آخرین برگ از زندگی شهید سید علی موسوی/
احسان بارها شهادت را دیده بود. اما خودش هم نمی دانست چرا به چشمان سید زل زده است. انگار چشمان سید حرف داشت.
کد خبر: ۴۴۲۴۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۱
هنگام راز و نياز، حالتي وصف ناپذير داشت آنگونه که دوستان او گفته اند اهل تهجد و شب زنده داري بود. چنانکه هنوز گريه هاي سوزناک او در جاي جاي سنگرها در ذهن و ياد دوستانش باقي مانده است.
کد خبر: ۴۴۲۳۹۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
هميشه و در همه حال خدا را بر اعمال خود ناظر و حاضر مي ديد و به محاسبه و مراقبت از نفس خويش اهتمام مي ورزيد چنان که اعمال نيک و بد خود را رمزگونه در دفتري جداگانه ثبت مي کرد. حضور پياپي او در جبهه هاي غرب و جنوب به عنوان يک دانشجوي پزشکي هيچگاه باعث برتري و غرور وي نمي شد چرا که او دنياي غرور و خودخواهي را سخت سست و بي مقدار مي شمرد.
کد خبر: ۴۴۲۳۹۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
احمدرضا که نوجواني و جوانی خويش را در ميدان هاي جنگ آغاز کرده بود در مقام معرفت و سلوک علمي مدارج روحاني را در مقام انقطاع از دنيا و اتصال به مبدأ اعلي درمي نورديد و چنين بود که بسيجي مرد ميدان هاي جنگ سرانجام پس از شرکت فعال در عمليات کربلاي 5 و مجروحیت از ناحیه پا، بلافاصله برای جمع آوری اطلاعات برای عملیات بعدی روانه جبهه شد و در شب دوازدهم اسفند ماه سال 1365 همراه تني چند از همرزمانش از جمله مجيد اکبري در درگيري با کمين هاي دشمن بعثي به شهادت رسيد و به لقاءالله پيوست و پس از 10 روز که پيکر خونينش ميهمان آفتاب بود توسط سردار شهید علی چیت سازیان بازگردانيده شد و پس از مراسم تشییع و وداع، درآرامگاه عاشوراي ملاير به آغوش خاک سپرده شد.
کد خبر: ۴۴۲۳۹۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
احمد رضا احدي بيست و پنجم آبان ماه سال 1345 در شهرستان اهواز و در خانواده اي مذهبي و ساده زیست به دنیا آمد. پدرش درجه دار ارتش و مادر وي خانه دار بود. در شش سالگي وارد دبستان شد و مراحل تحصيل ابتدايي را با موفقيت کامل و احراز رتبه هاي اول طي کرد. دوره راهنمايي را نيز با معدل هاي 19 و 20 گذراند.
کد خبر: ۴۴۲۳۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
احمد رضا احدي بيست و پنجم آبان ماه سال 1345 در شهرستان اهواز و در خانواده اي مذهبي و ساده زیست به دنیا آمد. پدرش درجه دار ارتش و مادر وي خانه دار بود. در شش سالگي وارد دبستان شد و مراحل تحصيل ابتدايي را با موفقيت کامل و احراز رتبه هاي اول طي کرد. دوره راهنمايي را نيز با معدل هاي 19 و 20 گذراند.
کد خبر: ۴۴۲۳۸۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
یک نکته از هزاران(5 )؛
از آن طرف تپه هشت جنازه را نشانم داد و گفت: هر چه آر پی جی انداختی خورد توی آن هایی که پایین تپه بودند. گلوله ی آخری وسط آن دو نفر خورد که در حال پایین آمدن بودند.آن موقع بود که متوجه مفهوم آن آیه شدم. من فقط شلیک کردم. خدا تیر را هدایت کرد و به هدف زد.
کد خبر: ۴۴۲۳۷۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۱
یک نکته از هزاران(3 )؛
ما چهارده نفر بودیم. شهید آیت شعبانی قبل از اعزام گفته بود :این راه برگشت ندارد. با این گفته اش انتظار داشت عده ای منصرف شوند؛ اما هیچ کس انصراف نداد.
کد خبر: ۴۴۲۳۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۱
هميشه و در همه حال خدا را بر اعمال خود ناظر و حاضر مي ديد و به محاسبه و مراقبت از نفس خويش اهتمام مي ورزيد چنان که اعمال نيک و بد خود را رمزگونه در دفتري جداگانه ثبت مي کرد. حضور پياپي او در جبهه هاي غرب و جنوب به عنوان يک دانشجوي پزشکي هيچگاه باعث برتري و غرور وي نمي شد چرا که او دنياي غرور و خودخواهي را سخت سست و بي مقدار مي شمرد.
کد خبر: ۴۴۲۳۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
همین طور که گریه می کرد ادامه داد، این خانه هنوز خالی است، برایم سخت است که اجاره بدهم کس دیگری در این خانه اقامت کند. این خانه متعلق به آدم های خوب است، سخت است کسان دیگری را به جای احمدرضا و دوستان شهیدش در این خانه اسکان بدهم. به هیچ کس اجازه ندادم ساکن این خانه شود.
کد خبر: ۴۴۲۳۱۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
لبخند زد، می خواهم بروم تهران دنبال درس و دانشگاه. این جملات را که گفت آرام شدم، خودم بدرقه اش کردم، اولین صندلی اتوبوس را سوار شد، من هم ساکش را گذاشتم کنار پایش. هشتم اسفند رفت تهران، نهم می رود دیدار پدرش که ناراحتی قلبی داشت و تهران بود. با پدر خداحافظی می کند و یکی دو روز بعد با همان عصا و وضعیت پا می رود منطقه برای اطلاعات عملیات.
کد خبر: ۴۴۲۳۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
وسیله ارتباطی نبود اما می شد از طریق رزمندگان دیگر خبر گرفت. دوربین هایی بود که از اعزام نیروها فیلم می گرفت و با آنها مصاحبه می کردند. احمدرضا را دیدم مثل آدمی که سرما آزارش می دهد، کت نظامی اش را روی صورت کشیده بود. می خواست تصویری از او نباشد. سوار ماشین که شدند دوستانش برای خداحافظی آمده بودند، نگاهش می کردند و تکرار می کردند: «شفاعت، احمدرضا شفاعت».
کد خبر: ۴۴۲۳۱۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
عکس دادیم صلیب سرخ تا جستجو کنند. هر کس از هر کجا می آمد سراغی می گرفتم ولی بی نتیجه. روزهای سختی بود و در همین اثنا که دلتنگ و مضطرب بودم، شبی خواب دیدم از کنار کوهی عبور می کنم، همین کوه های اطراف شهرمان، در عالم رؤیا دیدم که کوه شکافته شد و مثل معبری باز شد، رفتم جلوتر، وارد تونل باریکی شدم.
کد خبر: ۴۴۲۳۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
چیزی نمی گفت، سرش را به سمت آسمان بلند کرد، روی زانو خم شد و نشست، با وحشت خودم را به جلو انداختم و دو زانو رو به روی او نشستم.
کد خبر: ۴۴۲۳۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
علاقه ی شدید پدر به احمدرضا باعث این همه نگرانی شده بود. احمدرضا وقتی متوجه نگاه پدر به سلاح و قد و قامت خودش شد، گفت: «من 14 روز است کفش بیت المال را پوشیده ام، نمی توانم نروم و صرف نظر کنم. من مدیونم!»
کد خبر: ۴۴۲۳۰۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
چهره هایشان مهربان و بشاش، و عطر معنویت فضای خانه دانشجویی شان را پر کرده بود. کمی میوه برده بودیم، خبر نداشتم احمدرضا و دوستانش به خاطر سختی شرایط جنگ، مثل قشر ضعیف مردم زندگی می کنند، نمی خواستند به راحتی و خوشی کاذب عادت کنند.
کد خبر: ۴۴۲۳۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
احمدرضا تخته سیاهی داشت که روی پشت بام خانه برایش گذاشته بودیم. هم درس می خواند، هم به بچه های دیگر درس می داد. باهوش بود، معلمین اعتقاد داشتند باید به مدرسه استثنایی ها برود، احمدرضا طور دیگری بود، با بقیه فرق داشت.
کد خبر: ۴۴۲۳۰۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
چیزی که همیشه نگرانی از دست ندهی از دست می رود. احمدرضا امانت خداوند بود و خداوند او را پس گرفت. هر وقت عازم جبهه بود، پدرش می گفت: «احمدرضا برای من نمی ماند؛ من می ترسم که نماند، این بچه مال این دنیا نیست.»
کد خبر: ۴۴۲۳۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳
ايشان هرچه اصرار كرد روي اين موضوع من هم طفره مي رفتم و روي نظر خودم پافشاري مي كردم و حاضر نبودم از حرف خودم ذره اي كوتاه بيايم
کد خبر: ۴۴۲۲۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۰
هر روز در «کربلا»، سری را به بالای نیزه می برند و دور آن شادی می کنند. هر روز یزیدیان خیمه ها را آتش می زنند، و هر روز «زینب» به دنبال «سکینه» می گردد.
کد خبر: ۴۴۲۲۵۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳