نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
بچه ها! وقتی من می خواستم به جبهه بیایم، قرآن، در خانه نداشتیم. مادرم به جای قرآن مرا از زیر یک دسته نان لواش رد کرد و دفعه قبل نیز یک مُهر نماز خرد کرد و بر سرم ریخت
کد خبر: ۴۴۲۲۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۳

به بهانه سال روز شهادت
فرزندم با سختی و مشکلات زیاد بزرگ شد امرار و معاش و اجاره خانه را از طریق جمع کردن تمشک و میوه های جنگلی به اتفاق خانواده اش تامین می نمودند.
کد خبر: ۴۴۲۲۵۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۱

از سرداران شهید شهرستان نجف آباد
شهید عباسعلی حاج امینی، پانزدهم فروردين 1333، در شهرستان نجف آباد چشم به جهان گشود. پدرش حسینعلی، و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی در رشته کشاورزی درس خواند. معلم بود. سال1359 ازدواج کرد و صاحب يك پسر شد. به عنوان جهادگر در جبهه حضور يافت. يكم آبان 1362، با سمت فرمانده محور لشگر 8 نجف اشرف در پنجوین عراق بر اثر اصابت ترکش به سینه شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. برادرانش منصور و ناصر نيز شهيدشده است.
کد خبر: ۴۴۲۲۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۱

بُرشی از کتاب «سیره شهید رجایی»، قسمت چهارم/
غلامعلی رجایی در کتاب «سیره شهید رجایی» در قالب خاطرات ی از زبان اعضای خانواده، همکاران و آشنایان شهید رجایی، به شیوه ساده‌زیستی و منش و شخصیت این دولتمرد شهید پرداخته است.
کد خبر: ۴۴۲۱۸۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۹

به مناسبت سال روز شهادت منتشر شد
دخترم به پدرش گفت اگر اجازه می دهی با پدر بزرگ به کوه بروم، شهید در جواب گفت: برو دخترم ولی وقتی برگشتی دیگر بابا نداری من شهید می شوم.
کد خبر: ۴۴۲۱۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۹

یک نکته از هزاران(2 )؛
بین راه؛ بچه ها مرا در جلوی بیمارستان کنار دست راننده می بینند؛ دست و پا شکسته و گچ گرفته. چون حالم بد بود، مرا جلو گذاشته بودند تا شاید حالت تنگی نفس و خفگی ام بر طرف شود. یک دفعه متوجه شدم یک نفر مرتب داد می زند:" بابا... بابا..." سرم را برگرداندم پسرم بود مرا از شیشه ماشین دیده و شناخته بود.
کد خبر: ۴۴۲۱۳۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۹

یک نکته از هزاران(2 )؛
داشتم سرنگ را می کشیدم تا مواد را وارد سرنگ کنم که ناگهان معده مجروح تحریک شد و نیم خیز شد و بالا آورد روی سر و صورت من ریخت من هم با چشم بسته دنبال چیزی می گشتم تا چشمانم را پاک کنم ؛ از طرفی یک دستم به مریض بود که از تخت نیفتد. بالاخره با مقنعه، صورتم را پاک کردم.
کد خبر: ۴۴۲۱۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۱

خاطراتی پیرامون شهید غلامحسین خزاعی؛
لباس بسيجي من مثل همان لباس احرامي است که تو برتن مي کني و به مکه مي روي. تيري که از سلاح من به سوي دشمن شليک مي شود، مثل سنگي است که تو در منا به شيطان مي زني . همانطور که تو با عشق و علاقه به طواف کعبه مي روي، من هم با همان عشق به جبهه آمده ام. کعبه ي تو آن جاست، کعبه ي من اينجاست.
کد خبر: ۴۴۲۱۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۸

پیرامون شهید «ابراهیم هندوزاده»؛
ابراهیم گاهي كه ضرورت ايجاب مي كرد، مي ايسـتاد، محمدرضا مرادي روي شانه اش مي‌نشست و خط دشمن را شناسايي مي‌كرد، به همين دليل به او شوخي كنان نردبان اطلاعات مي گفتند.
کد خبر: ۴۴۲۰۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۵

بُرشی از کتاب «سیره شهید رجایی» قسمت سوم/
غلامعلی رجایی در کتاب «سیره شهید رجایی» در قالب خاطرات ی از زبان اعضای خانواده، همکاران و آشنایان شهید رجائی، به شیوه ساده‌زیستی و منش و شخصیت این دولتمرد شهید پرداخته است.
کد خبر: ۴۴۲۰۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۵

چاپ هشتم کتاب «فرنگیس» خاطرات فرنگیس حیدرپور نوشته مهناز فتاحی که به تازگی مزین به تقریظ مقام معظم رهبری شده بود، توزیع شد.
کد خبر: ۴۴۲۰۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۵

به بهانه سال روز شهادت
شهید با شور و شوق وصف ناپذیری به نیازمندان کمک می کرد.
کد خبر: ۴۴۱۹۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۶

روایت بهرام سعیدی از غسل شهادت شش نفره؛
با تعجب گفتم:«هر شش نفرتان احتياج به غسل داريد؟»، اسماعيل خنده كنان گفت:«نخير، غسل واجب نيست، غسل مستحب مي كنيم، چون عمليات در پيش است غسل شهادت مي كنيم.»
کد خبر: ۴۴۱۹۷۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۴

گلعلی بابایی از انجام مذاکرات اولیه برای نگارش جلد دوم خاطرات سردار جعفری، فرمانده سپاه، خبر داد.
کد خبر: ۴۴۱۹۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۴

کتاب «بمو» نوشته اصغر کاظمی خاطرات شناسایی منطقه قصرشیرین و ذهاب با تغییر جلد پس از ۱۸ سال دوباره منتشر شد.
کد خبر: ۴۴۱۹۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۴

دوستانم با دیدن من حیرت زده شده بودند و می گفتند ما فکر می کردیم که شما شهید می شوید و من موضوع را برای آنها تعریف کردم و آنها مرا در آغوش کشیدند و گفتند عبدالرضا تو چه کار کردی که این اتفاق افتاد گفتم من همیشه به یاد امام زمان (عج) بودم.
کد خبر: ۴۴۱۹۰۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۶

علي اصغر توي يكي از مأموريت ها به سختي سرما خورده بود! يك شب دير وقت آمد به خانه، ساعت يازده و نيم شب بود، چون خواب بودم از روي ديوار پريده بود
کد خبر: ۴۴۱۸۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۳

خاطرات شهید عشقعلی قنبری از زبان همرزمش امید اصغری
عشقعلی قنبری، دهم فروردین ۱۳۳۹، در روستای اسفرورین از توابع شهر تاکستان به دنیا آمد. پدرش علی، کشاورز بود و مادرش رقیه نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. راننده جهادسازندگی بود. سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. سیزدهم آبان ۱۳۶۶، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به پاها، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
کد خبر: ۴۴۱۸۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۳

امیرحسین حاجی نصیری روایت می‌کند: یک دفعه دیدم یک تویوتا با سرعت به ما نزدیک می‌شود. یکی از شیرمردهای نجبای عراقی بود. عجب جرأتی داشت. با ماشین آمده بود جایی که تازه تاو زده بودند.
کد خبر: ۴۴۱۷۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۲

شهيد سبزيكار اعتقادات خاصي داشت، تمام اعمال و رفتار و گفتار ايشان براي ما الگو بود، او در نمازش آن طور كه شايسته ي خدا بود ظاهر مي شد و با خدا صحبت مي كرد.
کد خبر: ۴۴۱۷۷۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۲