمي گردد بلكه از آنان همواره به نيكي ياد شده و خواهد شد. گذشته از اين فداكاري بزرگ، در مقطعي از اين تاريخ شاهد قيام گروهي معدود و اندك در برابر خيل بزرگ مسلماناني هستيم كه ظواهر دين را رعايت و منادي پاسداري از آرمان ها و اهدافي هستند كه گذشتگان شهيد آنان به منظور تحقق آن ها جان خويش را نيز فدا كردند. در چنين فضايي، سخن از شهادت طلبي و ايثار آن جمع اندك ومنفعت نگري همگاني و اولويت آن بر منافع شخصي، بر برخي سخت و دشوار مي آيد و چه بسا حتي آن را عامل اختلاف و دو دستگي بين امت نيزتلقي نمايند. آنگاه چنين رويدادي نه تنها در بر دارنده منفعتي نيست بلكه اساسا موجد زيان نيز شناخته مي شود. در فرض ديگر كه به اندازه نگرش نخست چه بسا آن اندازه هم بدبينانه نباشد، اين حركت و قيام كه در تاريخ اسلام به عاشورا شهره گشته را در ظرف زماني ومكاني خاص خود فايده مند و اثر گذار شمرده و قابليت تعميم وتسري آن به ساير ادوار را نفي و رد مي نمايد. به باور اصحاب اين عقيده، قيام امام حسين(عليه السلام) عليه طاغوت زمان خويش شايد تكليفي خاص خود حضرت بوده و در شرايط ديگر قابل سرايت به ساير افراد در ديگر زمان ها و مكان ها نمي باشد.
به باور شيعه، حسين(عليه السلام) الگوي عزت و سر بلندي براي همه آزادي خواهان جهان است و آنچه از منفعت در جريان قيام و ايستادگي وي در برابر وضعيت نابهنجار اجتماعي– سياسي زمان خويش عايد آن عصر و دوران شد، چونان ميراثي گرانبها در هميشه تاريخ اسلام و بلكه جهان باقي وجاويدان است. ازاين رو بر خلاف دو برداشت فوق، بر اين عقيده است كه:
1)هيچ دليلي كه نشان گر اختصاص يافتن هر امام به تكليف خاصي باشد در دسترس نيست؛ لذا هرگاه موضوع و شرايط حكم خاصي تحقق يابد، در آن هنگام اقدام به آن تكليف ضروري خواهد بود.
2)اگر مراد از تكليف مورد اشاره، اين باشد كه تكليف امام در واقع به حكم همان موضوعات موجود در عصر خود صورت گرفته، بايد گفت كه اين مطلب صحيح است، اگر چه مي بينيم امام حسن(عليه السلام) صلح با معاويه را در پيش مي گيرند و امام رضا ولايتعهدي مامون را متقبل مي شوند، بدان معنا نيست كه ثبوت همان حكم، در صورت تحقق موضوع و ساير شرايط آن كلا منتفي گردد.
3)سخنان منقول از امام حسين(عليه السلام) در همين خصوص، قيام آن حضرت را به روشني به عنوان موردي تطبيقي از فرضيه امر به معروف و نهي ازمنكر مطرح نموده و در همين راستا، مقابله با حكام جور را به هر وسيله ممكن گوشزد مي نمايد. بديهي است كه اين موارد، عناوين عامي است كه مختص به آن حضرت نمي باشد.
در همين رابطه براي تبيين و روشن شدن مطلب به بخشي از سخنان حضرت خطاب به وليد بن عتبه– استاندار مدينه– مي پردازيم؛ آنجا كه مي فرمايد: اما يزيدي كه تو از من براي او بيعت مي طلبي، مردي شراب خوار است و دستش به خون افراد بي گناه آلوده شده، او حريم دستورات الهي را در هم شكسته وآشكارا مرتكب فسق مي شود؛ بنابراين مثل من با مثل اين يزيد بيعت نمي كند.. (1). امام در اين فراز از سخنان خود، همه انسان ها در همه اعصار را مورد خطاب قرا رداده، مي فرمايد كه قيام و حركت اعتراضي من اختصاص به زمان خود ندارد، بلكه در هر عصر و دوراني كه فردي با مشخصات و ويژگي هاي يزيد در صحنه روزگار پديدار شود بايد افرادي حسين وار قيام نمايند و در واقع امام با اين گفتار مسؤوليت بس بزرگي بر عهده ي همه انسان ها قرار داده و تكليف آن ها كه در واقع نفع و سود آنان را در بر دارد را معين فرموده است.
از همين جا عظمت كار حسين(عليه السلام) به عنوان بزرگت رين شهادت طلب تاريخ بشريت، مشخص و اشكار مي گردد كه در بيان كورت فريشلر– محقق و نويسنده آلماني– بدين گونه انعكاس يافته است:... بزرگترين محمل(يا علتي) كه فاجعه ي قتل حسين(عليه السلام) را بزرگ كرده اين است كه قيام او براي حفظ جان صورت نگرفت و منظور مادي هم در آن نبود و حتي حسين(عليه السلام) علاقه نداشت با اين فداكاري، نام خود را باقي بگذارد. ديگران نام او را حفظ كردند و باقي گذاشتند. (2)
اين قلم بر اين باور است كه مرور آنچه در قيام شهادت طلبانه امام حسين(عليه السلام) رخ داد و پيامدهاي مثبت آن براي زمان و مكان خاص اين رويداد، مي تواند چونان قاعده اي فراگير در همه زمان ها و مكان ها آثار و پيامدهاي سياسي– اجتماعي بس بلندي را در پرتو فداكاري و از خود گذشتگي طالبان مجد و عظمت و سر بلندي مردم روزگار خود در پي آورد. بر اين اساس اگر امروز ملت فلسطين آرزوي رهايي و استقلال در سر دارد، جان فشاني فرزندانش اين آينده ي روشن را براي او رقم خواهد زد؛ اين ملت نبايد ذره اي و لحظه اي در اين معني درنگ نمايد، چه آنكه الگوي موفق حسين(عليه السلام) كه با فدا نمودن خويش تاريخي را از انحراف و امتي را از انحطاط رهايي بخشيد، چونان مشعلي فروزان بر منافع شهادت طلبي پرتو افشان است.
جايگاه شهادت در اسلام
فداكاري و شهادت به مفهوم گسترده ي آن(جان نثاري) ويژه ي مكاتب مذهبي و اديان و حتي اسلام و تشيع نيست. ولي آن اندازه ارج و اهميتي كه اسلام و به ويژه تشيع براي آن در دفاع از حق و حقيقت قائل است، در ساير بينش ها ديده نمي شود. چه آنكه شهادت نقش بسيار حساسي در تاريخ اسلام وتقويت و تثبيت مباني اين آئين الهي ازبدو ظهور تا مقطع كنوني ايفا نموده است. شايد به همين دليل هم بسياري از اسلام شناسان غير مسلمان، نظر به تشويق اسلام به جهاد با جان و نفس براي برقراري و دفاع از حق و حقيقت و به علت علاقه فراوان مسلمانان براي استقرار عدل و ريشه كني ظلم و فداكاري هاي همه جانبه ي رهبران و امت اسلامي براي تفهيم مباني اين آئين و بر پايي صلح و آرامش عاري از ظلم و تبعيض، مسلمانان را فناتيك، بنياد گرا و اسلام را دين شمشير معرفي كرده اند(3).
اين اشتباه از آنجا ناشي مي شود كه بسياري از اين مستشرقين به اشتباه جهاد را به «جنگ مقدس مذهبي» كه ترجمه اصطلاح Holy War است، تعريف كرده اند؛ درحالي كه اصطلاح مذكور در مسيحيت كاربرد دارد اما در مورد اسلام مصداق ندارد؛ زيرا اسلام هرگز جنگ را براي تحميل دين ومذهب تجويز نكرده است و علاوه بر آن، جهاد داراي مفهومي كاملا گسترده تر از جنگ نظامي است به گونه اي كه هرگونه مبارزه در راه استقرار حق و عدالت و صلح را شامل مي گردد(4).
به هر صورت شهادت در معناي لغوي قرآني عبارت است از ديدن، گواهي دادن و نمونه و الگوسازي و معناي شهيد كسي است كه مي بيند، گواهي مي دهد و نمونه و الگو مي شود(5). از آنجا كه رابطه ي بين معناي لغوي و اصطلاحي در اصطلاحات و منقولات شرعي و ديني هميشه مراعات مي شود، به نظر مي رسد كه شهيد حقيقت را مي بيند و مشاهده مي كند و با جهاد و زندگي خود به آن گواهي مي دهد و با شهادت و جان نثاري خود الگو مي شود و براي امت معاصر و نيز پس از خود به عنوان سرمشق و نمونه كامل انسان حقيقت شناس شناخته مي گردد.
آنچه مسلم است اين كه در نيل به اين مقام و جايگاه رفيع، نيت بايد تقرب به خدا و جلب رضايت او باشد و از اين جهت است كه شهادت از مرگ غير شهادتي متفاوت مي شود، چرا كه شهادت مرگ نيست. مرگ بر گونه هاي مختلف است(6):
1-مرگ طبيعي ناشي از علل طبيعي چون كهولت
2-مرگ طبيعي ناشي از تصادفات چون بيماري هاي واگير دار، زلزله، سيل و حوادث شغلي و صنعتي
3-مرگ جنايي ناشي از قتل
آنچه در اين سه نوع مرگ مشترك است اين كه انتخاب در اين مرگ ها راه و نقشي ندارد و شهادت از اين نظر با اين گونه مرگ ها متفاوت است.
4-مرگ انتحاري، مرگي انتخابي است ولي تنها بر اساس پايان دادن به زندگي(نه هدف ديگر) صورت مي گيرد. در اين گونه مرگ انتخاب وجود دارد ولي شرايط ديگر شهادت وجود ندارد. ازاين رو نبايد آن گونه كه برخي متكلمان سني مذهب از قديم به عنوان اعتراض به شيعه گفته اند، شهادت نوعي انتحار تلقي شود.
آنچه شهادت در اسلام را از اهميت ويژه اي برخوردار ساخته نه مرگ است و نه مرگ انتخابي؛ زيرا نه مرگ و نه حيات به تنهايي و به خودي خود، نه خوب است و نه بد. مرگ چيزي جز پايان حيات نيست و حيات غير مفيد چيزي جز مرگ نيست. آنچه زندگي را ارزش مند مي كند جهاد و مبارزه براي استقرار و تحكيم حقيقت، عدل و خوبي هاست. كسي كه زندگي خود را در راه تامين هدفي مقدس صرف ميكند و با فداكاري، مبارزه و ايثار زندگي مي كند در زمان حيات، مجاهد است و اگر در اين راه جان سپارد شهيد است. مجاهد، شهيد زنده است و شهيد، مجاهد كشته. مجاهد براي تامين هدف مقدس زندگي مي كند و شهيد با تامين اين هدف به زندگي ابدي و جاويدان مي رسد.
منافع شهادت و شهادت طلبي
تحول ها و انقلاب هايي راكه مصلحان بزرگ در ميان امت ها و ملت ها پديد مي آورند، بي گمان شكوه مند و قابل ستايش است اما از آن شكوه مندتر، شناخت عنصر زمان و طبيعت مردم و ذاتيات جامعه و مواهب اجتماع درجهت حفظ و تداوم آن تحول است. در راه آفرينش يك انقلاب، گاه ممكن است سرعت و شتاب نتيجه هاي نامطلوب داشته باشد، چنان كه اگر انقلابي پديد آمد، سستي در پيش بردن آن نيز گناهي نابخشودني است. پس بنياد عمده در كار جامعه و مردم و تغيير سنت هاي غلط اجتماعي كه هويت آنان را دگرگون مي سازد، شناخت زمان و شرايط لازم براي نوع اقدام است. ازاين روآنان كه در نقش پيشوايي و هدايت ملت و گروه هاي مردم قرار مي گيرند بايد چگونگي احوال و شرايط را خوب بشناسند و به هنگام لزوم عقب بنشينند، صلح كنند، دشمن را نسبت به وضع و تصميم خود در شرايطي مبهم قرار دهند و سپس در موقع مناسب به تجهيز نيرو و تمهيد رسالت خويش دست يازند.
بدون شناخت كافي نسبت به محيط و شرايط اجتماعي– سياسي، اقدامات فداكارانه عناصر مصلح اجتماعي گرچه از روي صداقت و با هدف بهبود و ضعيت موجود صورت مي گيرد، نتيجه ي لازم را در بر نخواهد داشت و تغييري در اوضاع ايجاد نمي كند. توجه و شناخت اين نكات ومعرفي وتبيين آن است كه شهادت و از خود گذشتگي درراه دين را باتاثير گذاري همراه مي سازد. اهميت چنين اقدامي كه همواره روحانيت بيدار شيعه سنگيني آن را بردوش خوداحساس مي كرده ودراين راستا گاه عمل را بانظر همراه مي ساخته، درزنده نگه داشتن آموزه هاي حيات بخش اسلام انكارناپذيراست.
نيم نگاهي به تاريخ صدراسلام و به ويژه دوران پس از رحلت پيامبر كه در بر دارنده ي بزرگترين حادثه ي شهادت طلبانه در پهنه ي تاريخ اسلام است، كاربرد و كارآمدي اين شناخت را به تصوير مي كشد: پس از شهادت امام علي بن ابي طالب كه خلافت اسلامي و پايگاه تربيت انساني به دست كساني چون معاويه بن ابي سفيان افتاد و حيله هاي مشهور عمروعاص در كنار اموال سرشار معاويه كارگر افتاد و خلقي بسيار را فريفت، تنها وظيفه اين بود كه به هر وسيله ي ممكن، حيله ها نمايانده وخيانت ها شناسانده شوند و سلطنت شوم اموي و دستگاه پليد معاويه رسوا گردد. امام حسن بن علي با سنجش دقيق اوضاع به اين نتيجه رسيد كه از قيام و نهضت در آن مقطع زمان خود داري كند چه آنكه فداكاري و حتي شهادت او آنچنان تاثيري در پيروزي و غلبه «حقيقت مغلوب» بر «فريب غالب» نداشت. زيرا شهادت نيز مانند بسياري از پديده ها، زمينه ي مساعد مي خواهد تا بتواند از قالب يك شهامت و اخلاص فردي در آيد و شكل يك پديده ي اجتماعي موثر به خود گيرد و خون شهيد در رگ ديگر مردم حيات و زندگاني بيافريند. دوران يزيد اما شرايط به گونه اي دگرگون شد كه باا عمال پليد خليفه، پرده از فريب غالب افتاد و حقيقت از انزوا نسبتا خارج شد. اما اين خروج كامل شهامتي را مي طلبيد تا با قيام قاطع خود، حقانيت حقيقت را به رخ مردم ظاهر بيني بكشد كه برخي به دليل ناداني تن به اسارت سپرده بودند و برخي ديگر در اثر انحراف و انحطاط اجتماع هويت خود را از كف داده و در نتيجه زوال اقتدار در برابر ساختار قدرت سياسي را رقم زده بودند. عجيب اين كه استقبال از شهادت و گذشت و ايثار حسين(عليه اسلام) نشان داد كه مي توان اين ها همه را كه رمز عزت يك ملت است، با فداكاري منطبق با شرايط زمان اصلاح نمود.
1) دميدن روح آزادگي در پيكر اجتماع
آنچه در پي شهادت بزرگي جامعه را فرا مي گيرد، بيش از آنكه جنبه ي آگاهي بخشي داشته باشد رويكردي احساسي است. به گونه اي كه مثلا گريه و سوگواري كردن و نه ارشاد يا آگاهي يابي سياسي، به عنوان تنها هدف از كل ياد و خاطره ي مجاهدت امام حسين(عليه السلام) شناسانده شده است. اين نكته در وهله ي نخست از نام اغلب مقتل ها و تذكره هاي مربوط به واقعه كربلا بر مي آيد: مفتاح البكاء، طوفان البكاء، محيط البكاء: مثير الاحزان(برانگيزاننده غم ها)، لهوف(سوگ هاي سوزان). يا بسيار به ندرت به روايتي كه بوي انتقام جويي و كينه خواهي سلحشورانه بدهد، بر مي خوريم. گرايش غالب، همانا به دست دادن روايت سوگ مندانه و مرثيه وار وقايع كربلاست(7). اين در حالي است كه آموزه هاي اسلامي و ادبيات شيعه به شهادت بسان عاملي پويا مي نگرند كه هرگاه جامعه اي دچار انحطاط گردد چونان محركي در جهت بالندگي مجدد آن عمل نموده و زمينه بسيج همگان در راستاي نيل به اين هدف مقدس را فراهم مي سازد. البته نبايد از نظر دور داشت كه ميزان بالندگي و پويايي ناشي از فرآيند شهادت با شرايط و فضاي اجتماعي سياسي جامعه ارتباط مستقيم دارد.
با نگاهي به ادبيات منثور و منظوم عاشورا در دوره هاي گوناگون تاريخي– اجتماعي مي توان رابطه اي متقابل و متعامل ميان رويكردها و قرائت هاي عاشورا با وضع اجتماعي– سياسي ويژه هر دوره را باز شناخت، به گونه اي كه اين وضعيت ويژه، گفتمان مسلط و غالبي را در قرائت ها و روايت هاي عاشورايي آن دوره باز تاب مي بخشد. در دوره هايي كه جامعه اسلامي، جامعه اي سياسي وكنش گر به لحاظ اجتماعي است، قرائت و ادبيات عاشورا صبغه اي سياسي و فعال به خود گرفته و وجه مبارزه جويانه و حماسي عاشورا، شاخصه فرهنگ مكتوب يا شفاهي مي گردد و در شرايطي كه به هر دليل و سبب اجتماعي– تاريخي، جامعه غير سياسي مي گردد، وجه فاجعه بار، غم انگيز، سوگوارانه و منفعلانه بر جنبه پويا و زاينده شهادت و واقعه عاشورا برجسته مي شود.
در اصل، برداشت سياسي از واقعه ي ايثارگري و شهادت طلبي در هر عصر و دوران مي تواند به اين پديده نادر پويايي لازم را بخشيده و در راستاي تحرك فكري حاشيه نشينان و منفعلاني كه به روز مرگي خو گرفته اند، كارآمد واقع شود. از اين زاويه گريه و عزاداراي و بزرگداشت ياد و خاطره شهدا نه به عنوان يك برداشت معنوي، بلكه به عنوان يك اقدام سياسي مي تواند مورد بهره برداري قرار گيرد و ضرورت اين تلقي و رويكرد را مي توان از جملات مختلف امام حسين بن علي كه در راستاي تبيين هدف قيام و حركت شهادت طلبانه خود ايراد نموده، استنباط و برداشت نمود. به عنوان نمونه در يكي از جملات نقل شده از آن حضرت كه در بر دارنده فلسفه شهادت طلبي اوست آمده: ان لم يكن لكم دين فكونوا احرارا في دنياكم: اگر دين نداريد پس در امر دنياي خود آزادمرد باشيد. در اين جمله دو جزء به خوبي از هم قابل تشخيص است. يكي مسأله دين ودومي آزادمردي وحريت درامر دنيا كه با «ف» متصل به «كونوا» از همديگر متمايز مي گردد. نواده ي پيامبر به وضوح دين را در منزلتي بالاتر از حريت در دنيا قرار مي دهد. به ديگر بيان، حريت در امر دنيا فروتر از دين جاي مي گيردو هم چون هر مقوله ي فروتر و كهتري به نوبه ي خود زمينه سازتحقق وپيدايش فراترورسيدن به متعالي است. امام مي خواهد اين نكته را آشكار سازد كه اگر به مرحله بالاتر كه همانا دين و دينداري باشد، صعود نكرديد دست كم مرحله فروتر كه حريت در دنيا باشد را براي خود بدست آوريد. حريت در دنيا براي دين داري نقش يك «مقدمه ي واجب» را ايفا مي كند؛ يعني درست همان گونه كه براي اقامه ي نماز تمهيد و فراهم سازي مقدمه آن كه وضو باشد تا آن حد اهميت پيدا مي كند كه به رغم عدم وجوب هم چون خود نماز، اما لزوم آن به گونه اي است كه اقامه نماز بدون آن امكان پذير نيست، مقوله آزادگي در دنيا آن گونه لازم است تا اصل دين تحقق يابد. از چشم انداز سياسي نيزآزادگي در امر دنيا از جهاتي در بر دارنده آن چيزي است كه امروز به عنوان«آزادي منفي» شناخته مي شود. آزادي از گونه هاي مختلف استبداد، اعم از حكومتي و غير آن، در چنين نظامي است كه انسان مي تواند در امر دنيايش آزاد بوده باشد حتي به نظر مي رسد كه آزادي منفي از انديشه مستتر در پيام «حريت در امر دنيا» باشد و بخش ديگر آن «آزادگي» است. آزادگي، حريت دروني است درحالي كه آزادي حريت بيروني است. اين دو لازم و ملزوم يكديگرند. كسي كه تصور مي كند در درون آزاده است ولي تحت ستم و استبداد قدرت بيروني به سر مي برد و ناچار به تحمل است، فرصت كمي براي برخورداري ازآزادگي خود دارد. آزادگي و يا حريت دروني نه تنها بدون آزادي و حريت بيروني امكان موفقيت و شكوفايي ندارد بلكه اصولا معدود آدميان، توان توجيه و التفات به آن را دارند. از سوي ديگرآزادي بيروني هم به رغم محسنات بسيارش، يك شعار كامل نيست. آزادي وآزادگي، عناصر تكميل كننده يكديگر و در نهايت شرط ضروري براي ورود به قلمرو ديانت هستند(8).
قيام عاشورا و استقبال از شهادت به خوبي آميختگي دو مقوله ي آزادي دروني و بيروني از يك سو و مقدم بودن آزادگي بر دين داري از سوي ديگر را آشكار و به اثبات رساند و با اين قيام، شهادت در حد يك عنصر عزت آفرين و نجات بخش جلوه گر شد. بعد از اين واقعه، ديگر هيچ مجاهد وآزاده اي عذري ندارد و نمي تواند به هيچ وجه ستم و ذلت را تحمل كند. چنانچه مصعب بن زبير– همسر سكينه دختر امام حسين(عليه السلام)– گفته است كه لم يبق ابوك لابن حره عذرا: پدر تو(امام حسين) ديگر براي هيچ آزاده اي عذر و بهآن هاي(براي عدم قيام) باقي ننهاده است. در نتيجه ي اين آموزش آزادگي كه در استقبال امام از شهادت تجلي و نمودي عيني يافت، از آن پس درنزد ايرانيان، هيچ نامي پليد تر از اسامي قاتلين خاندان نبوت نبود. هيچ اسمي در عالم اسلامي و بيش از همه در ايران به اندازه اسم يزيد مورد تنفر نيست. اگر به يك نفر ايراني، عبارت دروغگو، رذل و غارتگر بگويند و متاثر نشود ولي به همين شخص، يزيد يا شمر يا ابن زياد خطاب كنند، آتش خشم وغضب او شعله ور ميگردد(9). در همين رابطه مورخ شرقي سيد امير علي مي نويسد: كشتار كربلا در همه قلمرو اسلام مايه وحشت و بيم شد و ايرانيان را به هيجان آورد و به سبب جمعيت آن ها، عباسيان توانستند دولت اموي را منقرض سازند(1.).
ادوارد براون در بيان تاثير شگرف حادثه ي شهادت امام حسين(عليه السلام) و يارانش بر افكار عمومي جامعه مي گويد: گروه شيعه يا طرفداران علي به قدر كافي هيجان و از خود گذشتگي نداشتند، اما پس از رخداد كربلا كار دگرگون شد و تذكار زمين كربلا كه به خون فرزند پيغمبر آلوده بود و ياد آوري عطش سخت و نعش نزديكانش كه اطراف او روي زمين ريخته بود، كافي بود كه عواطف سست ترين مردم را به هيجان آورد وروح ها را اندوهگين سازد؛ چندان كه نسبت به رنج و خطر و حتي مرگ بي اعتنا شوند(11).
بدين گونه همان طور كه امام حسين(عليه السلام) با شهادت خود و استقبال از مرگ وترك لذات دنيا توانست انسان ها را از غفلت و سكوت و رخوت به صحنه بكشاند، تكرار اين روند در جوامع خفته و بي تفاوت نسبت به امور اجتماعي و سياسي خود قادر به ايجاد حركتي موج مانند خواهد بود كه بر خورد آن به افكار عمومي تكاني در آن ايجاد خواهد كرد و حاشيه نشيني در هر حالتي را زيبنده و شايسته مقام انساني نمي داند. به تعبير مرحوم شريعتي «وقتي كه در صحنه حق و باطل نيستي، وقتي شاهد عصر خويش و شهيد حق و باطل جامعه ات نيستي، هركجا كه مي خواهي باش؛چه به نماز باشي، چه به شراب نشسته باشي، هر دو يكي است. شهادت، حضور در صحنه حق و باطل هميشه تاريخ است(12).
2)جلوگيري از نهادينه شدن انحراف و انحطاط ديني در جامعه
دين عبارت است از مجموعه اركان، اصول و فروعي كه بر پيامبر نازل گرديده است؛ اما معرفت ديني فهم روش مند و مضبوط آدميان از دين است و مانند ساير معارف در مقام تحقق، هويتي جمعي و تاريخي دارد؛ يعني منحصرا نزد شخص واحد يافت نمي شود، بلكه نزد همگان پخش و روان است. درعين حال هويت تاريخي هم دارد، چرا كه مراد از هويت جمعي در جمع معاصران منحصر نمي شود بلكه تمام كساني را كه در طول تاريخ در خصوص معرفتي خاص نكته يابي و نكته آموزي كرده اند، شامل مي گردد.
دين به اعتقاد مومنان قدسي و كامل است، منشا الهي دارد در آن خطا و تناقض راه ندارد، ثابت و جاودانه است، از ذهن و معرفت بشري مدد نمي گيرد و جز طاهران بدان دست نمي يابند. اما فهم از دين در هيچ عصري از اعصار نه كامل است و نه ثابت، نه پيراسته از خطا و خلل، نه مستغني از معارف بشري و نه جاودانه و ابدي است. جوهر فكر و معرفت ديني به ويژه دراسلام همانا «عبادت و اطاعت» امر الهي و اداي تكليف و انجام وظيفه است، خواه اين اطاعت و عبادت و انجام وظيفه به نتايج مقبول و مطلوبي كه نزد عقل جزئي نگر انسان قابل فهم باشد، بيانجامد يا نينجامد. فصل الخطاب و در واقع نقطه تقابل روح فكر ديني با پراگماتيسم همين است.
مذهب سياست عملي به ويژه در عصر جديد، پراگماتيسم است زيرا به قول ماكياول غايت قدرت، وصول به پيروزي است و همه امور تا آنجا خوب و لازمند كه به تحقق اين غايت كمك كنند؛ حاكم خوب نيز حاكمي است كه پيروز شود و لذا پيروزي خود ملاك مشروعيت خويش است و نياز به آن ندارد كه از هيچ طريق ديگري توجيه شود يا مشروعيت يابد. در صحنه ي سياست عملي شايد همواره هدف، وسيله را توجيه مي كرده است و اين واقعيت امروزه به بي محاباترين اشكال در سياست جهان مشهود است. جهان امروز، صحنه ي تنازع قدرت هاي ريز و درشتي است كه ميزان حقانيت هر كدام را همانا ميزان قدرتشان تعيين مي كند؛ حقانيتي كه بنابر قول منسوب به مائو– رهبر انقلاب چين– از زبان تفنگ بيان مي شده است. حديث مجعول و ساختگي«الحق لمن غلب » نيز مبنايي براي توجيه مشروعيت بر پايه ي قدرت و پيروزي، مورد استناد قرار مي گرفته است.
آنچه در فرآيند فهم ديني بايد مبناي عمل قرار گيرد نه نيل به پيروزي و دستيابي به قدرت، بلكه انجام وظيفه و رسالتي است كه از جانب خداوند بر دوش انسان نهاده شده است. پايداري بر اين اصل تا مرز شهادت، درس عملي به مخاطبيني مي دهد كه دين را به گونه اي ديگر فهميده و يا به آنان فهمانده اند. لذا عناصري كه در هر دوره زماني با اين هدف دست به قيام و حركت مي زنند و در نتيجه ي انحراف متداول در جامعه را از تبديل شدن به نهادي مرسوم باز مي دارند، حق بزرگي به گردن آحاد انساني دارند كه از دين به عنوان منبع فياض حيات در شرف محروميت قرار گرفته اند. باز هم حركت سيد ا لشهدا و قيام وي به همراه ياران اندكش، به خوبي نقش و تاثير شهادت در جلوگيري از نهادينه شدن انحراف ديني در جامعه را ترسيم مي كند.
امام حسين(عليه السلام) پيش از خروج از مدينه نامه اي به برادر ناتني خود «محمد بن حنفيه» نوشته و انگيزه ي قيام و خروج خود را به روشني آشكار ساخت. در اين نامه در كنار ساير نكات ارزنده، امام درباره هدف و مقصودش از خروج بر خليفه را چنين توضيح مي دهد كه: من بخاطر اخلال گري، جاه طلبي، مفسده جويي و ستم قيام نكرده ام، قيام من منحصرا به انگيزه ي اصلاح طلبي در امت جدم است. مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر نمايم و به سيره ي جد و پدرم عمل كنم. با توجه به اين كه دين و كار برد آن نزد مردم پس از مرگ پيامبر اسلام جز در راستاي اهداف شخصي، چيزي بيش نبود و اين وضعيت به خوبي در بيان امام كه ان الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم يحوطونه مادرت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون(13) آ شكار است، لذا عدم قيام از سوي كسي كه دين به تمامي در وجود او تجلي يافته بود، به نهادينه شدن اين انحراف و تعبير از دين در هميشه تاريخ اسلام و مسلماني منجر مي گرديد.
فارابي در اثر« فصول منتزعه» در مقام ضرورت عينيت يافتن راه و شيوه صحيح به منظور تبيين انحرافات، معتقد است براي اين كه جامعه به پاك ترين و گواراترين مرحله كمال بشري دست يابد تنها راه، عينيت يافتن سياست فاضله مي باشد و در تعريف آن مي گويد: سياستي كه سياست مدار را به بالاترين و بيشترين فضائل رسانده و آحاد رعيت را به والاترين ارزش ها در زندگي اين جهان و پس از آن مي رساند. در پر تو اين سياست، مردم در بهترين شرايط مادي قرار گرفته و از نظر رواني به بهترين مراحل كمال دست يافته و از گواراترين زندگي برخوردار مي شوند. به نظر فارابي، دين مصداق كامل سياست فاضله است كه در مقابل آن سياست جاهله قرار دارد و بين اين دو سياست، فاصله چندان زياد و تفاوت به قدري فاحش است كه به تعبير او اطلاق سياست بر هر دو، از قبيل مشترك لفظي است وگرنه قدر جامعي بين آن ها وجود ندارد(14).
آنچه در قيام شهادت طلبانه ي امام حسين(عليه السلام) عجيب و مبهم مي نمايد اين كه چگونه در جامعه اي مي تواند انحراف راه يابد اما از بين نخبگان و فرهيختگان كمتر كسي لب به اعتراض مي گشايد و سرانجام تاوان اين سكوت مرگبار را گروه اندكي كه غالبا ناشناخته هم مي باشند، مي پردازند. بررسي روندي كه آئين پيامبر جهت روشن گري افكار عمومي و تحقق اهداف رسالت خود طي نمود، مي تواند پرده از اين ابهام بردارد و راز اين سكوت را افشا نمايد.
ظهور انديشه ي الهي پيامبر اسلام، اعتقادات كهن مكيان و اعراب منطقه را به چالش كشيده و طي سيزده سال حضور و تبليغ در مكه، پايداري و تعادل نظم كهن را بر هم زد. پيامبر بر آن بود تا در مكه نظامي نوين ايجاد كند تا در پرتو توحيد، تكاثر، رباخواري، استثمار و تفاخرات قومي نفي گردد. اما نظام اشرافي مكه به شدت در برابر آموزه هاي عدل محور اسلام مقاومت مي كرد. در مكه مجموعه ي فرهنگي حضور داشت كه شامل ارزش ها و باورهاي سنتي بود كه با زبان عربي تفهيم و تبيين مي شد و در مقابل انديشه ي الهي تا سال هشتم هجري با تعصب بسيار از داشته هاي خود دفاع كرد و در اين راه به غزوات مهمي چون بدر، احد و خندق نيز تن داد. از اين گذشته، نوع رابطه ي بين راس و قاعده هرم اجتماعي در جامعه اي كه پيامبر به رسالت مبعوث گرديد به گونه اي كه به سادگي در برابر نظام برادري مورد تبليغ پيامبر نمي توانست سر تسليم فرود آورد. ارتباط و پيوند پيروان با پيامبر مانند ارتباط آن ها با رئيس قبيله نبود. هيچ عصبيت و وفاداري متعصبانه اي ميان پيروان و پيامبر وجود نداشت بلكه پيامبر، رهبري بود كه مريداني داشت كه نه به واسطه ي ثروت و يا مقام بلكه به دليل صداقت، رفتار همراه با خلوص، ساده زيستي و عدم تكبر، مجذوب وي شده بودند. حال آنكه شيخ قبيله براي اعضاء قبيله حكم پدر و رئيس تام را داشت، افراد از او پيروي مي كردند و تابع محض بودند. به ديگر بيان، ميان عرب قبل از اسلام، خاص گرايي، ماهيت شييئ و واكنش عاطفي(رابطه گرايي) و پخش از مشخصات مناسبات اجتماعي بودند كه همگي از مشخصات روابط اجتماعي كمونو هستند و پيامبر اسلام عام گرايي، دستاورد شيئي، ضابطه و ويژگي را جايگزين نمودند كه از مشخصات جامعه ي سوسيو است. يعني به تعبير جامعه شناسان، ايشان در پي آن بودند كه جامعه كمونو مكه را به جامعه اي سوسيو تبديل كنند، كاري كه سرانجام در مدينه عينيت يافت(15).
به رغم توفيق نسبي پيامبر در غلبه بر ارزش هاي سنتي در دوران بيست و سه ساله پيامبري، اما به محض رحلت آن حضرت و به دليل نهادينه نشدن آموزه هاي الهي اسلام در وجود و ضمير مخاطبين، بار ديگر ملاك هاي جاهليت در قالب بحران جانشيني حضرت رخ نمود. گرچه سوق يافتن جامعه ي اسلامي به سوي ارزش هاي جاهلي و بروز دوباره ي تعصب قومي و نژادي موجب شكوه مهاجرين و انصار بود، اما مصلحت انديشي آنان و تقدم آن بر حقيقت خواهي روند انحراف را سرعت بخشيد تا آنجا كه در دوران پس از شهادت علي(عليه السلام) به اوج خود رسيد. امام حسين(عليه السلام) درباره ي تلاش معاويه در تقويت روند انحراف امت و دگرگون ساختن ارزش هاي اسلام و باز گرداندن اوضاع به عصر جاهليت مي فرمايد: جدا اوضاع زمان دگرگون گرديده، زشتي ها آشكار و نيكي ها و فضيلت ها از محيط ما رخت بر بسته است، از فضايل انساني چيزي باقي نمانده است، مردم در زندگي ننگين و ذلت باري به سر مي برند؛ نه به حق عمل مي كنند و نه از باطل دوري مي جويند. و نيز در توصيف انحطاط ناشي از حاكميت بني اميه بر جامعه اسلامي مي فرمايد: آگاه باشيد! ايشان(امويان) پيروي از شيطان را بر خود لازم دانسته و اطاعت الهي را ترك نموده اند و فساد را آشكار و حدود الهي را تعطيل نموده اند.
با عنايت به بروز و ظهورچنين انحراف نا محسوس و ناپيدا در آموزه هاي اصيل اسلام كه زايندگي و پويايي را از آن گرفته و ركود وايستايي را جايگزين نموده، منكري بزرگ به نام معروف در حال تكوين و شكل گيري بود كه به طور قطع متوجه ساختن مردم به اين روند از رهگذر اقدامات معمول و متداول آگاهي بخشي ميسور و ممكن نبود. تنها راه باز داشتن مردم از پيمودن راهي كه سياست ضاله و جاهلانه فرا روي آنان گشوده بود، حركتي بود كه اين افكار خام گشته و منفعل را تكاني دوباره دهد و آن ها را به خود آورد. از خود گذشتگي و فداكاري سيد الشهدا حركتي تكان دهنده بود كه خواب را از چشمان خفته مردم آن روزگار ربود و آنان را به تقكر و انديشه در علت و چرايي اقدام فداكارانه حسين(عليه السلام) وا داشت و اين همان است كه علامه مجلسي نيز بدان اشاره دارد:
و در حقيقت اگر نظر كني، آن امام مظلوم جان شريف خود را فداي دين جد بزرگوار خود كرد و اگر با يزيد صلح مي كرد و انكار افعال قبيحه او نمي نمود در اندك وقتي شرايع دين و اصول و فروع ملت سيد المرسلين مندرس و مخفي مي شد و معاويه چندان سعي در اخفاي آثار آن حضرت كرده بود كه قليلي باقي مانده بود و آن قليل نيز به اندك زماني بر طرف مي شد و قبايح اعمال و افعال آن ملاعين در نظر مردم مستحسن مي شد و كفر عالم را مي گرفت. شهادت آن حضرت باعث شد كه مردم قدري ازخواب غفلت بيدار شدند و قبايح عقايد و اعمال ايشان را فهميدند و صاحب خروج ها مانند مختار و غير او به هم رسيدند و در اركان دولت بني اميه تزلزل انداختند و همان باعث انقراض و استيصال ايشان شد(19).
3) هويت بخشي به اجتماع
در سال 6. هجري معاويه مرد و يزيد رسما بر اريكه ي قدرت تكيه زد. اين در حالي است كه نسل اول انقلاب پيامبر، جز معدودي در چرخه ي آلوده دنيا پرستي و سوداگري بازرگاني افتاده و حاضر بودند مصلحت حقير مادي را بر حقيقت غايي و اخروي ترجيح دهند، به نرخ روز بيانديشند و براي حفظ قدرت و رياست و موقعيت و يا حتي حفظ آرامش و راحت خيال خود در مقابل ستم و حق كشي و انحراف از هدف ها و ميثاق ها و اصول، حساسيت نشان ندهند و از كنار مسايل سرنوشت ساز اجتماعي، بابي دردي و بي تفاوتي رد شوند.
نسل دوم نيز تازه به دوران رسيده و جوان بودند. اسلام را در اين اواخر و در جامعه اي آموخته اند كه سخت تحت نفوذ تبليغات معاويه و دستگاه تعليم و تربيت و حديث گويي، وخيل فقها، قاريان و مفسران قرآن و مبلغان ديني وابسته به او قرار داشت. اصولا وقتي نسل اول كه شاهدان عيني نهضت و مبارزه و هجرت و جهاد و شهادت بودند، چنان گرفتار دنيا پرستي و ماديت و بي توجهي به مبدا و معاد باشند، پيداست كه نسل دوم از آنان چه مي آموزند و اسلام را چگونه مي شناسند. اينان سر خورده، وازده و نوعا از روح توحيد و دين داري و خواستمان اصلي و درونمايه ي نهضت و دعوت پيغمبر و حقايق و واقعيت هاي تاريخ چند دهه پيش، بي خبرند.
در اثر دور افتادن از هويت اصيل اسلامي، جامعه از هويت واقعي تهي گشته و دردمندان هويت خود را بر آن مي داشت تا به هر طريق ممكن از تداوم اين وضعيت جلوگيري كنند. اما تكرار آموزه هاي ناصواب، به تدريج راه خود به اذهان و افكار عمومي را باز نموده بود. به قول گوستاولوبون هر چيز تكرار شود، بالاخره در ژرف ترين زواياي ناخود اگاه انسان يعني در جايي كه پايه و علل كردار وي در آنجا شكل مي گيرد فرو مي رود و در ساختن هويت او موثر است(2.). حكومت بني اميه براي مخدوش كردن چهره ي اسلام و شخصيت قرآن ناطق(علي بن ابي طالب) كه مخلصانه در پي حفظ هويت ديني امت بود، از اين شيوه بهره جست. نقل است كه معاويه در پاسخ به اين سؤال كه چرا دست از هتك حرمت علي بر نمي داري، گفت: مي خواهم كودكان بر اين بدگويي ها و لعن ها تربيت شوند و قامت كشند و بزرگان پير شوند و ديگر ياد كننده اي باقي نماند كه ياد او و فضيلت هاي او را بداند و زنده نگاه دارد(21). در اثر اين تبليغات، شرايط جامعه به گونه اي دگرگون شده بود كه نسل حاضر هويت مستقلي براي خود قائل نبود و به سران حاكم چونان هويت سازاني مي نگريست كه جامعه وامدار آن ها مي باشد.
در تمام طول نهضت امام حسين(عليه السلام)– كه مي توان به ترتيبي آغاز آن را از اجبار امام به بيعت با يزيد و انجام آن را درعاشورا دانست- در كلماتي كه از امام به جا مانده و به روشني شرايط و زمينه هاي از كف رفتن و يا مخدوش شدن هويت ديني جامعه را دريافت. علت العلل قيام امام در هم شكستن قدرت خلافت يزيد به عنوان شخص بي هويتي بود كه خود با استحاله رسول خدا در صدد سلب هويت از جامعه اسلامي است. امام در پاسخ به مروان بن حكم چنين مي گويد: انا لله وانا اليه راجعون وعلي الاسلام السلام اذا بليت الامه براع مثل يزيد و لقد سمعت جدي رسول الله يقول الخلاقه محرمه علي ال ابوسفيان فاذا رايتم معاويه علي منبري فابقروا بطنه و قدر راه اهل المدينه علي المنبر فلم يبقروا فابتلاهم بيزيد الفاسق. ما از خداييم و به سوي او باز مي گرديم وقتي كه امت اسلامي به رهبري مانند يزيد مبتلا شود از اسلام اثري بر جاي نمي ماند. از جدم رسول خدا شنيدم كه مي گفت خلافت بر آل ابوسفيان حرام است پس اگر ديدي كه معاويه بر منبر من نشسته، اورا به قتل برسانيد. مردم مدينه او را بر منبر ديدند ولي او را نكشتند، خداوندآنان را به يزيد مبتلا كرد(22).
بررسي اين كلام امام حسين(عليه السلام) نشان گر اين موضوع است كه فرآيند گسست هويتي مقوله اي است كه در طول زمان رخ مي دهد و در صورت عدم مقابله با آن مي توان جامعه اي را از هويت واقعي خويش تهي نمايد. همان گونه كه منكرات در طول دوران حاكميت بني اميه رواج يافته و معروف منزوي شده و در يك كلام دين اسلام به ارزش هاي قبايلي و جاهلي و عربي استحاله شده بود. نامه امام به سران قبائل بصره كه پس از ورود به مكه نگاشته شد، اين روند هويت زدايي از امت اسلام در طول زمان را مورد تاكيد قرار مي دهد. طي اين نامه پس از اشاره به دوران خلفاي گذشته كه در آن پيشوايان راستين اسلام از صحنه سياست كنار گذارده شدند و اين پيشوايان براي جلوگيري از اختلاف و تفرقه و به خاطر مصالح عالي اسلام و ازجمله حفظ هويت متحد ديني اين وضع را تحمل كردند، آمده است:... اينك پيك خود را با اين نامه به سوي شما مي فرستم. شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت مي كنم، زيرا در شرايطي قرار گرفته ايم كه سنت پيامبر به كلي از بين رفته و بدعت ها زنده شده است. اگر سخن مرا بشنويد، شما را به راه راست هدايت خواهم كرد. درود و رحمت و بركات خدا بر شما باد(23).
ماهيت نهضت عاشورا، احياي دين بود و خط مشي امام حسين(عليه السلام) براي تحقق احيا دين و اصلاح امت و عدالت طلبي كه هويت امت اسلامي را تشكيل مي داد، شهادت بود و راهي جز آن براي باز گرداندن هويت به امت وجود نداشت؛ چه آنكه جامعه ي اسلامي آنچنان تحريف شده و دگرگونه بودكه امام حتي به فرض پيروزي و غلبه بر يزيد به قدري گرفتار مسايل داخلي مي شد كه هدف اصلي نهضت كه احياي دين بود، به انجام نمي رسيد. دوران پنج ساله ي حكومت علي بن ابي طالب كه يكسره صرف جنگ هاي داخلي شد ثابت كرده بود كه دامنه انحراف به قدري گسترده است كه ابزارهاي متعارف قادر به تصحيح اين روند نيست. هدف، اسلام و حاكميت دوباره آن بر جامعه بود. اگر فداكاري و ايثار و شهادت طلبي تاكتيك بود، استراتژي و هدف نهايي استقرار دين و دميدن روح اسلام به پيكره مرده جامعه بود. از همين جا تفاوت اقدام سيد الشهدا و عناصر ديگري نظير عبد ا... بن زبير كه هر دو بر عليه ظلم يزيد شورش كردند، مشخص مي گردد و آن اين كه امام با عنايت به هدفي كه دنبال مي كرد خود را سپر كعبه-كه مظهر هويت اسلامي است- نمود ولي عبد ا... بن زبير، كعبه را سپر حفظ خود قرار داد.
فداكاري امام حسين(عليه السلام) با هدف اعاده ي حيثيت از جامعه اي كه به نام دين به ذلت كشيده شد، از نظرآزادگان هويت جوي جهان پنهان نمانده است و ازاين رو توفيق در غلبه بر استعمار و رهايي ملت خويش را در باز گرداندن هويت ملي به جامعه جستجو نموده اند. به عنوان نمونه مهاتما گاندي– رهبر و مصلح استعمار شكن هند كه در سال 1948 م ترور شد واز دنيا رفت- درباره نهضت عاشورا چنين ميگويد: من براي مردم هند، چيز تازه اي نياوردم، فقط نتيجه اي كه از مطالعات و تحقيقات درباره زندگي قهرمانان كربلا بدست آورده بودم را ارمغان ملت هند نمودم. اگر بخواهيم هند را نجات دهيم، واجب است همه ما راهي را بپيمائيم كه حسين بن علي(عليه اسلام) پيمود(24).
4) مقاومت در برابر زوال اقتدار و ميل به قدرت در ساختار سياسي
در اين كه نهضت عاشورا چالشي عظيم بوده، كمتر ترديدي وجود دارد. همه پژوهش گران عرصه ي قيام حسيني، مقابله ي دو نيروي كاملا نا برابر را يك چالش بسيار دشوار مي دانند كه خرد بشري با ابزارهاي معمول و شناخته شده خود قادر به تحليل آن نمي باشد. شايد بهتر از هر كس ديگر خود امامي كه با استقبال از شهادت چنين حماسه اي را آفريد بتواند زمينه هاي اين چالش را توضيح دهد. پس از شهادت امام حسن، در پايان خطبه بلندي حضرت آرمان خود را چنين ترسيم مي فرمايد: پروردگارا اين حركت ما نه به خاطر رقابت و بر سر حكومت و قدرت و به منظور بدست آوردن مال دنياست، بلكه به خاطر آن است كه نشانه هاي دين تو را به مردم نشان دهيم و اصلاحات را در كشور اسلامي آشكار سازيم تا بندگان ستمديده ات از چنگ ظالمان در امان باشند و واجبات و احكام و سنت هاي تو اجرا گردد. اينك اگر مرا ياري نكنيد، ستمگران بر شما چيره مي گردند و در پي خاموش ساختن نور پيامبرتان مي كوشند و خداوند ما را كفايت مي كند، بر او توكل مي كنيم و به سوي او تضرع نموده و باز گشت به سوي اوست(25). همچنين در جاي ديگر در بيان علت خروج خود و استقبال از شهادت چنين مي فرمايد:... هان آيا نمي نگريد كه بر حق عمل نمي شود و از باطل و بيداد روي نمي گردانند؟ شايسته است كه در چنين محيط ننگ بار، انسان با ايمان و فضيلت خواه و حق جو به فداكاري و جانبازي در راه حق، عدالت و احياء ارزش هاي والاي انساني بپا خيزد و به ديدار پروردگارش شور و عشق نشان دهد. من در چنين شرايطي، مرگ را جز نيكبختي و زندگي باخود كامگان را جز رنج و نكبت نمي دانم(26).
مسلم است آنچه امام را تا بدان حد پيش مي برد كه مرگ را بر زندگي ترجيح مي دهد بايد امر مهمي باشد كه در سايه ي آن منفعتي فرا شخصي و حتي فراگروهي حاصل مي شود؛ منفعتي كه به رغم برخورداري از چنين ارزش والايي مورد توجه ديگران قرار نگرفته است. همان گونه كه پيشتر آمد، از ديدگاه سيد الشهدا هيچ خطري براي سقوط جامعه، مهم تر از عدم تحقق عدالت اجتماعي نيست. خطاب به سپاه عبيد ا... بن زياد مي فرمايد: چون شكم هاي شما از لقمه هاي حرام انباشته شده، قلب هاي شما مهر خورده و ديگر گوش هاي شما ياراي شنيدن حرف حق را ندارد(27). اما هيچ ضمانتي در حفظ مشي عدالت مدارانه حاكميت، قوي تر از نظارت مردم ونه تبعيت محض آن ها وجود ندارد. امام در اين رابطه مي فرمايد: اي مردم از پندي كه خدا به اوليا و دوستانش به صورت نكوهش از علماي يهود داده است، عبرت بگيريد آنجا كه مي فرمايد چرا علماي ديني واحبار، يهوديان را از سخنان گناه و آلوده و از خوردن حرام نهي نمي كنند و باز مي فرمايد آن عده از بني اسرائيل كه كافر شدند مورد لعن و نفرين قرار گرفتند تا آنجا كه مي فرمايد آن ها از اعمال زشتي كه انجام مي دادند، يكديگر را نهي نمي كردند و چه بد كاري مرتكب مي شدند.... در حقيقت خدا سكوت آنان را از اين جهت عيب مي شمارد كه با چشم خودمي ديدند كه ستمكاران به زشتكاري و فساد پرداخته اند ولي منعشان نمي كردند و اين سكوت به خاطر علاقه به مال بود كه ازآنان دريافت مي كردند وبه خاطر ترسي بود كه از آزار و تعقيب آنان به دل راه مي دادند، درحالي كه خدا مي فرمايد از مردم نترسيد و از من بترسيد و مي فرمايد مومنان دوستدار يكديگرند، همديگر را امر به معروف و نهي از منكر مي كنند... خداوند در اين آيه در شمردن صفات مومنان- كه مظهر دوستي و هدايت متقابلند- از امر به معروف و نهي ازمنكر شروع مي كند و نخست آن را واجب مي شمارد زيرا مي داند كه اين عمل، عاملي قوي براي دعوت به اسلام و نيروي محكمي براي باز گرداندن ثروت هاي عمومي و غنائم جنگي و دريافت و جمع آوري صدقات از موارد صحيح و واجب آن هزينه كردن آن ها در موارد صحيح مي باشد.
بر اين اساس، حضرت وظيفه ي اصلي مردم را نظارت بر عمل كرد بزرگان خود مي داند تا از رهگذر آن امنيت و عدالتي تحقق يابد كه همه انسان ها- اعم از مسلمان و غير مسلمان– از آن بهره مند گردند و بدين سان مفهوم قدرت واقعي و مشروع(اقتدار) تحقق يابد. زاد و زيست پديده اقتدار در كانون اقتدار پرور پيروان، تحقق و تداوم مي يابد. با وجود اين در بحث اقتدار، از عامل پيروان به عنوان موضوعي مستقل بسيار كم سخن به ميان مي آيد. اين در حالي است كه هنر اصلي رهبران در نفوذ بيشتر و تاثير آنان بر اعمال پيروان مي باشد. ماكس و بر- جامعه شناس شهير آلماني– از چنين هنري به نام سلطه ياد مي كند و آن را به عنوان موقعيتي مي شناسد كه در آن اراده متجلي(فرمان) فرمانروايان در رفتار شخص يا اشخاص ديگر(فرمانبرداران) نفوذ دارد و در واقع چنان نفوذ موثري است كه رفتار آن تا درجه اي كه از لحاظ اجتماعي مناسب باشد به وجهي رخ مي دهد كه گويي فرمانبرداران محتوي فرمان را قاعده كلي رفتار خود(به خاطر نقش آن) قرار داده اند. اگر قضيه را از سر ديگر آن نگاه كنيم اين موقعيت، اطاعت خوانده مي شود(28).
انگيزه ي پيروان در گزينش رهبر و پيروي از او موضوعي است كه مورد كنكاش و بررسي دانشمندان قرار گرفته و در رابطه با توجيه روحيه ي پيروي انسان ها در طول تاريخ بشريت، مباني چند عرضه شده است. در اين بين، ترس افراد و پناه بردن به كسي كه امنيت و آرامش ايجاد كند، طرفداران بيشتري در بين دانشمندان غربي پيدا كرده است. اما تا آنجا كه به حوزه رهبري ديني مربوط مي شود، اميد به رهايي و دست يابي به كمال و سعادت در مقايسه با توجيه پيشين اولويت دارد. زيرا چه بسا انسان هايي كه با حمايت سنت هاي قبيله اي در آرامش به سر برده اند، اما پيروي از يك رهبرديني رابه بهاي ازدست دادن حمايت قبيله اي و در پي آن از دست دادن امنيت و به جان خريدن ترس و هراس برگزيده اند. پيوستن شيفتگان رهايي وآزادگي به دعوت پيامبر بزرگوار اسلام، يكي از شواهد مثال بر اين ادعا مي باشد.
پيامبر اسلام در دوران حيات پر بار خويش بر آن بود تا مبناي امنيتي پايدار در بين امت را از رهگذر درون سازي ايمان و حس نظارت دروني بر عمل كرد افراد از يك سو و احساس مسؤوليت در قبال زمامداران از طريق تقويت حس مشاركت در مردم را از سوي ديگر، پي ريزي نمايد. اما به دليل فقدان زمينه ي پذيرش در مخاطبين و به ويژه نهادينه شدن باور به ساختار قدرت و نه اقتدار، آنگونه كه بايد اين تلاش و مجاهدت وي به نتيجه نرسيد. چه آنكه به رغم اسلام آوردن اعراب و در نهايت تسليم مكه در سال هشتم هجري، بقايايي از سنت هاي جاهلي در بين آنان باقي مانده بود كه از جمله مهم ترين آن ها مي توان به «مشروعيت مبتني بر اقتدار سنتي» اشاره كرد.
بنياد اجتماع آن روز بر شالوده ي قبيله اي و روابط خوني و خويشاوندي استوار بود. در آن جامعه، فرد به خودي خود فاقد هويت و منزلت اجتماعي بود و ديگران او را به اعتبار قبيله اش مي شناختند. علاوه بر فقدان منزلت فردي، به دليل غلبه تمام عيار روحيه جمع گرايانه، فرد اساسا فاقد اختيار و استقلال بود و مسير زندگي، شيوه برخورد، نحوه ي معيشت و حيطه ي روابط و مناسبات اجتماعي او را قبيله اش تعيين مي كرد، قبيله اي كه عموما تحت رياست كهن سال ترين فرد قرار داشت و رئيس قبيله براي افراد خود تعيين تكليف مي كرد و افراد قبيله نيز بنا به سنت رايج قبيله اي، چاره اي جز اطاعت وانقياد از اوامر رئيس نداشتند و هرگونه سرپيچي از اوامر او كه احتمال آن بسيار كم بود، مجازات هاي سخت و پيامدهاي ناگوار براي فرد خاطي در بر داشت كه كوچك ترين آن منزوي ساختن فرد و بيرون راندن او از قبيله بود كه در جامعه آن روز اين تنبيه به معناي خاتمه حيات اجتماعي فرد بود.
گرچه ظهور اسلام و طرح آموزه هاي بلند مبتني بر شايسته سالاري تا اندازه اي توانست ساختار نظام قبيله اي مذكور را تحت تاثير قرار دهد و معيارهاي ارزش گذاري در آن را متحول سازد، اما ريشه هاي چنين نظامي قدرت مند تر از آن بود كه بتوان ظرف اين مدت كوتاه آن ها را به كلي قطع و از جا در آورد. در اين نظام مبتني بر اقتدار سنتي، پايگاه اجتماعي چون «سن و سال» اهميت خاصي داشت، چنان كه توانسته بود ساختار منش اجتماعي ثابت و مقاومتي را بر رفتارهاي اجتماعي جامعه مسلط گرداند و اين واقعيت را در قضيه ي فرماندهي اسامه بن زيد به خوبي مي توان ديد. اسامه جوان كم سن و سالي كه گويا هنوز محاسن كاملي نداشت وقتي به فرمان رسول خدا فرمانده سپاه شد، برخي از افراد سپاه در برابر اين فرمان عصيان كرده، ايراد آوردند كه چرا با وجود افراد مسن تر، پيامبر اقدام به انتخاب اسامه نموده است(29). اين ايرادها موجب تاخير در حركت سپاه اسلام از لشگرگاه گرديد و پيامبر در اثناي بيماري ضمن اطلاع از اين موضوع، خشم گين و درحالي كه حوله بر دوش انداخته و دستمالي بر سر بسته بودند، آهنگ مسجد نمودند و با آن تب شديد بالاي منبر قرار گرفتند و پس از حمد و سپاس خداوند فرمودند: هان اي مردم من از تاخير حركت سپاه سخت ناراحتم. گويا فرمان دهي اسامه بر گروهي از شماها گران آمده و زبان به انتقاد گشوده ايد... (3.) حتي پيامبر به كساني كه مي خواستند از سپاه او جدا شوند و در مدينه بمانند لعنت فرستادند(31) تا بدين وسيله از خطر اين تخلف بيم دهند و از سست شدن پايه هاي اقتدار الهي حكومت جلوگيري كنند.
به دليل نهادينه نشدن پايه ها و مباني يك ساختار سياسي مقتدر و نه صرفا قدرتمند، پس از رحلت پيامبر اكرم، جامعه ي اسلامي با يك تنش فكري بزرگ روبه رو گرديد و فقدان رهبر و بنيان گذار اين جامعه نو پا همراه با انقطاع وحي، بسياري از مردم و حتي خواص را دچار شهبه نمود كه اين سر درگمي در جريان شوراي سقيفه به خوبي آشكار بود. همه در يك چيز اشتراك نظر داشتند و آن ضرورت وجود حكومت و ساختارهاي رسمي مديريت جامعه براي ادامه مسيربود اما وجود دو امر ضروري ديگر كه وابسته به حكومت بود، آنان را به مناقشه وا مي داشت: الف) لزوم پرداختن به مبناي اصول حاكميت؛ ب- يافتن فردي كه مناسب ترين روش ها را براي رهبري جامعه در جهت رفع نيازهاي مادي و رسيدن به اهداف كلان جامعه برگزيند.
مقوله ي اول، حقانيت و مشروعيت را براي حاكميت به ارمغان مي آورد و مقوله ي دوم، مطلوبيت و كار آمدي رژيم سياسي را مطرح مي سازد. هر نظام سياسي علاوه بر اين كه نيازمند به مبنايي است كه منشاء مشروعيت آن باشد؛ از نظر ساختار و سازمان اجرايي براي رسيدن به مقاصد و اهدافش محتاج به روش ها و چارچوبي است كه آن ها را مي توان بستر كارآمدي نظام ناميد. عنصر اصلي در اين بستر، مردم هستند. به هر ميزان كه به نظر و خواست مردم توجه شود در سازمان دهي اين بستر، عوامل انسجام و كارآيي بيشتر خواهد شد. چرا كه حكومت جز فراهم ساختن بستر رشد و تعالي انسان ها و پياده كردن احكام الهي كه آن هم در مسير كمال معنوي انسان مي باشد، هدفي ندارد. ازاين رو توجه به مردم و جلب رضايت آنان و پرهيز از ايجاد فاصله بين حكومت و مردم(البته تا زماني كه در صف دشمن قرار نگرفته و مانع اجراي حق نشده اند) در فقه سياسي اسلام مورد تاكيد قرار دارد. چرا كه اگر مردم همراه حكومت نباشند و زمامداران از مقبوليت نزد مردم برخوردار نباشند نيل به اهداف والاي اسلام و تحقق حكومت حق، مقدور نخواهد بود(32).
با اين وصف همان گونه كه پيش از اين آمد، نهادينه نشدن اين آموزه بلند كه مي توانست جامعه ي اسلامي ساخته و پرداخته پيامبر را در برابر انحراف و انحطاط سياسي– اجتماعي مصون و ايمن سازد، باعث آن شد تا جامعه اي منفعل در برابر سياست بازاني كه تنها به قدرت خود و نه اقتدار جامعه مي انديشيدند، سر بر آورد. با وجود اين در دوره ي خليفه اول و دوم، تلاش بر اين بود تا پست هاي سياسي در انحصار قبيله ي خليفه نباشد و با گماردن افرادي از قبايل ديگر از بسته شدن حلقه قدرت و كاهش ميزان اقتدار عمومي جلوگيري شود. اما با روي كار آمدن خليفه ي سوم، قبيله ي گرايي و انتخاب خويشاوندان خليفه در پست هاي حساس سياسي و انحصاري نمودن مناصب سياسي در دست اعضاي قبيله حاكم به اوج خود رسيد و از اين زمان به بعد بار ديگر با تنگ تر شدن حلقه قدرت و برجستگي منافع ناشي از آن، كشمكش قبيله اي براي تصاحب قدرت به منظور تفوق بر ساير قبايل به مهم ترين هدف و استراتژي سياسي روز تبديل شد.
بنابراين در جامعه آن روز حس تفوق طلبي قبيله اي و نژادي محور اساسي جنگ و قدرت و محرك اصلي حضور و فعاليت افرادو گروه ها در عرصه سياست بود. بر همين اساس معاويه پس از صلح با امام حسن، خطاب به مردم كوفه گفت: من با شما جنگ نكردم كه نمار بخوانيد و روزه بگيرد يا حج برويد و يا زكات بدهيد، شما خود اين كارها را انجام مي دهيد، من با شما جنگ كردم تا بر شما حكومت كنم(33). معناي تلويحي اين سخن معاويه، تفوق قبيله ي قريش و اعراب عدناني بر اعراب قحطاني بود. هم چنين تلاش بني اميه براي گسترش و تثبيت سلطه خود بر جامعه ي مسلمانان، اساسا مبتني بر اين بود كه مي پنداشتند اسلام نردبان عزت و عظمت قبيله رقيبشان يعني بني هاشم شده است. لذا براي گرفتن اين موقعيت از بني هاشم، به شدت با آنان به مخالفت و مبارزه مي پرداختند.
بدين گونه قبيله گرايي و تفوق طلبي قومي، دو ويژگي اساسي نظام اجتماعي جامعه آن روزگار بود كه در واقع بيش از آنكه ظهور اقتدار ملي باشند، نماد قدرت طلبي و تلاش در انحصار قدرت بشمار مي رفتند. در اثر آن دو ويژگي، اساسا آنچه در ساختار حكومت نقشي نداشت مشاركت و حضور مردم بود و اين سران قبائل بودند كه همه امور را در دست داشتند و مردم صرفا بنا به سنت رائج در نظام قبيله اي پيش از اسلام، موظف به اطاعت از رئيس خود بودند. تلاش يزيد براي گرفتن بيعت از امام حسين، عبد ا... بن عمر و عبد ا... زبير نمونه بارزي بر تاييد اين مدعاست كه در شكل گيري حكومت و تعيين حاكم جديد بيشتر تبعيت سران و بزرگان اهميت داشته تا راي و بيعت آحاد مردم. اگر چه جز اين سه تن در ميان توده هاي گمنام مردم نيز افراد بسياري وجود داشتند كه مخالف حاكميت يزيد بودند، اما چون جامعه بر قبايل و اقوام مبتني بود و خارج از قبيله، فرد فاقد هويت اجتماعي و اهميت سياسي بود، لذا تنها سران و نخبگان قبايل و اقوام در تصميم گيري و اقدامات سياسي نقش و اهميت داشتند و نه توده مردم. بر همين اساس، مغيره بن شعبه–حاكم وقت كوفه– در سال هاي پاياني حكومت معاويه در گزارش بيعت مردم كوفه با يزيد، به معاويه مي گويد: من بزرگان كوفه را به بيعت با يزيد پسر امير المومنين به وليعهدي فرا خواندم و آن ها هم پيشنهاد مرا پذيرفتند(34). در اين بيان به خوبي غيبت مردم در صحنه ي سياسي و تاثير گذاري بزرگان شهر در اين معادلات آشكار است و بيعت بزرگان به معناي بيعت تمامي مردم تلقي شده است. علامه محسن امين در كتاب اعيان الشيعه در همين رابطه بر اين عقيده است كه سران قبايل مطلقا توجهي به شخصيت حسين بن علي(عليه اسلام) و بر حق بودن او و شخصيت يزيد بن معاويه و بطلان او ندارند. سخنان و مواضع كاملا رنگ قبيله اي دارد. مردم چون احساس كرده اند رئيس آنان موافق است، آنان هم از موافقت دم زده اند(35).
اين روند به خوبي بازگشت پايه هاي مشروعيت سنتي كه به تعبير ماكس و بر بر وراثت و يا آداب و رسوم قبيله اي استوار است را در جامعه اي كه پيامبرسعي بر آن داشت تا اصول الهي را جايگزين آن نمايد، را به تصوير مي كشد. گرچه برخي سعي بر آن دارند كه مشروعيت الهي و ديني را نيز در زمره ي همان مشروعيت سنتي قرار دهند، اما با تاكيد پيامبربر اصول عقلاني و خرد ورزي در حوزه سياست و كشور داري كه نمونه هاي آن در قالب مشورت هاي متعدد آن حضرت در جريان جنگ هايي هم چون بدر، احد و خندق با يارانش عينيت يافته، نمي توان اين دو را يكسان انگاشت. درعين حال از توضيحي كه وبر براي مشروعيت سنتي ارائه مي دهد و مواردي از آن را هم چون پير سالاري پدر سالاري، اعيان سالاري و... بيان مي كند، كاملا مشخص مي شود كه اين نوع مشروعيت به همان تقدس قدرت سالار و سرور ناظر بوده و به نظام هايي كه از قديم و نديم وجود داشته، بر مي گردد(36). حال آنكه پيامبران و از جمله پيامبر اسلام، سنت شكناني بوده اند كه سخن اول آن ها ناظر به تغيير آن چيزهايي است كه به دليل قدمت همواره محكوم به صحت هم شناخته شده اند.
جمع بندي و نتيجه گيري
حادثه ي عاشورا نقطه اوج اخلاق ديني و در واقع پرچم نوع هستي شناسي ديني، جهان نگري ديني و رفتار ديني است. پيام اصلي اين حادثه در كوتاه سخن آن است كه در صورت فراهم بودن شرايط بايد براي اقامه ي حق قيام كرد، حتي اگر اين قيام مقرون به توفيق ظاهري هم نباشد. دليل آنكه در همه قيام هاي ديني «نصر» يعني پيروزي ظاهري و «شهادت» يكسان تلقي مي شود، همين نگاه ونگرش بوده است، اين نحوه تلقي به واقع مقتضاي طبيعي و منطقي جوهره فكر ديني است.
طرح حادثه ي عاشورا به عنوان چكيده ي تفكر و انديشه ي ديني به لحاظ تاثير گذاري حركت شهادت طلبانه امام حسين(عليه اسلام) در برانگيختن مقاومت مسلمين در برابر انحرافات آتي در جهان اسلام، همواره زمينه ساز اقداماتي در راستاي تشويش و تحريف اين قيام حق طلبانه گشته است. از جمله دشمنان تلاش مي كردند كه تحت عنوان خروج برحاكم زمان و شق عصاي امت اسلامي و نظائر آن، كه غالبا براي كريه جلوه دادن يك حركت و قيام، هر چند براي خدا و در جهت تحقق اهداف اسلام و قرآن باشد، با بر چسب زدن به چهره آن حركت لطمه بزنند واز اين طريق نگذارند توده هاي مردم در جريان حقايق امور قرار گيرند.
با طرح اسلام به صورت يك ايدئولوژي اجتماعي و سياسي، در ميان متفكران شيعه و سني گرايش شديدي در بين آنان براي مطالعه ي سرگذشت سياسي– اجتماعي اسلام پيدا شد؛ اين سرگذشت به راحتي مي توانست آن ها را با مباني تفكر سياسي اسلام آشنا ساخته و آنان را براي بسيج عمومي مردم عليه نظام هاي فاسد ياري دهد. با اين همه اما طرح ناقص و نادرست حماسه اجتماعي– سياسي عاشورا در ميان شيعيان كه به وسيله ي نويسندگان و واعظان سنتي انجام مي گرفت، هرگونه كوششي براي بهره گيري از اين فاجعه جهت القاي فعاليت پيكارگرانه سياسي را نقض مي كرد و همين باعث شده بود كه شيعه بعد از حاكميت نخستين رژيم هاي فراگير شيعي(آل بويه و صفويه) در ايران، تا سي سال پيش نتواند از منافع شهادت طلبي نهضت عاشورا بهره مند شود و از آن به عنوان يك سلاح قوي و كارآمد در مقابل همه حكومت هاي جائر و ظالم استفاده كند. به عنوان نمونه تا قبل از برداشت پويا از نهضت شهادت طلبانه، امام حسين(عليه اسلام) در اغلب متون سنتي شيعه مظهر و نمونه بي نظير «مظلوميت» معرفي مي شد و مقصود از مظلوميت، معنايي به مراتب فراتر از معناي لغوي آن(آسيب ديدن وتحت فشار قرار گرفتن) بود؛ مفهومي كه اكنون عمدتا درباره ي كسي به كار برده مي شود كه مايل به عمل بر ضد ديگران نيست، حتي اگر در زير فشار ظلم باشد، نه روي ترس و بي تفاوتي، بل به علت گذشت و بردباري. از همين رو واژه ي مظلوم با نجيب مترادف گشته بود، بدين گونه مظلوم پيش از آنكه مفهومي منفي داشته يا دال بر محروميت باشد، يك فضيلت اخلاقي محسوب مي شد. از اين گذشته به تناسب مشي سياسي امامان شيعه كه بنا به ملاحظات و شرايط زمان خود به كار فرهنگي اصالت مي دادند، به تدريج كناره گيري از حوزه ي سياست و برداشت هاي سياسي از حوادث تاريخي وارد فقه سياسي شيعه شد و در نتيجه چنين وضعيتي، حماسه بزرگ شهادت امام حسين راهي جز تمايل به تقويت برداشت هاي معنوي از قبيل برگزاري سوگواري و عزارداري هاي مختلف نداشت.
اين وضعيت جامعه ي شيعي، برخي از نوگرايان شيعه را طي نيم قرن اخير متوجه اين نكته ساخت كه چرا اصولا ملتي با داشتن حسين(عليه ا لسلام) بايد اسير دست وارثان يزيد باشد و چرا با داشتن نهضت عاشورا، براي انگيزش سياسي مردم بايدبه تجربه ها و آموزه هاي سياسي ديگران متوسل شوند؟ نوگرايان شيعه با درك عميق و درست موقعيت سياسي شيعه و نيز توان مندي آشكار فرهنگ شهادت عاشورا براي پاسخ گويي به نيازهاي جامعه شيعي و حتي غير شيعي امروز، براي نخستين بار بحث خود را پيرامون نهضت عاشورا بر اساس تحليل انتقادي متون تاريخي باهدف كشف عدم تجانس و بي دقتي هاي آن منابع قرار دادند و از جهتي ديگر كوشيدند به استخراج آموزه هاي سياسي و اجتماعي حركت شهادت طلبانه ياران عاشورا و انتقال آن به نسل جديد، مبادرت ورزند.
نوگرايان اهل سنت نيز كه به تازگي از طريق نوشته ها و آثار نوگرايان شيعه با نهضت عاشورا و امام حسين آشنايي نسبتا دقيق و كاملي پيدا كرده بودند، در مقام پاسخ به سؤال هاي فوق در صدد بر آمدند از آنچه كه نوگرايان سياسي شيعه از فلسفه ي شهادت به عنوان وسيله اي موثر جهت تعيين سرنوشت سياسي خود استفاده مي كردند، بهره برداري نمايند.
شايد ظهور انديشه هاي ماركسيستي، در تشديد اين گرايش در بين جوامع اهل سنت تاثير بسزايي ايفا نموده باشد. يك ماركسيست مسلمان هنگامي كه در برابر ماركسيسم خارج دين، نهضت عاشوراي اسلامي را مي بيند و جهت گيري ضد طبقاتي آن را با آنچه كه ماركسيسم سنگ آن را به دروغ به سينه مي زند، مقايسه مي كند، با شوري وصف ناپذير به طرف عاشوراي عدالت خواه حسين(عليه اسلام) گرايش مي يابد و درمان درد جامعه طبقاتي خود را تنها در اين نهضت اسلامي جستجو مي كند. براي اين دسته و پاره اي ديگر از نوگرايان مسلمان، عاشورا پيش از هر چيز به مثابه يك ابزار جهت تغيير وضع موجود است و آن ها عمدتا به اين نهضت به ديده ابزارانگاري مي نگرند.
اين رويكرد آگاهانه متفكران نوگرا به تاريخ اسلام، باعث مواجهه آنان با نهضت عاشورا شد وآنان تمامي لوازم مورد نياز خود براي تحريك وجدان سياسي جوامع اسلامي را يكجا در اين حركت شهادت خواهانه يافتند. جهاد و شهادت هر دو از ابزارهاي لازم و شكننده براي يك رويارويي كامل با استبداد داخلي وخارجي است كه هر دودر فرهنگ عاشورا وجود دارد. تلاش براي تامين عدالت جهاني و نظارت بر كاركرد زمامداران(اصل امر به معروف و نهي از منكر) كه از ايده هاي بزرگ رهبر انقلاب عاشورا بود، نيز از ايده هايي است كه جامعه ي هويت خواه امروز بدان نياز وافري دارد.
بر اين اساس حركت شهادت طلبانه عاشورا هم در ميان شيعيان و هم در ميان سنيان نوگرا، صرف نظر از اين كه يك حادثه تاريخي است و پيش از اين همواره عاملي براي تخاصم آن دو بوده، در نيم قرن اخير- به ويژه درپي رويدادانقلاب اسلامي ايران- به صورت يك ايدئولوژي منسجم و توانمند سياسي– اجتماعي در آمده و امروز ديگر نه تنها عاملي براي دشمني و تصفيه حساب هاي تاريخي شيعه و سني نمي باشد، بلكه موجب شده آن دو گروه در پرتو هويت پذيري ازاين رويداد حماسي، موقعيت خود را بهتر درك نموده و با اهتمام به طرد انحرافات و انحطاط هاي ناشي از وابستگي به قدرت هاي شيطاني جهان، در راستاي ساختن جهان اسلامي مقتدر در برابر ساختار تك قطبي جهان كه از موجودي نا مشروع چون رژيم اشغال گر قدس حمايت مي كند، متحد و هماهنگ عمل نمايند.

منابع و مآخذ
-محمد بن لقمان مفيد. الارشاد. ترجمه و شرح فارسي محمد باقر ساعدي فراهاني. تهران:كتابفروشي اسلاميه. 1351. ص 2..
-كورت فريشلر. امام حسين و ايران. ترجمه ذبيح الله منصوري. تهران: انتشارات جاويد. 1351. ص 262.
-Ezzati. The spread of Islam. phaidon: Elsever. 1976. Introduction
-Ibid.
-موارد گوناگون كاربرد واژه ي شهيد و شهادت در قرآن از جمله سوره بقره، آيه 143 ناظر به همين معنا مي باشد.
-مرتضي مطهري. شهيد و شهادت. تهران: انتشارات صدرا، 1366. ص 11
-حميد عنايت. انديشه ي سياسي در اسلام معاصر. ترجمه بهاء الدين خرمشاهي. تهران: انتشارات خوارزمي. 1362. ص 312
-حاتم قادري. ملاحظاتي پيرامون تفهيم وانتقال پيام عاشورا. مجموعه مقالات كنگره ي بين المللي امام خميني وفرهنگ عاشورا.
-دفتر سوم. تهران:مؤسسه تنظيم ونشرآثار امام خميني. 1375. ص 94
-ادواردبراون. تاريخ ادبيات ايران. جلداول. ترجمه ي علي پاشا صالح. تهران:انتشارات مرواريد. 1366ص33.
-حسن ابراهيم. تاريخ سياسي اسلام. ترجمه ي ابوالقاسم پاينده. تهران:انتشارات علمي. 137.ص349
-براون. همانجا
-علي شريعتي. حسين وارث آدم. مجموعه آثارجلد19. تهران:نشرقلم. 136.. ص25
-حسن بن علي ابن شعبه. تحف العقول عن آل رسول. ترجمه ي احمد جنتي. تهران:انتشارات امير كبير. 1367. ص25.
-محمد سروش. امام خميني واحياء نگرش سياسي به عاشورا. مجموعه مقالات كنگره بين الملي امام خميني وفرهنگ عاشورا. دفتراول ص354
-شبنم زرگر اينالو. نگاهي اجمالي برعدم شكل گيري نظام ارزشي جديد درمكه صدر اسلام. فصلنامه تاريخ اسلام. شماره 1.(تابستان 81). ص56
-برهمين اساس درنگاه برخي ازجمله مهيار ديلمي ريشه واقعه عاشورا رابايد درجريان سقيفه جستجو نمود:
-فيوم ا لسقيفه يا ابن النبي طرًق يومك في كربلا
-وغصب ابيك علي حقه وامك حسًن ان تقلا
يعني:اي فرزند مصطفي، اين سقيفه بود كه راه كربلايت راهموار كرد وآن گاه كه حق پدرت علي ومادرت راغضب كردند، كشته شدنت خوب جلوه گر شد. ابوالحسن تنهائي. جامعه شناسي تاريخي اسلام. تهران: نشر روزگار، 1378، ص 262
-محمد بن حرير طبري. تاريخ طبري. مطبعه الاستقامه بالقاهره، 1939. ج 4. ص 3.5
-همانجا
-مجموعه رسايل اعتقادي علامه محمد باقر مجلسي. به كوشش سيد مهدي رجائي، مشهد: بنياد پژوهشي هاي اسلامي. 1368. ص 2.1
-گوستاولوبون. روان شناسي توده ها. ترجمه كيومرث خواجوي ها. تهران: انتشارات روشنگران. 1369. ص 145
-عطاء ا... مهاجراني. پيام آوران عاشورا. تهران: انتشارات اطلاعات. 1376. ص 79.
-محمد رضا نجمي. سخنان حسين بن علي از مدينه تا شهادت. تهران: انتشارات اسلامي. بي تا. ص 19
-محمد بن جرير طبري. تاريخ الامم و الملوك. بيروت:دار القاموس الحديث. ج 4. ص 2..
-محمد يزدي. حسين بن علي را بهتر شناسيم. تهران: انتشارات اسوه. 136.. ص 223
-جواد قيومي اصفهاني. صحيفه الحسين. قم: جامعه ي مدر سين. 1374. ص 267
-26) همان. ص 279
-محمد دشتي. مجموعه نهج الحياه. جلد ششم در فرهنگ سخنان امام حسين به نقل از مقتل الحسين خوارزمي. قم: وسسه فرهنگي تحقيقاتي امير المومنين. 1379. ص 42
-محمد صادق نجمي. زمينه هاي اعتقادي. سياسي و اجتماعي در نهضت عاشورا از ديدگاه حسين بن علي. مجموعه مقالات كنگره بين المللي امام خميني و فرهنگ عاشورا. دفتر سوم. ص 355
-Richard k. Fenn. Max Weber on the Secular: A Typology. Review of Religious Researchs. 1969. vol. 1.. p161
-محمد بن عبدالكريم شهرستاني. الملل و النحل. ترجمه ي سيد محمد رضا جلالي نائيني. تهران: كتابفروشي اقبال. ج 1. 1362. ص 29
-جعفر سبحاني. فروغ ابديت. نشر دانش اسلامي. ج 2. ص 487
-ابن ابي الحديد. شرح نهج البلاغه. بيروت: احياء التراث العربي. ج 2. ص 2.
-محمد تقي جعفري. حكمت اصول سياسي اسلام. تهران: بنياد نهج البلاغه. 1368. ص 213
-سيد جفعر شهيدي. تاريخ تحليلي اسلام. تهران: مركز نشر دانشگاهي. 1369. ص 165
-مهاجراني. پيشين. ص 98
-همان. ص 126
-ماكس وبر. اقتصاد و جامعه. ترجمه ي عباس منوچهري و ديگران. تهران: نشر مولي. 1374. ص 328
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده