محمدجواد الهی پور
چهارشنبه, ۱۷ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۵:۴۸
ساعتت را به دست بسته پدر، سهم من هم چفیه ای خونین
ساعتت را به دست بسته پدر، سهم من هم چفیه ای خونین
رفتی و آنچه از تو برگشته، ساعت و چفیه و پلاک و همین
سیزده سال خوب و شیرین را گریه کردیم شب به شب با هم
پدر از کار و غیرتت می گفت من هم از حسن خلق و دین و یقین
مشهد سال شصت یادت هست؟ روی دوش پدر سوار شدی
آرزویت چه بود پای ضریح که بریدی دل از زمان و زمین
کمرش درد می¬کند پدرت نصف شب ناله می¬زند از درد
طفلکی پیرمرد حق دارد او نحیف است و داغ تو سنگین
من کمر خم نکرده¬ام اما تو مرامت کجاست...خوش غیرت
دوستانت تمام برگشتند آخری این دو هفته پیش...امین...
پیکرش را میان اشک و گلاب صبح جمعه به خانه آوردند
محشری آفریده شد که نگو یا به قول خودت...بیا و ببین
سیزده سال مادری کردم  بعد از آن هم که خون دل خوردم
بعد پنجاه و پنج سال امروز سر راحت گذاشتم به زمین


منبع: چشمه آیینه، گزیده شعر کنگره ایثار / به کوشش داریوش ذوالفقاری، معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران، انتشارات مهر تابان 1395.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده