شهید «اسماعیل خانزاده» در وصیت نامه خود می‌گوید: «بارال‌ها، مردن که حق است پس چه بهتر که مرگ با عزت (شهادت) را در آغوش بگیرم نه آنکه مرگ ذلت مرا در خواب غفلت فرا گیرد. خدایا هرشهید پرچمی برای عزت دین توست و به یقین می‌دانم که پرچم و خونی که خون بهایش توی خدا هستی هرگز بر زمین نخواهد افتاد.»

به گزارش نوید شاهد مازندران، شهید «اسماعیل خانزاده» نوزدهم شهریور ۱۳۶۳، در شهرستان محمودآباد دیده به جهان گشود. پدرش حسن و مادرش سلیمه نام داشت. لیسانس داشت. ازدواج کرد. به عنوان سرباز سپاه در جبهه حضور یافت. بیست و نهم آذرماه ۱۳۹۴، در سوریه- حلب بر اثر درگیری با داعش- اصابت تیر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زنگی کلای اولیا شهرستان زادگاهش قرار دارد.

هر شهید پرچمی برای عزت دین است

فرازی از وصیت نامه شهید «اسماعیل خانزاده»:

شوق شهادت از کودکی در دلم موج می‌زد

خدایا من نمی‌دانم روزی ام در کجاست و آن را تنها بر پایه گمان‌هایی که بر خاطرم می‌گذرد می‌جویم و از این رو در جستجوی آن شهر‌ها و کوه‌ها و دشت‌ها را زیر پا گذاشتم. پس در آنچه که خواهان آنم همچون حیرت زدگانم. نمی‌دانم آیا در دشت است یا کوه، در زمین است یا آسمان، در خشکی است یا دریا. نمی‌دانم به دست کیست و از جانب چه کسی است ولی به یقین می‌دانم که دانش آن نزد توست و اسباب آن به دست توست؛ و تویـی که آن را به لطف خویش تقسیم می‌کنــی و با رحمت خود برای سبب فراهــم می‌سازی. پس‌ای کمال مطلق هر چه زودتر فراهم ساز روزی ام را که چیزی جز شهادت نیست.

خدایا تو خود میدانی که شوق شهادت از کودکی در دلم موج می‌زد و علاقه ام به شهادت مانند علاقه طفل به پستان مادر است. پس خدایا تو خود شاهدی که چقدر برای رسیدن به این آمال و آرزویم همچون طفل بی تابی و بی قراری می‌کردم. خدایا به من توفیقی عطا کردی که پاسدار حریم قرآن شوم و سبز پوش سپاه. خدایا هر وقت این لباس سبز و مقدس را به تن می‌کردم آنچنان احساس سرور و غرور می‌کردم و فکر می‌کردم هیچ عزتی بالاتر از این نیست. خدایا آرزویم این است که کفن من همین لباس سبز و مقدس باشد. بارال‌ها، مردن که حق است پس چه بهتر که مرگ با عزت (شهادت) را در آغوش بگیرم نه آنکه مرگ ذلت مرا در خواب غفلت فرا گیرد. خدایا هرشهید پرچمی برای عزت دین توست و به یقین می‌دانم که پرچم و خونی که خون بهایش توی خدا هستی هرگز بر زمین نخواهد افتاد.

خدایا تو خود شاهدی از روزی که خود را شناختم، تو را شناختم و از روزی که تو را شناختم به یاری دینت شتافتم. البته در حد بصیرت و بضاعتم. ولی اعتراف می‌کنم که توان من بیشتر بود و من کوتاهی کردم.

لبیک یا حسین (ع) یعنی از جان گذشتن نه از دور به آتش نگاه کردن

خدایا تو را شاکرم و بی نهایت شاکرم بخاطر برخورداری از نعمت بزرگ ولایت امیرالمومنین علی علیه السلام و فرزندان علی. خدایا شکرت که مرا شیعه فرزندان آقا رسول الله (ص) قرار دادی و خونم را آنچنان به عشق حسین بن علی علیه السلام گره زدی که هر وقت آن قیام و انقلاب تاریخی روز عاشورای اباعبدالله علیه السلام در ذهنم خطور می‌کند بی اختیار اشکم سرازیر می‌شود.

حسین جان، مگر می‌شود از کنار داغ سنگین تو و برادران و فرزندان و یارانت بی تفاوت گذشت. مگر می‌شود ناموست به اسارت برود و من بی تفاوت باشم. حسین جان، مولای من، اگر آن روز مردم پست و بی وفای کوفه به هل من ناصر ینصرنی تو لبیک نگفتن من امروز با تمام وجودم لبیک می‌گویم. لبیک یا حسین (ع) یعنی وسط میدان بودن است. لبیک یا حسین (ع) یعنی اینکه از جان گذشتن است نه اینکه از دور به آتش نگاه کردن و بعد از خاموشی خود را ناجی معرفی کردن است. حسین جان، روزی نبود که من زیارت عاشورا نخوانم و هر روز من این زیارت نامه را می‌خوانم به امید آنکه‌ای آموزگار شهادت مرا در مکتب خود بپذیری و در زمره شهیدانت قرار دهی و شب اول قبر هم یک نگاهی به من داشته باشی. حسین جان، هر وقت من تابوت شهیدی را روی دوش مردم می‌دیدم احساس حقارت و حسادت می‌کردم. البته از بعد مثبت به خودم وعده می‌دادم که روزی قسمت من شهادت بشود. سر قبر هر شهیدی که می‌رسیدم با او نجوا می‌کردم و از او می‌خواستم و او را قسم می‌دادم که دعا کنند تا شهادت نصیب من هم بشود.

دستانم را از تابوت بیرون بگذارید تا دشمنان بدانند که من شهادت را در آغوش گرفتم

برادران و خواهران، بدانید که من با فکر باز و عقلی سالم و در صحت و سلامت کامل و بدون هیچ گونه اجباری راه خود را انتخاب نمودم و اگر توفیق شهادت نصیبم شد دوست دارم با لباس سبز و مقدس پاسداری و بدون کفن و بدون غسل دفن شوم چرا که فردای محشر پیش اربابم و مولایم حسین (ع) شرمنده نباشم بگذارید دستانم از تابوت بیرون باشد تا دشمنان بدانند که من شهادت را در آغوش گرفتم و با دست خالی رفتم و از دار دنیا چیزی با خودم نبردم و در پایان از شما عاجزانه تقاضا دارم که این شاگرد تنبل سپاه پاسداران را مورد عفو و گذشت خود قرار دهید و بدانید که همواره به دعای خیر شما محتاجم و مرا از دعای خیر خود بی بهره نسازید.

مولای من ولی عصـر آقا امام زمان (عج) با گریه پدران شهید داغ عاشورا برایش زنده می‌شود

خانواده عزیز و محترم: پدر جان و مادر جان، نمی‌دانم چگونه از زحمات شما تقدیر و تشکر کنم و چگونه عذرخواهی کنم به یقین می‌دانم که در این دنیای فانی از عهده چنین امر مهمی عاجزم. اما اگر فردای قیامت بعنوان شهید وارد عرصه محشر شدم آنقدر می‌چرخم تا شما را پیدا کنم و پیش خدای متعال برای شما شفاعت می‌کنم. پدرم بهترین هدیه برای من صبر و بردباری توست. اگر خبر شهادت مرا شنیدی به یاد جـوان امام حسیـن (ع) باش و گریـه نکن چـرا که مولای من ولی عصـر آقا امام زمان (عج) با گریه پدران شهید شاید داغ عاشورا برایش زنده شود. مادرم حجاب تو بهترین ارمغان برای من است چرا که من سرافرازم مادرم و خواهرم پیرو خط حضرت زهرا (س) می‌باشند. در تربیت فرزندم تلاش کنید آنچنان او را تربیت کنید که من پیش حضرت رقیه (س) شرمنده نباشم. خواهر عزیزم، هیچ وقت در زندگی از حجاب حضرت زهرا (س) فاصله نگیر و شان خواهر شهید بودن را برای خودت حفظ کن. برادر عزیزم، بعد از من مسئولیت سنگین بر روی دوش تو می‌افتد. اولین مسئولیت حفظ خون من است. مبادا کاری کنی که خون من خدشه دار شود. دوم مراقبت از پدر و مادر است که بعد از من مایه دلگرمی آن‌ها تو خواهی بود از آن‌ها فاصله نگیر و کنار آن‌ها باش. مبادا روزی شود که بخاطر شهادت من تو از انقلاب چشم داشته باشی و از خون من مایه نگذارید.

همسر عزیزم همچون قهرمان کربلا آن شیرزن تاریخ مقاوم باش

تو‌ای همسر عزیزم، همسری که در تمام مراحل زندگی هرچند کوتاه، اما شیرین با من همراه بودی و در تمام مراحل زندگی چه در سختی و چه در سرما و گرمای زندگی با من همراه بودی. در تمام ماموریت‌ها دلم خوش بود که سایه تو بر سر دخترم هست. بی شک بخشی از جهاد من را تو نیز شریک هستی. نمی‌دانم آن لحظه که خبر شهادت من را می‌شنوی چه حالی داری، اما تقاضا دارم که حفظ حجاب کنی. حفظ حجاب تو مرا همواره خوشنود می‌کند. مبادا صدایت را میان نامحرم بلند کنی. همچون قهرمان کربلا، آن شیرزن تاریـخ حضرت زینب کبری (س) مقاوم باش و راه من را ادامه بده. اگر در زندگی از من کم مهری دیدی و دلسرد شدی بدان که من تو را دوست داشتم و عاشق تو بودم. پس بیا و مرا گذشت کن که من بیشتر از این به روی تو شرمنده نباشم. مسئولیت تربیت و حجاب دخترم را بیش از همه به چشم تو می‌بینم این مسئولیت سنگین را بردوش تو می‌گذارم و همچون گذشته دخترم را در حفظ و قرائت قرآن به کلاس ببر و او را با مفاهیم قرآنی آشنا کن؛ و تو‌ای دختر عزیزم، جگر گوشه بابا، خیال نکن من بیخیال تو بودم، بدان که بابا تو را بینهایت دوست داشت، اما چه کنم که بر من تکلیف بود و احساس مسئولیت داشتم بابا لحظه‌ای از یاد تو غافل نخواهد شد و در همه مراحل زندگی در یاد تو خواهم بود ولی اگر دوست داری بابا هم از تو راضی و خوشحال شود حفظ حجاب و شعائر دینی است و اگر روزی حافظ قرآن شدی به یاد من هم باش و برای شادی روح من قرآن تلاوت کن و همچون شب‌ها که برای من آیه الکرسی می‌خواندی بیا سر قبر بابا بخوان.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده