روایتی خواندنی از «عباس قادری» آزاده کرمانشاهی؛
«عباس قادری» آزاده کرمانشاهی می گوید: مرا به محوطه ی اردوگاه بردند چند بعثی کابل به دست هم منتظر ایستاده بودند. سرهنگ بعثی جلو آمد و گفت: نترس، کاری نداریم! فقط به نام صدام این قطعه بلوک را بردار و جا به جا کن من روی زمین آب دهنم را انداختم و صدام را لعنت کردم...

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، بی شک تداعی خاطرات شهیدان، آزادگان و جانبازانی که جان، عمر خود و یا عضوی از پیکر خود را فدای آرمان های انقلاب شکوهمند اسلامی کردند، ما را برای ادامه دادن راهشان مصمم تر خواهد کرد.

شکنجه تا سر حد مرگ/ مقاومتم، بعثیون را خسته کرد

در همین راستا، روایتی خواندنی از آزاده سرافراز « عباس قادری» تقدیم مخاطبان ارجمند می گردد.

به نام خدا، خدایی که روح و روانم را آرامش داد و قلبم را تسکین بخشید تا بتوانم ده سال شکنجه و اسارت را تحمل کنم. بعثیون، دست توانایی در نوازش اسرای ایرانی داشتند و هر روز تعدادی از بچه ها از احساسات بی دریغشان بهره مند می شدند!

یک روز قرعه نوازش مخصوص به نام من افتاد و مرا به محوطه ی اردوگاه بردند. تعدادی از اسرا نیز در اطرافم حلقه زدند و چند بعثی کابل به دست هم منتظر ایستاده بودند. سرهنگ بعثی جلو آمد و گفت: نترس، کاری نداریم! فقط به نام صدام این قطعه بلوک را بردار و جا به جا کن.

من روی زمین آب دهنم را انداختم و صدام را لعنت کردم.

سرهنگ فقط اشاره ای کرد. ناگهان کابل ها مثل صاعقه های آتش بر سر و تنم فرود آمد. تمام بدنم آتش گرفت. می سوختم، همه با هم می زدند. به فاصله ی چند دقیقه، لحظه ای مکث می کردند تا متوجه شوند که تصمیم من عوض شده است یا نه، اشک اسرایی که ناظر شکنجه ی من بودند بیشتر از کابل های بعثیون عذابم می داد. هر موقع که بی هوش می شدم یک سطل آب سرد روی من می ریختند، دوباره به هوش می آمدم و شکنجه را ادامه می دادند.

دوستان تعریف می کردند. غروب که بعثیون خسته شدند. جسم بی جانت را کشان کشان داخل آسایشگاه پرت کردند. کسی فکر نمی کرد زنده بمانی همه برایت دعا و نماز می خواندند.

وقتی متوجه شدم که زنده هستم برای صبر و تحملی که خداوند داده بود نماز شکر خواندم.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده