نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
چاره ای ندیدیم جز این که از آقای طالبیان که از چهره های شاخص مذهبی دبیرستان و شهر بود، کمک بگیریم. قضیه را که شنید، خیلی ناراحت شد. بعدها شنیدیم که برای آن دبیر پیغام فرستاده که چرا این بحث ها را در کلاس راه می اندازی؟! اگر راست می گویی بیا دفتر تا جلوی بقیه با هم بحث کنیم.
کد خبر: ۴۷۰۱۵۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۹

شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
با ناراحتی گفت: کار خیلی بدی کردید. جلسه قرآن نباید وابسته به یک شخص باشد. زحمت بکشید هر چه زودتر احیایش کنید.
کد خبر: ۴۷۰۱۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۸

شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
خودش این طور برایمان تعریف کرد: گروه گروه مردم به استقبال حاجیهایشان می آمدند و به دست شان دسته گل می دادند؛ ولی من با دلی شکسته، غریب و تنها روی صندلی نشسته بودم و میدانستم کسی به استقبالم نمی آید.
کد خبر: ۴۷۰۱۵۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۷

شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
نیمه های شب، به خیال این که نوزادم بیدار شده و گریه می کند، از خواب بیدار شدم: نگاهش کردم، خواب خواب بود، گوش هایم را تیز کردم، صدایی مبهم به گوش می رسید، در پشت اتاق اصلی با سطحی پایین تر، اتاق کوچکی داشتیم، اتاق که نه، جایی پستومانند، بسیار نمور و مرطوب، به همین دلیل زیاد قابل استفاده نبود.
کد خبر: ۴۷۰۱۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۶

شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
گفت: می گویی من ایثارگرم؟! فردا شب بیا به جایی برویم تا ایثارگر واقعی را نشانت بدهم. معنی از خودگذشتگی را فردا شب خواهی فهمید.
کد خبر: ۴۷۰۱۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۵

شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
وقتی جلوی خانه رسیده بودند، بچه را روی دست پدرش دیده و در حالی که خون از دستش جاری بوده و مادرش گریه کنان و بر سرزنان، دنبال خودرویی می گشته که بچه اش را به بیمارستان برساند!
کد خبر: ۴۷۰۱۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۴

شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
صبح همان طور آهسته پایین آمدم و رفتم توی اتاق. زنها که متوجه من شدند، با تعجب پرسیدند: تو دیشب کجا رفته بودی؟ خندیدم و گفتم: من دیشب جایی دعوت داشتم.
کد خبر: ۴۷۰۱۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۲

خاطره خودنوشت شهيد "علی نقى ابونصرى" (2)؛
شهيد "علی نقى ابونصرى" در دفتر خاطرات خود می نویسد: خدايا آيا اين ها بويي از انسانيت نبرده اند . خانه اي را مي ديدي که 4 تا 5 گلوله توپ خورده و آن را منهدم و ويران کرده بودند . مردم همه وسائل خود را گذاشته و خانه ها را تخليه کرده بودند . نمي دانستم به چه نگاه بکنم ،شيشه ي شکسته و ديوار فرو ريخته يا درب سوراخ شده ناشی از ترکش و فشنگ کلاشینکف و يا به خانه هاي سوخته شده ...
کد خبر: ۴۷۰۱۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۷

خاطره خودنوشت شهيد "علی نقى ابونصرى" (1)؛
شهيد "علی نقى ابونصرى" در دفتر خاطرات خود می نویسد: ... بايد از هجوم نيروها در اين روزها به اهواز ياد کرد و از دورترين نقاط ايران اکيپ اکيپ به اهواز اعزام مي شدند و گردان ، گردان به اينجا مي رسيدند . انسان به ياد حماسه کربلا مي افتد اما اين مهاجرت يک فرق با کربلا دارد
کد خبر: ۴۷۰۱۴۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۵

شهید رضا حسن‌پور گفت:«از اینکه نور بالا می‌زنی، حرف نیست، اما معمولا آنهایی که با من به عملیات‌ها می‌آیند، امکان دارد زخمی بشوند، اما شهید هرگز!»... ادامه این خاطره از شهید جانباز «مجید نبیل» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۰۱۴۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۵

شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
استعداد زیادی در جذب دانشجویان داشت؛ طوری که با آشکار شدن فعالیت های سیاسی و مذهبیش، کمیته انضباطی تشکیل و در نتیجه از دانشگاه اخراج شد.
کد خبر: ۴۷۰۱۴۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۱

شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
تشت را روی سرش گذاشت و به خانه برگشتیم. به مادرم گفت: خواهش می کنم دعوایش نکنید خودم دیدم چه طوری پایش لیز خورد و افتاد.
کد خبر: ۴۷۰۱۳۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۰

شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
کربلایی با افتخار پسرش را نگاه می کرد، گفت: میدانید پسرم محمد اگر اجازه بدهد پشت سرش نماز می خوانم و عدالتش را با تمام وجودم و قلبم گواهی میدهم.
کد خبر: ۴۷۰۱۳۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۹

شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
یکی از جوجه ها را گرفتم و دادم دستش و گفتم: ببینم چطوری ازش مواظبت می کنی؟ اگر خوب بهش رسیدگی کنی و به آب و غذایش برسی، بزرگ می شود و برایت تخم می گذارد. تخمهایش هم می شود مال خودت.
کد خبر: ۴۷۰۱۳۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۸

شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان
هر کاری را با نام خدا شروع می کرد. کتابش را باز می کرد و می گفت: بسم الله الرحمن الرحیم. دفترش را باز می کرد می گفت: به نام خدا.
کد خبر: ۴۷۰۱۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۷

شهید «اکبر تقی‌یار رنانی» بيست و پنجم دی ماه سال 1341، در شهر رهنان از توابع شهرستان اصفهان چشم به جهان گشود. به‌عنوان سرباز ژاندارمری در جبهه حضور يافت و سرانجام بيست و چهارم آذر 62، در دیواندره بر اثر اصابت ترکش به پا و سر شهيد شد. نوید شاهد اصفهان تصاویری از دفتر خاطرات این شهید عزیز را به نمایش گذاشته است که در ادامه مشاهده می‌کنید.
کد خبر: ۴۷۰۱۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۴

در همین حال دستم به یکی از انگشتری‌هایش بند شد و از دستش درآمد... آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات برادر شهید «علیرضا جوادی» از شهدای عملیات کربلای 4 است که همزمان با گرامیداشت سالروز این عملیات تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۷۰۰۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۴

مادر شهید منتظری نقل می کند؛ «شعبانعلی از کودکی به مسئله حجاب بسیار اهمیت می داد.» در ادامه خاطره ای از این شهید در باب اهمیت حجاب آمده است که می خوانید.
کد خبر: ۴۷۰۰۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۴

خاطره روز نوشت شهید "امان الله عباسی" «2»؛
شهید امان الله عباسی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: امروز به آبادان رفتم و به شيراز تلفن زدم و با همسرم زهرا صحبت مي کردم. ناخودآگاه گريه ام گرفت.
کد خبر: ۴۷۰۰۰۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۷

پسر شهید «مرادعلی گودرزوندچگینی» می‌گوید: نیمه‌های شب بود که پدرم به خوابم آمد و لگد محکمی به پهلویم زد که هنوز گاهی دردش را احساس می‌کنم و گفت:... ادامه این خاطره جذاب را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۶۹۹۹۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۰۳