رويارويى با دشمن بعثى آرزوى او بود و دوست داشت كه از نزديك پنجه در پنجه دشمن انداخته و بر سر دشمن بعثى يورش ببرد و آرزو داشت كه هميشه گمنام باشد.
رويارويى با دشمن بعثى آرزويش بود
نويد شاهد مازندران مرورى دارد بر زندگى نامه شهيد ولى اله سپيدبر كه در ادامه به آن مى پردازد؛

شهيد ولى اله سپيدبر فرزند ابراهيم در يكم فروردين ماه سال 1336 در شهرستان بهشهر بدنيا آمد و دوران ابتدايى را در دبستان كمال الملك بهشهر گذراند. در طى مدت تحصيلات متوسطه ايام تابستان را به كارگرى مشغول مى شد تا بتواند از اين طريق كمك مالى به خانواده باشد و هزينه تحصيلات او باعث نشود به فشار مالى به خانواده وارد شود. شهيد در جلسات انجمن جوانان مسلمان بهشهر و ديگر مجالس مذهبى فعالانه شركت مينمود و در سال 1356 موفق به اخذ ديپلم گرديد.

وى علاقه وافرى به ورزش داشت و مدتى را در رشته پرش ارتفاع و بعد در تيمهاى فوتبال فعاليت مينمود. از خصوصيات بارز شهيد اين بود، كه هميشه در اين فكر بود تا براى محرومين و مستضعفين كارى انجام دهد. او به مال دنيا دلبستگى چندان نداشت و از خودنمايى و تكبر متنفر بود و از افرادى كه چنين خصوصياتى را داشتند دورى مى جست.

شهيد همچون ديگر امت اسلامى نقش فعالى در پيروزى انقلاب اسلامى داشته است. زمانيكه براى زيارت مرقد مطهر حضرت ثامن الائمه به مشهد سفر كرده بود در درگيرى مردم با نظام طاغوت مجروح شد و پس از مدت كوتاهى بسترى شدن به بهشهر باز گشت، ولى در مورد اين قضيه با كسى صحبت نكرد تا اينكه يكى از دوستانش كه با او همراه بود اين مسئله را بازگو كرد.
در زمان پيروزى انقلاب به ديدن يكى از بستگان به كرمان مى رود و از او ميشنود كه كسى عكس امام را در شركتشان پاره كرده است آنچنان ناراحت ميشود كه سعى ميكند هر چه سريعتر فرد مزبور را بشناسد. در يكى از روزها با آن فرد ضد انقلابى برخورد مى كند و سيلى بسيار محكمى به گوش او زده و او را تنبيه ميكند.

شهيد پس از پيروزى انقلاب در جهاد سازندگى مشغول فعاليت شد ولى اين كار روح سركش او را آرامش نمى بخشيد، به سپاه قائمشهر رفته و در سپاه پاسداران انقلاب اسلامى قائمشهر در خدمت انقلاب بود و در سركوبى منافقين بسيار كوشا بود و پس از شروع جنگ تحميلى به همراه يكى از برادران پاسدار به سپاه باختران رفته و به عضويت سپاه باختران در آمده و در نوسود بر روى پدافند ضد هوايى با دشمنان بعثى ميجنگد. از آنجاييكه رويارويى با دشمن بعثى آرزوى او بود و دوست داشت كه از نزديك پنجه در پنجه دشمن انداخته و بر سر دشمن بعثى يورش ببرد و آرزو داشت كه هميشه گمنام باشد با تقاضاى زياد ماموريت يك هفته اى جهت نبرد با كفار بعثى گرفته و در تاريخ 24 تيرماه 60 به جبهه اعزام شده كه مفقودالاثر گرديد.
سرانجام در تاريخ 25 دى ماه 60 اثرى از شهيد بدست آمد كه محقق شد نامبرده در تاريخ 26 تيرماه 60 در جبهه (بازى دراز) به درجه رفيع شهادت نائل آمد و بخيل شهدا پيوست.
پس از شهادت پيكر مطهر اين شهيد به همراه شهيد حسن آيت و چند تن از شهدا تشييع و در بهشت زهرا تهران بعنوان شهيد گمنام به خاك سپرده شد.

مركزاسنادبنيادشهيدوامورايثارگران/
انتهاى پيام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده