شهدا با خونشان خورشيدى ساختند كه هيچ زاويه اى تاريك نماند
شنبه, ۰۵ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۳۴
شهيد صمصام طور در بخشى از نوشته اى كه از وى بجا مانده اينگونه مى نويسد؛ شهدا با خونشان خورشيدى ساختند كه هيچ زاويه اى تاريك نماند. تا هيچ گوشه نشينى يا بى تفاوتى نتواند دليل بياورد كه گرفتار تاريكى بوده است. شهدا يك عمر مبارزه كردند اگر چه آنها خاموش شدند اما خون مطهرشان مرزها را روشن ساخت.
«سردار شهيد صمصام طور» از فرماندهان مازندرانى در دوران دفاع مقدس مى باشد كه «نويد شاهد مازندران» براى اولين بار زندگينامه اين شهيد بزرگوار را منتشر كرد كه در ادامه به آن مى پردازد؛
صمصام طور، از مادرى به نام سياره باوند در روستاى كياكلا از توابع قائمشهر به دنيا آمد . پدرش هادى - مغازه كوچكى داشت و با در آمد اندك آن خانواده خود را اداره مى كرد. صمصام دومين فرزند خانواده بود و به مادرش علاقه بسيار داشت. تحصيلات خود را در مكتب خانه كه پدر بزرگش در آن قرآن تدريس مى كرد، آغاز كرد. به همين دليل پيوند و نزديكى عميقى بين صمصام و پدر بزرگش به وجود آمد. او كودكى سرشار از انرژى و جنب و جوش بود و به بازيهايى دسته جمعى به خصوص فوتبال علاقه وافرى داشت. در سال 1338 وارد مدرسه ابتدايى خيام شد و با علاقه و پشتكار تكاليف خود را انجام مى داد. پس از اتمام دوره ابتدايى در سال 1343 وارد مدرسه راهنمايى سپهر شد. در سال 1344 به دبيرستان سينا رفت و در رشته طبيعى ادامه تحصيل داد. او در تمام مراحل تحصيلى از شاگردان موفق بود و به همكلاسيهاى خود كمك مى كرد. خلبان شهيد احمد كشورى از دوستان نزديك وى در دبيرستان بود. آنها در زمينه هاى ورزشى، دينى، سياسى با يكديگر همگام بودند.
مادرش مى گويد: ما از همان ابتدا وضع اقتصادى خوبى نداشتيم . منزلمان هميشه اجاره اى بود، مغازه كوچكمان هم دخلش به خرجش نمى رسيد. صمصام در دوران دبيرستان براى كمك به درآمد خانواده، عصر و شبها تدريس خصوصى مى كرد و گاهى نيز در مغازه پدرش كار مى كرد.
او فردى اجتماعى بود و با اخلاق نيكو افراد بسيارى را به خود جذب مى كرد. علاقه وى به امور مذهبى و فعاليتهاى جمعى سبب جذب وى به مسجد شد . به افراد مذهبى علاقه داشت و با آنان رفاقت مى كرد. همواره به ديگران كمك مى كرد. روزى يكى از بچه هاى محل را كه در حال غرق شدن بود با به خطر انداختن جانش نجات داد. در سال 1347 پس از اخذ ديپلم در كنكور شركت كرد و در رشته شيمى دانشگاه تهران پذيرفته شد. ولى به علت فقدان استطاعت مالى تا مقطع فوق ديپلم ادامه تحصيل داد و مجبور به ترك تحصيل شد. در سال 1353 به خدمت سربازى رفت و تمام اين دوره را در شهرستان ميانه آذربايجان بود . پس از پايان خدمت سربازى در سال 1355 براى استخدام در اداره كشاورزى امتحان ورودى داد و پذيرفته شد. سپس به عنوان تكنسين دامپزشكى براى گذارندن يك دوره مخصوص به تهران رفت.
پس از پايان دوره در كلاردشت و چالوس مشغول به كار شد . پس از مدتى به اداره دامپزشكى استان مازندران انتقال يافت و به سمت مسئول نظارت بر امور دارويى، دامپزشكى استان مازندران منصوب شد. صمصام كه از نوجوانى در مساجد حضور فعال داشت با آغاز مبارزات مردمى عليه رژيم پهلوى به فعاليت خود افزود . او عمدتاً براى تظاهرات شعر مى سرود و در گردهماييها و تجمع مردم عليه رژيم شاه سخنرانيهاى پر شور مى كرد. در يكى از تظاهرات مردم كياكلا اشعارى را كه به مناسبت اربعين شهداى قم به لهجه مازندرانى سروده بود، قرائت كرد . در آستانه پيروزى انقلاب براى مقابله با اقدامات سركوب گرانه هواداران شاه و براى حفظ امنيت مردم شهر، گروههاى گشتى مركب از جوانان شهر را تشكيل داد . پس از پيروزى انقلاب و تشكيل بسيج مستضعفان به فرمان امام به عضويت بسيج در آمد . در اين زمان با تشكيل جلسات و كلاسهاى سخنرانى در جهت تداوم انقلاب اسلامى كوشش مى كرد. او نسبت به اصالت حركتهاى انقلاب تعصب خاصى داشت و در مقابله با تحريكات سازمان منافقين در زادگاهش بسيار فعال بود.
با تشديد غائله كردستان، رهسپار آن منطقه شد . در كنار مبارزه مسلحانه با ضد انقلاب باد سخنرانى هاى كوتاه خود به روشنگرى مردم مى پرداخت. صمصام در قله هاى پر برف كردستان مسئوليت گردان روح اللَّه را بر عهده داشت . نيروهاى وى از محورهاى جانوران تا محور دزلى و توتمان مستقر بودند . صمصام تمام وقت در خدمت آموزش و هدايت نيروهاى تحت فرمان خود بود و همچون پدرى مهربان، دوست و غم خوار آنان بود.
در فروردين 1360 با خانم فاطمه رضائى - دخترى از فاميل - ازدواج كرد . مراسم عقد بسيار ساده و با مهريه يك جلد كلام اللَّه مجيد و يك شاخه نبات برگزار شد.
صمصام در امور سياسى و اجتماعى فعاليت مستمر داشت . به همين دليل كمتر فرصت مى يافت در كنار خانواده باشد و هنگامى كه اولين فرزندش به دنيا آمد، حضور نداشت. مصطفى، پسر بزرگ صمصام ، مى گويد:
پدرم بسيار مهربان بود و با تمام پدران ديگر فرق داشت هميشه با نرمى بر خورد مى كرد و هرگز عصبانى نمى شد. اگر كار بدى مى كرديم زود ما را مى بخشيد. به مادرم مى گفت:
نمى توانم زحمات شما را جبران كنم زيرا نتوانستم در هفت سال زندگى مشترك يك روز كامل با شما باشم . در تصميم گيريها هميشه با مادرم و مادربزرگم مشورت مى كرد. روزى كه به جبهه مى رفت در گوش من گفت: «مواظب مادرتان باشيد و به او كمك كنيد.» به ما توصيه مى كرد: «توكل به خدا از يادتان نرود و نماز را سر موقع بخوانيد و انفاق كنيد.»
صمصام با برادرش حاج سعدى كه شش سال از او بزرگ تر بود، بسيار صميمى بود و در اغلب مواقع در كنار هم در جبهه حضور داشتند . حاج سعدى مى گويد: او فردى خوش اخلاق و با شخصيت بود. بسيار به نظافت اهميت مى داد و بسيار اهل مطالعه بود و اغلب كتابهاى شهيد بهشتى و استاد مطهرى و آيت اللَّه دستغيب را مطالعه مى كرد. از سال 1360 عازم جبهه جنگ شد و از همان ابتدا فرماندهى برخى گروههاى بسيج و سپاه را به عهده داشت و عمدتاً فرمانده گروه ويژه ضربت بود. در منطقه عملياتى مريوان در محور توتمان مسئول گردان روح اللَّه بود. با وجود اين، هيچگاه از مسئوليتش براى كسب برترى و امتياز استفاده نكرد .
نقل است: هنگامى كه مسئول گردان روح اللَّه بود روزى پس از پياد ه روى بسيار معاون وى با مشاهده خستگى مفرط او پيشنهاد مى كند تا به محل اعزام نيرو در توتمان رفته و استراحت كند. صمصام با نگاهى به وى مى گويد:« ما بايد در كنار نيروها در همان سنگرهاى نمور بخوابيم.»
او همواره در عملياتها در كنار نيروهاى خود بود و براى تقويت روحيه آنها هميشه جلوتر از ديگران حركت مى كرد. يكى از همرزمان صمصام مى گويد:
در عمليات كربلاى 5 مسئوليت گروهان شهيد يونسى را بر عهده داشت و شهيد عليرضا بلباسى فرمانده گردان بود. ساعت 6:30 غروب عمليات شروع شد و گروهان تحت فرماندهى صمصام، مأموريت داشت پل جاده فاو را به تصرف در آورد. اما به خاطر عدم الحاق لشكر محمد رسول اللَّه از جناح چپ در محاصره تانكهاى دشمن افتاديم. تانكهاى دشمن با نورافكنهاى قوى مواضع نيروهاى ما را در قسمت راست كانال ماهى روشن مى كردند و هر لحظه حلقه محاصره تنگ تر مى شد. براى كم كردن فشار محاصره ضرورت داشت چند نفر داوطلبانه به شكار تانكها بپردازند. آن شب صدام خود رهبرى عمليات را برعهده داشت. صمصام براى بالا بردن روحيه نيروهايش آر پى جى به دست گرفت و جلوتر از همه حركت كرد. او سر پل اول تا ساعت شش صبح مقاومت كرد و چندين تانك و دشمن را از بين برد. وقتى محاصره دشمن شكست، خبر شهادت وى شايع شد، ولى صبح زود به تنهايى با آرپى جى از خط مقدم برگشت. وقتى بچه ها او را ديدند همگى خوشحال شدند.
صمصام با وجود آنكه فرماندهى گردان را بر عهده داشت از مزاياى شغلى خود بسيار كم استفاده مى كرد. اغلب ماشين اداره را در اختيار داشت و با آن به منزل مى رفت ولى هيچگاه از آن استفاده شخصى نمى كرد. نقل است كه روزى مادرش سخت بيمار شد . صمصام به برادرش تلفن كرد تا ماشين تهيه كند. برادرش پرسيد شما ماشين اداره را نياورده اى؟ صمصام جواب داد:«چرا، ماشين اداره، بيت المال است و نمى شود از آن استفاده شخصى كرد.»
در شناخت انديشه ها و نظرات صمصام مى توان به محتواى برخى از سخنرانيها و دست نوشته هاى وى توجه كرد. او در يكى از سخنرانيهايش در كردستان خطاب به نيروهاى بسيج گفت:«چهارده قرن است كه پدران و نياكانمان فرياد بر آورده اند. ياليتنى كنا معكم اى حسين كاش ما نيز با تو بوديم . برادران! اكنون زمان اثبات اين مدعاست، هر كس مهياى مردن و بى جسد ماندن است، بماند.
در بخشى از نوشته اى كه از صمصام به جاى مانده، زندگى ميدان نبردى توصيف شده است ميان حق و باطل و هر انسان چه بخواهد و چه نخواهد در اين ميدان است. ناگزير يا پاسدار حق يا مزدور باطل، راه سومى نيست. بى طرفى بوى خيانت مى دهد و بى تفاوتى و بى شرافتى است. شهدا با خون خويش خورشيدى ساختند كه هيچ زاويه اى تاريك نماند. تا هيچ گوشه نشينى يا بى تفاوتى نتواند دليل بياورد كه گرفتار تاريكى بوده است. شهدا يك عمر مبارزه كردند اگر چه آنها خاموش شدند اما خون مطهرشان مرزها را روشن ساخت . مبارزه در دو جبهه آغاز مى شود:
در جبهه اول بهترين فرزندان و مخلص ترين نيروها و پاك ترين افراد بايد به شهادت برسند تا مرگ مظلومانه شان و عصمت خونهايشان و معصوميت چهره شان خفته ها را بيدار كند و خون مطهرشان شعله هاى جهاد را در مردان و زنان بر افروزد و بساط مستكبرين را بر اندازد.
در جبهه دوم مبارزه واقعى است كه امروز آغاز شده در مصر، سودان، تونس، لبنان، عراق و افغانستان فرياد آزادى خواهى بلند شده و كاخهاى ستم را به لرزه در آورده است. اين انديشه ها در وصيت نامه صمصام نيز كاملاً متجلى است، او مى نويسد:
سپاس بى كران خداوند منان را كه با نعمت انقلاب اسلامى و رهبرى پيامبر گونه امام، ما را كه غرق شده و آرزوهاى استعمار ساخته دنيا خواهى و رفاه طلبى بوديم به دنياى انسانيت و سوز داشتن و عشق و ايثار هدايت كرد.
صمصام در ادامه توصيه مى كند:
پاسدار ارزشهاى اسلامى باشيد. با فساد و فحشا و رفاه طلبى مخالفت كنيد كه جولانگاه شيطان است و آفت پرور عيه انقلاب. مسجدها را پركنيد و با داشتن جلسات قرآن و دعا روح و جان خود را از زنگها و رنگهاى مادى بزداييد.... قانع باشيد تا آماده هرگونه فداكارى و ايثار باشيد. گشاده رو و خوش برخورد باشيد اما بر سر معيارهاى اسلامى هرگز نرمش نشان ندهيد كه تمام خونها براى اسلام ريخته شده. در موقع هجوم مشكلات به خدا پناه ببريد و هرگز از رحمت خدا نااميد نشويد . در موقع هر كارى خدا را حاضر ببينيد جز براى خدا براى احدى تعظيم نكنيد.
وى در پايان مى نويسد:
سعى كنيد هميشه دردمند باشيد كه بى دردى نشانه سقوط انسانيت انسان است.
صمصام با سخنرانيهايش و كه با كلامى شيوا در ميدان صبحگاه امام محمد باقر(ع) ايراد مى كرد. نيروها را مجذوب خود مى كرد. در نماز جماعت حضور فعالى داشت و هميشه در نماز صبح در گردان امام محمد باقر حضور مى يافت.
يكى از دوستانش مى گويد: در آخرين لحظاتى كه در مقر خرمشهر بود به ديدارش رفتيم. حدود ساعت 8 صبح بود. در جلوى مقر فرماندهى به ديوار تكيه داده و غرق در انديشه و اندوه بود.
صداى غرش تانك و توپ عراقيها به گوش مى رسيد. گفت: «وضعيت در محور شلمچه نامساعد است. براى نيروها نگران هستم، شما برويد قرآن بخوانيد و دعا كنيد رزمنده ها پيروز شوند.» ساعتى بعد به سمت دشت شلمچه حركت كرد. فرماندهى گردان محمد باقر را بر عهده داشت. صمصام حدود ساعت 10 صبح 4 خرداد 1367 با دو دستگاه تويوتا به سوى خط مقدم براى مقابله با حمله عراق حركت كرد. بلافاصله در منطقه عملياتى سرگرم سازماندهى نيروها شد. عراقى ها با استفاده از سلاح شيميايى به خطوط مقدم خودى نفوذ كرده بودند. صمصام با همراهى نيروهايش در مقابل تانكها و نفربرها ايستادگى كرد . پس از شليك چند آر پى جى از ناحيه دست زخمى شد، ولى باز هم مقاومت كرد تا گلوله هاى آر پى جى تمام شد. سپس با سلاح انفرادى اقدام به تيراند ازى كرد. در همين هنگام پاى چپ وى نيز زخمى شد و به زمين افتاد. وقتى يكى از بسيجيان كه پيك گردان بود، خواست او را به دوش بگيرد با كمال آرامش به وى گفت:« شما برويد و به خاطر من خود را به خطر نيندازيد چون دشمن خيلى نزديك است.» به اين ترتيب صمصام طور در اثر خون ريزى زياد به شهادت رسيد.
پيكر او در گلزار شهداى روستاى كياكلا از شهرستان قائمشهر به خاك سپرده شد. از صمصام دو پسر به يادگار مانده است.
منبع: فرهنگنامه جاودانه هاى تاريخ/
انتهاى پيام/
نظر شما