شهيد محمدتقى گرائيلى؛ فرمانده عمليات سپاه پاسداران آمل
دوشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۱۹
شهيد محمدتقى گرائيلى فرزند قدرت الله در سال 1334 در شهرستان قائمشهر متولد شد. ايشان در سال 1353 موفق به اخذ ديپلم شدند.سرانجام در تاريخ 22 آبان 1360 در جنگلهاى آمل به شهادت رسيد.
نويد شاهد مازندران؛ محمدتقى گرائيلى دومين فرزند يك خانواده مذهبى در سال 1334 در روستاى افرا از توابع بالاتجن قائمشهر به دنيا آمد . پدرش - قدر ت اللَّه - از تيره شيخ نظرخان بود كه حدود سال 1330 با محترم خانم دختر ملاصادق يونسى يكى از روحانيون بنام منطقه يونسى ازدواج كرده بود. قدرت اللَّه از راه كشاورزى و كارگرى امرار معاش مى كرد. با وجود اينكه خود با سختى فراوان زندگى را مى گذرانيد به خاطر وجدان كارى و كمكهايى كه به افراد ناتوان مى كرد، محبوب ديگران بود . محمدتقى در هفت سالگى در روستاى خود در دوره ابتدايى مشغول تحصيل شد و سال ششم نظام قديم را پايان رساند. در اين ايام به همراه پدر سوار بر اسب مى شد و به مزرعه برنج و باغ مركبات مى رفت و يار و كمك او بود. پدرش براى نگهبانى از مزرعه در برابر حمله خوكها شبها او را بالاى آلاچيقى مى گذاشت و هر شب يكى دوبار به او سر مى زد و برايش غذا م ى برد. آنجا بود كه تقى با تاريكى خو گرفت و راه غلبه بر ترس در تاريكى را فراگرفت . قرآن را در همين ايام نزد شوهر خاله اش سيدابوالحسن فرا گرفت و اصول اوليه اسلام را از پدرش آموخت . در اوقات فراغت به بازى با همسالان خود مى پرداخت و علاقه شديدى به كشتى و شنا داشت . به گفته همبازيها كمتر كسى قدرت مقابله با او را داشت . براى ادامه تحصيل به قائمشهر عزيمت كرد و در رشته فرهنگ و ادب مشغول تحصيل شد. در اين ايام با آشنايى با سيد پيرى به نام آقاعمو كه از علماى منطقه بود، راه و روش زندگى خود را انتخاب و رابطه دوستى با او برقرار كرد و در مسايل شرعى و دينى به او رجوع مى كرد. گاهى نيز به مقبره شيخ طبرسى صاحب كتاب احتجاج مى رفت و خلوت مى كرد و توسل مى جست. صداى خوشى داشت و به سرودن شعر و مديحه سرايى علاقه وافر داشت . در مراسم مذهبى داوطلبانه به مداحى مى پرداخت و بيشتر مدايح امام زمان (عج) و مراثى حضرت فاطمه را مى سرود و مى خواند.
محمدتقى به خواهر بزر گ ترش مريم علاقه خاصى داشت . در همه احوال با تواضع و فروتنى به خانواده خود و حتى به خواهر كوچكش ليلا احترام مى گذاشت. در مواردى كه خطايى از آنها سر مى زد طورى با آنها رفتار مى كرد كه بفهمند اشتباه كرد ه اند. در برابر پدر و مادر خود نيز از هيچ محبتى دريغ نمى كرد.
در سال 1353 موفق به اخذ ديپلم فرهنگ ادب شد . در همين ايام عده اى از فرقه ضاله بهايى شبها به مقبره شيخ طبرسى مى آمدند و چون عد ه اى از رؤساى اين فرقه در اطراف اين مقبره مدفون بودند براى مردم منطقه دردسر ايجاد مى كردند. او در يك درگيرى تن به تن در مقابل آنها ايستاد، هر چند نيروهاى ژاندارمرى شاهنشاهى به دفاع از بهائيون وارد عمل شدند و اقدام به تيراندازى كردند . ولى به هر نحوى بود اين درگيرى خاتمه يافت و مردم موفق شدند آنها را از منطقه بيرون برانند . پس از اخذ ديپلم به خدمت سربازى فراخوانده شد . مأموران رژيم شاه براى بردن افراد به سربازى به محل حاضرم هر كارى را بكنم اما مى آمدند اما او فرار مى كرد. وقتى كه دليلش را مى پرسيدند، مى گفت : در همين ايام روزى آقا عمو به ديدن وى آمد و بعد از كمى صحبت او براى اين رژيم خدمت نكنم را راضى كرد به سربازى برود . بعدها آقاعمو گفت وقتى به او گفتم اجازه ات را گرفته ام، راضى شد براى انجام خدمت سربازى به شاهرود برود و در آنجا اين دوره را سپرى كند . يكى از هم خدمتى دوران سربازى وى مى گويد:
محمدتقى به خاطر قد بلند و هيكل درشتى كه داشت به عنوان پرچمدار و مسئول دسته در جلو
همه مى ايستاد. در يكى از روزها قرار بو د يكى از اعمال شاه به بازديد شهر بيايد و از سربازان ببيند. محمدتقى نيز به عنوان پرچمدار بايد در جلو مى ايستاد. ولى او شب قبل از اين برنامه خود را از روى تخت سه طبقه خوابگاه طورى به زمين انداخت كه همه از خواب پريدند و به خيال اينكه مصدوم شده او را به درمانگاه بردند.
تا آخر برنامه در درمانگاه ماند و پس از خاتمه آن به خوابگاه بازگشت . در دوران سربازى اقدام به تشكيل جلسات رساله خوانى م ى كرد؛ مسايل جارى مملكتى را در بين سربازان به بحث مى گذاشت. پس از پايان سربازى در سال 1355 با آشنايى عد ه اى از روحانيون آگاه مثل آقاى قائمى و تشكيل جلسات مخفيانه توانست اطلاعات سياسى و فرهنگى خود را افزايش دهد . به سفارش علما شروع به مطالعه كتابهاى تاريخى و مذهبى كرد . سپس تاريخ دوران شاهنشاهى ايران و جنگهاى داخلى و خارجى با كشورهاى همسايه را مطالعه كرد . در زمينه عقيدتى آثار نظر ي ه پردازان مكاتب موجود را مطالعه كرد . با تشكيل چندين جلسه هفتگى در منطقه شيخ طبرسى با مضمون ادعيه خوانى به هدايت نسل جوان پرداخت . به خاطر تشكيل اين جلسات از طرف پاسگاه منطقه مورد تعقيب قرار گرفت. در اين ايام رابطه خود را با روحانيون مبارز گسترش داد و براى ديدار آنها به قم و تهران مسافرت مى كرد. حتى با دكتر بهشتى در ارتباط بود و اكثر اطلاعات خود را به وسيله تماس تلفنى يا ديدار با وى و تنى چند از روحانيون ديگر به دست مى آورد.
محمدتقى در بيست وسه سالگى تصميم به ازدواج گرفت و با دختر خاله خود خانم سيده مرضيه
موسوى ازدواج كرد .او براى ازدواج شرايطى را مطرح كرد از جمله اينكه معلوم نيست در آينده چه كاره خواهد شد «شايد طلبه بشوم و در فعاليتهاى سياسى مورد آزار و اذيت واقع گردم» .
پس از ازدواج مدتى در خانه پدرى زندگى بودند و سپس از قائمشهر به اميرعلا يكى از محله ه اى بزرگ بابل مهاجرت كردند در اين ايام به دنبال كارى مى گشت تا روزى حلال براى خانواده فراهم آورد و راضى نشد در ادارات دولتى رژيم شاهى مشغول كار شود. به همين سبب، در صندوق قرض الحسنه اميركلا با ماهى نُهصد تومان حقوق مشغول به كار شد. در كنار كار كلاسهاى تجويد، قرائت و قواعد در مسجد براى بچه ها داير كرد. علاوه بر اين به كمك دوستان رساله هاى امام خمينى را با جلد مبدل از تهران به شمال مى برد و بين بچه هاى مسجد و محله پخش مى كرد. اين كار باعث سوءظن مأموران شاه شد لذا بالاجبار برنامه هاى خود را مخفى كرد . چند بار به قم رفت و تصميم داشت در حوزه علميه مشغول فراگيرى علوم حوزوى شود اما با مخالفت دوستش آقاى طهماسبى از اين كار منصرف شد . در سال 1357 همزمان با اوج گيرى انقلاب اسلامى ايران نقش فعالى در بسيج مردم براى شركت در تظاهرات براندازى رژيم، پخش اعلاميه هاى امام خمينى و سخنرانى روشنگرانه در قائمشهر، اميركلا، بابل و حومه و بابلسرداشت . در همين ايام مبارزه بود كه اولين فرزندش فاطمه در اميركلا به دنيا آمد . در پاره اى از تظاهرات مردمى در تهران شركت داشت . خود او گفته است : پشت بام خانه پسر عموى خود را به انبارى از تسليحات دست ساز تبديل كرده بوديم و از همان جا آنها را پخش مى كرديم.
پس از پيروزى انقلاب اسلامى و فراغت از كار در صندوق قرض الحسنه در خرداد 1358 گروه ضربت قائمشهر را براى مبارزه با فساد و عوامل رژيم پهلوى با همكارى جوانان فعال و مكتبى پايه گذارى كرد. همچنين نقش فعالى در تأسيس انجمن اسلامى به همراه طهماسبى و موحدى داشت و در جو متشنج منطقه در رفع مشكلات آنها مى كوشيد. يكى از دوستانش مى گويد:
در زمانى كه در گروه ضربت قائمشهر بوديم آقاى نورى يكى از بچه هاى منكرات روزى به ما اطلاع داد كه مردى در منزل خود دستگاه شراب سازى دارد و خانه خود را تبديل به محلى براى پخش مواد الكلى كرده است . وقتى از قضيه با خبر شديم كه فرصتى براى گرفتن حكم بازرسى نداشتيم . با يك جيپ به سمت منزل مورد نظر به راه افتاديم . وقتى كه به آنجا رسيديم، محمدتقى گفت شما اينجا باشيد تا من سر و گوشى آب بدهم. به طرف درب خانه رفت و زنگ آن را به صدا درآورد. مردى به كنار درآمد و گفت: «بفرماييد! » محمدتقى با ذكر علت مراجعه گفت: « بايد اينجا را بازرسى كنيم ».
مرد وقتى اين حرف را شنيد خيلى عادى جواب داد: «حكم بازرسى را بدهيد، ببينم.» همه مأيوس : شده بوديم و در حال برگشت بوديم كه محمدتقى پاى خود را لاى در گذاشت و گفت : من اينجا هستم شما برويد حكم را بياوريد.
مرد تا اين سخن را شنيد سريع به داخل منزل رفت و شروع به معدوم كردن وسايل و مخفى كردن آنها كرد . به سرعت رفتيم و حكم گرفتيم و برگشتيم . وقتى كه رسيديم، ديديم مرد قصد فرار داشته و با محمدتقى با او درگير شده و او را دستگير كرده است.
به مدت دو سال به اتفاق پسرخاله اش در خانه اى كه در قائمشهر اجاره كرده بودند زندگى مى كردند. پس از آن به درخواست حاج آقا روحانى امام جمعه بابل و نماينده امام در استان مازندران در سال 1359 به كميته بابل پيوست و مسئوليت كميته بابل را به عهده گرفت . محمدتقى روحيه اى بشاش داشت و اكثر دوستانش نقل مى كنند در هيچ مجلسى نبود كه تقى باشد و دوستانش كسل شده باشند. يكى از دلايل محبوبيت او همين بود كه بدون هيچ بذله گويى به بچه ها روحيه مى داد و مجلس را شاد نگه مى داشت. هميشه در چنته خود تعدادى تردستى داشت و معرو ف ترين تردستى او ضربه زدن شديد با كف دست به لبه تيز كارد بود. به ورزشهاى رزمى، شنا و كشتى علاقه خاصى داشت. در بين دوستان و آشنايان به فردى نترس معروف بود و كسى نمى توانست از پشت به او صدمه بزند. به نيرو هاى زيادى آموزش نظامى داده بود. سه گروه هفتاد و دو نفرى را پس از آموزش به جبهه هاى جنوب جزيره مينو اعزام كرد . تعدادى از آنها را به جنگلها و دشتها مى برد و ورزشهاى رزمى آموزش مى داد. نيروهايى كه تحت تعليم او بودند مى گفتند. خيلى عجيب بود زيرا كسى باور نمى كرد اين همان محمدتقى است كه هميشه شوخى مى كرد. در آموزش سخت گير بود و بعضى از نيروها تصميم مى گرفتند تا از آموزش شانه خالى كنند، ولى بعد از ديدن قاطعيت او نظرشان عوض مى شد. محمدتقى به خاطر مبارزه پيگيرى كه با منافقين و سختگيرى بى اندازه اى كه با متخلفين داشت و ترسى كه در دل آنها ايجاد مى كرد دو بار ترور شد و بارها مورد حمله قرار گرفت . يك بار وقتى كه از زادگاهش به بابل مى رفت در سه راهى جاده نظامى به وى حمله شد . بار ديگر در جلوى منزل خود وقتى سوار بر موتور بود مورد هجوم واقع شد . با وجود اين در كارها بسيار جدى و دقيق بود. يكى از نيروهاى تحت امرش مى گويد:
شبى در يكى از ايستگاههاى ايست و بازرسى انجام وظيفه مى كردم و همه ماشينها را مى گشتيم. نوبت به يك پيكان رسيد كه مسافرانش همه مرد بودند و يكى از آنها پايش را گچ گرفته بود و خيلى
آه و ناله مى كرد. بعد از تفتيش در حال راهى كردن آنها بوديم كه محمدتقى رسيد و گفت ماشين را متوقف كنيد و همه را به دفتر پاسگاه بياوريد . بعد از بازرسى از داخل گچ پاى آن مرد مقدارى مواد مخدر بيرون آورد و به ما نشان داد و گفت: «اين بود تفتيش شما !» و ما خيلى خجل و متعجب شديم.
بعد از اتمام كار ا ز او پرسيديم شما چطور اين مطلب را فهميديد ؟ گفت : وقتى در حال سوار شدن بود ديدم پاى گچ گرفته خود را بلند كرد و داخل ماشين گذاشت ».
يكى ديگر از همكاران وى در كميته مى گويد:
روزى از سوى دادگاه حكم شلاق براى پسر كدخداى محل صادر شده بود . به خاطر جو اوايل انقلاب و فعاليتهاى معاندين در بعضى نقاط كسى جرئت نمى كرد حكم را اجرا كند اما محمدتقى به همراه من و چند نفر ديگر متخلف را با وانت كميته به محل زندگى وى برديم . وقتى به محل رسيديم به من و پاسداران ديگر كه مسلح بودند گفت در سه سمت محل بايستيم و همه جا را زير نظر داشته باشيد. سپس شخصاً به پشت ماشين رفت و در جلوى چشم اهالى محل و در ميان نوچه هاى پدرش حكم را اجرا كرد.
گاهى وقتى حكمى ناعادلانه عليه شخصى صادر مى شد از هيچ كمكى براى رفع اتهام و آزادى او دريغ نمى ورزيد تا حدى كه خود در دادگاهها به نفع وى شهادت مى داد يا در اجراى حكم براى او تخفيف مى خواست.
يكى ديگر از پاسداران همكار او مى گويد:
روزى ديدم محمدتقى اسلحه كمرى و گلوله هاى آن را به امور مالى برده و به قيمت آن پول مى پردازد. سؤال كردم چى شده، اين اسلحه را به هر مسئولى براى مأموريتها و حفظ جان خود و مردم در هن گام ضرورت مى دهند اما تو مى خواهى آن را بخرى؟ در جواب گفت : چون از اين اسلحه خيلى استفاده مى كنم و معمولاً براى دفاع از خودم آن را به كار م ى برم، مى ترسم از آن حد شرعى گذشته باشد و به بيت المال بدهكار شوم لذا اسلحه و فشنگهاى آن را مى خرم تا از اين بابت بدهى به بيت المال نداشته باشم.
در رعايت اصول همسردارى بسيار مقيد بود. همسرش در اين خصوص مى گويد: وقتى كه به منزل مى آمد تمام كارهاى بيرون را فراموش مى كرد و با چهر ه اى شاد و بدون خستگى به منزل م ى آمد. حتى وقتى كه صبح به مأموريت م ى رفت قبل از رفتن نان مى گرفت و همه كارها را انجام مى داد. هرگاه به مأموريت مى رفت سعى مى كرد با منزل در تماس باشد تا احساس نگرانى نكنيم. بعد از هر مأموريت به منزل مى آمد بچه ها را سوار ماشين مى كرد و به خانه دوستان و آشنايان مى برد. بالاخره از روزهاى مرخصى خود ساعتى را هدر نمى داد.
در 2 شهريور 1360 از كميته انقلاب اسلامى به سپاه پاسداران انتقالى گرفت و به فرماندهى عمليات سپاه پاسداران بابل منصوب شد . فرزندش محمد مهدى مى گويد: بعد از رفتن به سپاه پاسداران به كمك كادر جديد با دقت مسايل را پيگيرى مى كرد. در همين ايام تعداد زيادى از افراد فعال سپاه را كه سابقه همكارى مخفيانه با منافقان و خلاف كاران داشتند از سپاه اخراج كرد.
پدرش مى گويد:
روزى از او پرسيدم پسرم چرا فعاليتهاى تو اينقدر زياد شده و شب و روز خود را صرف اين كارها مى كنى ، نكند خداى نكرده اتفاقى برايت بيفتد؟ در جوابم گفت:« پدرجان شما سه پسر داشتيد حالا يكى را در راه خدا بدهيد چيزى كم نمى شود.»
محمدتقى گرائيلى سرانجام در 22 آبان 1360 در جنگلهاى آمل بر اثر اصابت گلوله اعضاى اتحاديه كمونيستها به شهادت رسيد . او به هنگام شهادت يك دختر چهار ساله به نام فاطمه و پسرى يك ساله به نام محمدمهدى داشت.
كتاب فرهنك جاودانه هاى تاريخ(زندگينامه شهداى فرمانده استان مازندران)/
نظر شما