سه‌شنبه, ۰۷ فروردين ۱۳۸۶ ساعت ۲۱:۳۴

يادم هست شش ماه بعد از انقلاب سرگرد منصور وطن پور را در ستاد مشترك ملاقات كردم، البته خودش را نميشناختم، سرگرد احد رمضاني، هم دوره شهيد يوسف كلاه دوز با او بود و ايشان را معرفي كرد. شنيده بودم وطن پور از افسران زبده هوانيروز و از خلبانان خوب ماست. رمضاني گفت ايشان با مشكلي مواجه شده، ميتوانيد كمكش كنيد؟ گفتم هر كمكي بتوانم انجام ميدهم. بگذريم، خود آقاي وطن پور بعد از حل مشكلش به ما گفت: يكي دو ماه مانده به انقلاب،فرمانده هوانيروز مرا احضار كرده و نامهاي سر به مهر به دستم داده و گفته بود اين را باز نميكني تا به تو اطلاع دهم. من همان لحظه پي بردم كه اين نامه در رابطه با سركوب انقلاب است، با وجدان خودم خيلي كلنجار رفتم كه چه كنم؟
يادم آمد تيمسار قرني با علما در ارتباط است، به خانه ايشان رفتم، گفتم اين نامه را در اختيارتان ميگذارم، طوري آن را باز كنيد كه آنها متوجه نشوند و بعد به من برش گردانيد. خلاصه، معلوم شد قرار است حضرت امام(ره) را از يك مكان به وسيله هليكوپتر به نقطه اي مثل قصر شيرين بياورند و نيات پليد خود را عمل كنند. يك بار ديگر هم فهميدم شهيد قرني، افسران بالاي رژيم شاه را به وسيله دوستان خود جمع ميكرد و اطلاعات روز را به اين طريق از آ نهادست ميآورد. بعدها هم گفته شد زماني كه حضرت امام در نجف بودند، طرح ربودن ايشان با توافق حكومت عراق ريخته شده بود و هوشياري اطرافيان ايشان اين طرح را خنثي كرده بود.
ميخواهم بگويم شهيد قرني با اطلاعاتي كه كسب كرده و در اختيار انقلاب گذاشته بود، خدمات بزرگي به كشور و نظام كرده، كه هيچ كس از جزئيات آنها خبر ندارد. يادش به خير، شهيد منصور وطن پور از روز آغاز جنگ در اهواز، فرمانده تيم شكار تانك بود. قبل از طلوع خورشيد، به خط مقدم دشمن مي تاخت، بهترين خلبانهاي ما كه شاگردان او بودند، در اين تيم حضور داشتند، خودش در اولين پرواز و آخرين پرواز هر روز مثل عقاب، بر سر عراقيها فرود ميآمد، دهها تانك را منهدم ميكرد و برميگشت.
طي روزهاي اول جنگ كه ارتش هنوز به ميدان نبرد نيامده بود، هليكوپترهاي وطن پور بود كه عراقيها را فراري ميداد و كاري كرد كه نتوانند اهواز را تصرف كنند. حتي لشكر اهواز تا مدتي پس از پيروزي انقلاب فرمانده نداشت، چون فرماندهش زنداني بود. كلاً عده اي زنداني وعد هاي هم فراري يا اعدام شده بودند، آ نهايي هم كه مانده بودند، چون بيمناك بودند، دستشان به كار پيش نميرفت و با ترس و لرز خدمت ميكردند.
در اينجاست كه نقش مهم وطن پور آشكار ميشود. او در روزهاي بحراني و بلاتكليفي، هليكوپترهايمان را به طور مؤثر هدايت ميكرد و در آن مدت، هيچ حادثه و تلفاتي نداشت. غروب روز نهم مهرماه در راه بازگشت از عملياتي كه در دشت آزادگان داشتيم، در نخلستانهاي نزديك پادگان، دود غليظي را ديدم كه به آسمان ميرفت و سيماي زيباي خورشيد هم بر فراز آن ميدرخشيد؛ درست مثل يك تابلو و شاهكار نقاشي. ناگهان يك نيسان به سرعت از كنارمان عبور كرد و گفت خلبان را نجات دهيد.
به100 متري كه رسيديم، فشنگها و موشكهاي داخل هليكوپتر، منفجر و قطعات به هوا پر تاپ شدند. كار از كار گذشته بود. اين افسر قهرمان با هليكوپترش داشت در آتش ميسوخت، به شهر برگشتيم، راننده يك خودرو نظامي كه مرا ميشناخت خبر شهادت وطن پور را داد. من اولين نفري بودم كه به ستاد جنگهاي نامنظم رسيدم، هيچ كدام از فرماندهان هنوز نيامده بودند، به حضرت آيت الله خامنه اي كه اولين شخصيت حاضر در جلسه بودند، گفتم يك خبر خوب و يك خبر بد دارم. گفتند: بگو. گفتم: وطن پور شهيد شد. وقتي خبر را شنيدند، به شدت متأثر شدند، شهيد وطن پور به راستي بينظير بود. اما خبر خوب هم درباره موفقيت عمليات آن روز بود كه تحت تأثير شهادت آن نظامي قهرمان متأسفانه به سردي گراييده بود.

منبع: شاهد ياران، شماره82
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده