نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - دهه
قسمت دوم خاطرات شهید «مجید شحنه»
مادر شهید «مجید شحنه» نقل می‌کند: «گفتم: مادرجان! این‌جور که معلومه عشق بدجوری افتاده به دلت و ول کُنت هم نیست، بگو کیه تا برم جلو! اشک از چشمانش سرازیر شد و گفت: عاشق امام زمان شدم. چطوری می‌خوای من رو به مولا برسونی؟»
کد خبر: ۵۷۹۴۷۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۶

مادر شهید «ذبیح‌الله دامغانیان» نقل می‌کند: «انگشتر عقیق شهید را برداشتم تا به یاد شهید متبرک کنم. یکی دو روز بعد انگشتر گم شد. این را می‌دانستم که در صحن حضرت زینب افتاده است اما پیدا نکردیم. مأیوس شدم و خدا را به حضرت زینب، رقیه و شهید قسم دادم که یادگاری ذبیح‌الله را به من برگرداند.»
کد خبر: ۵۷۹۰۵۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۹

به مناسبت سالروز شهادت شهید «ذبیح‌الله دامغانیان»، تصاویر این شهید گران‌قدر برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۷۹۰۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۹

قسمت سوم خاطرات شهید «مجید شحنه»
مادر شهید «مجید شحنه» نقل می‌کند: «یکی از آشنا‌ها گفت: آب و هوای جبهه بهت ساخته، نانش برکت داره. گفت: من که نمی‌ذارم این بَر و بازو حروم بشه. خیالتون راحت! می‌خوام در راه امام حسین بدم بره، هم تنم رو و هم جونم رو.»
کد خبر: ۵۷۸۹۱۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۱

قسمت نخست خاطرات شهید «شعبانعلی خاکی‌داودی»
همسر شهید «شعبانعلی خاکی‌داودی» نقل می‌کند: «یادم می‌آید که قبل از تولد بچه‌ها در دوران بارداری، خیلی سفارش می‌کرد: هرچیزی رو نخور! مواظب حلال و حرومش باش! شاید به‌خاطر همین تربیت‌ها بود که ناصر هم بعد از پدرش، شهید شد.»
کد خبر: ۵۷۸۸۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۷

قسمت نخست خاطرات شهید «علیرضا حیدری»
پدر شهید «علیرضا حیدری» نقل می‌کند: «چهار پنج سال بیشتر نداشت. دستش را حمایل صورت می‌کرد و دست و پا شکسته و پس و پیش عبادت‌ها را ادا می‌کرد. اگر غلطش را می‌گفتیم، بهش برمی‌خورد. آقاجون دستش را به نشانه تأیید به پشت علیرضا می‌زد و می‌گفت: پسرم خیلی زود موذن می‌شه.»
کد خبر: ۵۷۸۶۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۲

قسمت دوم خاطرات شهید «میر قربان مطهری‌منش»
هم‌رزم شهید «میر قربان مطهری‌منش» نقل می‌کند: «گفتم: برادر قیافه‌ات آشناست! از کجا آمدی؟ لبخند دلنشینی زد و گفت: از دامغان. گفتم: پاسداری؟ گفت: پاسدار افتخاری! گفتم: برای چی به جبهه آمدی؟ با تعجب نگاهم کرد و گفت: اگه ما نیایم جبهه، جبهه می‌آد پیش ما!»
کد خبر: ۵۷۸۱۳۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۵

قسمت نخست خاطرات شهید «میر قربان مطهری‌منش»
همسر شهید «میر قربان مطهری‌منش» نقل می‌کند: «به نیت نماز جمعه به طرف مسجد جامع راه افتادیم. تمام راه زیر لب زمزمه کرد که: دوست دارم همچو علی‌اکبر(ع) بمیرم! دوست دارم در دل سنگر بمیرم!»
کد خبر: ۵۷۸۰۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۴

فیلم؛
14 سال از انفجار پادگان امام علی در بیستم مهرماه ۱۳۸۹ و شهادت 18 جوان نخبه لرستان که در صنعت موکشی مشغول کار بودند داغ بزرگی بر دوش مردمان لرستان بود. حالا رزق شهید است که لرستان را در سالگرد شهدای دهه کرامت متبرک می‌کند.
کد خبر: ۵۷۷۸۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۰

قسمت سوم خاطرات شهید «حسین حمزه»
خواهر شهید «حسین حمزه» نقل می‌کند: «برادرم همیشه به فکر رزمندگان و سربازان جبهه‌ها بود. می‌گفت: کاش همیشه حرمت خون شهیدان اسلام را نگه داریم، چون اگر این شهیدان نبودند، اسلام هم نبود.»
کد خبر: ۵۷۷۶۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۷

قسمت دوم خاطرات شهید «حسین حمزه»
پدر شهید «حسین حمزه» نقل می‌کند: «بعد از شهادت حسین، فرمانده‌اش برای تسلیت به خانه ما آمد و گفت: شصت نفر سرباز زیر دست من آموزش می‌دیدند. این شهید با همه آن‌ها فرق می‌کرد؛ ایمان و اخلاق و رفتارش زبانزد همه بود.»
کد خبر: ۵۷۷۵۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۶

قسمت نخست خاطرات شهید «حسین حمزه»
مادر شهید «حسین حمزه» نقل می‌کند: «سراسیمه به سمت حیاط دویدم و شاهد دست و پا زدن حسین در میان حوض پرآب و عمیق شدم. به طور معجزه آسا او را از آب گرفتم؛ درحالی که امیدی به زنده ماندنش نداشتم. به پنج تن آل عبا(ع) متوسل شدم. خدا کمک کرد و همه‌چیز به خیر گذشت.»
کد خبر: ۵۷۷۴۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۴

دوست شهید «علی غریب‌بلوک» نقل می‌کند: «علی آمد و ردش کردم. سنش نمی‌خورد. رفت و با پدرش آمد. پدرش گفت: ما تمام هستی خودمون رو برای اسلام گذاشتیم. با اخلاص هم هرچی داریم تقدیم می‌کنیم. پسر ما نیاز به رضایت‌نامه نداره!»
کد خبر: ۵۷۷۲۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۰

دوست شهید «علی‌اکبر صادقی» نقل می‌کند: «وقتی مشتری جر و بحث می‌کرد او را راضی می‌کرد. می‌گفت: بین حق داشتن و مهربان بودن، مهربانی را انتخاب کن!»
کد خبر: ۵۷۷۱۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۹

قسمت دوم خاطرات شهید «عبدالحمید نصیری»
هم‌رزم شهید «عبدالحمید نصیری» نقل می‌کند: «زخم پایش عمیق بود. سرم را نزدیک صورتش بردم. آهسته پرسیدم: «چطور هستی؟ می‌تونی مقاومت کنی؟ عبدالحمید با وجود درد زخم آرپی‌جی روی پا و پشت داشت، اذان می‌گفت. لحن زیبا و صوت دلنشین الله‌اکبرش وجودم را آرام کرد.»
کد خبر: ۵۷۶۱۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۹

فرزند شهید «حسینعلی قوسی» نقل می‌کند: «قبل از رفتن دست من را گرفت، داخل راهرو برد و گفت: اصغرجان! این‌بار که من برم شهید می‌شم و دیگه برنمی‌گردم! باید مثل یک مرد سرپرست خانواده بشی! ازت می‌خوام وصیت‌نامه من رو در فردوس‌رضا برای مردم بخوانی و به اون عمل کنی!»
کد خبر: ۵۷۵۹۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۸

قسمت نخست خاطرات شهید «عبدالحمید نصیری»
برادر شهید «عبدالحمید نصیری» نقل می‌کند: «عزیز دردانه مادر بود. از تصمیمش برایمان حرف زد. خنده‌مان گرفت. یک کمی هم جا خوردیم. گفتم: عبدالحمید! تو نمی‌گذاری مامان تنهایی بره مسافرت. حالا خودت داری می‌ری جبهه؟»
کد خبر: ۵۷۵۹۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۸

دوست شهید «عباس محوبیدختی» نقل می‌کند: «هر موقع شهیدی می‌آوردند، او برای دیدنشان می‌رفت. کفن را کنار می‌زد، خودش را روی تابوت خم می‌کرد و صورت شهدا را می‌بوسید. ما هم به تبع او این کار را می‌کردیم.»
کد خبر: ۵۷۵۴۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۰

قسمت دوم خاطرات شهید «ابوالقاسم جابرزاده»
فرزند شهید «ابوالقاسم جابرزاده» نقل می‌کند: «پدر بار‌ها از طرف منافقان تهدید شده بود. آن‌ها چندین بار به منزلمان تلفن زدند و می‌گفتند: اگر دست از امام و انقلاب برنداری، تو را خواهیم کشت اما پدر مصمم‌تر از قبل به فعالیت‌های انقلابی‌اش می‌پرداخت.»
کد خبر: ۵۷۵۳۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۰

قسمت نخست خاطرات شهید «ابوالقاسم جابرزاده»
همسر شهید «ابوالقاسم جابرزاده» نقل می‌کند: «زمان جنگ، تعدادی از مردم مناطق جنگ‌زده، شهر و خانه‌هایشان را ترک کرده و آواره شهر‌های امن کشور شده بودند. قاسم که همیشه در کار خیر پیشتاز بود، کارت‌هایی را درست کرد و به جنگ زده‌ها داد و گفت: هرکدام از آن‌ها آمدند، برایشان نیم‌بها حساب کنید.»
کد خبر: ۵۷۵۳۳۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۸