نوید شاهد - جانعلی هر كه را مى ديد، با او به گرمی سخن می گفت و از او طلب عفو و بخشش می نمود. ایشان در کنار برادری که در کنار او و با او همرزم بود. چند ساعتی از همه چیزش (زندگی، خانواده، آخرت، شهادت و...) سخن گفت و انگار مشغول وداع بود. گزيده زندگينامه اين شهيد بزرگوار را در نويد شاهد مازندران بخوانيد.
وداع قبل شهادت
به گزارش نويد شاهد مازندران، شهید جانعلی اسفندیاری پنجم فروردين 1341 در روستاى برگه از توابع شهرستان مياندورود به دنيا آمد. پدرش قربان كشاورز بود و مادرش ماه جهان نام داشت.

دوران تحصيل
دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی را در روستای برگه سپری نمود و از همان زمان کودکی به نماز و دستورات الهی اهمیت خاصی می داد و رفتار و اخلاق او در کودکی از روح پاک و بلندش حکایت می کرد. در اوقات فراغت در امر کشاورزی و دامپروری به خانواده اش کمک می نمود. در عین بی سواد بودن و پايین بودن سطح علمی و فرهنگی در خانواده از آنجايی که شهید علاقه و استعداد خاصی در خواندن دروس داشت، جهت ادامه تحصیل در مقطع متوسطه به شهرستان نکا رفت و در یکی از دبیرستانها مشغول به تحصیل شد.

خصوصيات اخلاقى
از جمله ویژگی ها و خصوصیات اخلاقی و اجتماعی شهید جانعلی اسفندیاری در این سنین پوشیدن لباسهای ساده و صرفه جویی در همه امور بود. ایشان همیشه تلاش می نمود همچون محروم ترین مردم زندگی کند و همدرد آنان باشد، چرا که خودش نیز تا قبل از این در آنچنان محیطی رشد کرده بود. رفتار و برخورد او با دوستانش که اکثرا طلبه بودند بسیار گرم و صمیمی و از روی محبت و منحصر به فرد بود. به ورزش علاقه زیادی داشت و خود او نیز از ورزشکاران نمونه بود و همواره دوستان و جوانان دیگر را به فراگیری فنون ورزشی و دفاعی توصیه می نمود. او همچنین از قریحه شعر و ادبیات نیز برخوردار بود و شعرهای بدیعی می سرود به طوری که پس از شهادت ایشان شعر زیبا و جانفزای خود ایشان را روی سنگ قبرش حک کردند.
او هر چه از مسائل اسلامی آگاه تر می شد، محیط زندگی و جامعه اش را بیشتر غرق در فساد و غوطه ور در اخلاق فاسد و غیر خدایی می دید، از این رو هر چه آگاهیش افزون می گشت در جامعه احساس غربت و فشار بیشتری می کرد تا آنجا که بالاخره برای تغییر آن وضع شروع به فعالیت کرد. اجتماعات مختلف فرهنگی و سری را تشکیل می داد و به هر بهانه و عنوان جوانان مسلمان را دور هم جمع می کرد و آنچه از اوضاع می دانست به آنان نیز انتقال می داد که بالاخره به دلیل همین جلسات در دوره شاهنشاهی ساواک به مشکوک شده و به جرم داشتن اعلامیه و نشریات اسلامی وی را دستگیر و زندانی می نمایند. اما چون مدارک کافی در دست نداشتند پس از مدت کوتاهی او را آزاد کردند. ایشان پس از آزادی از زندان فعالیتش را گسترده تر و دقیق تر و حساب شده تر آغاز کرد که در همان دوره امام از عراق به پاریس رفته و ار آن به بعد بود که اولین اعلامیه ها و نوارها به دست شهید جانعلی می رسید و او با ابتکارات و شیوه خاص خود، آنها را به دیگران می رساند.

دوران انقلاب
با اوج گرفتن مسائل و حرکات مذبوحانه ضد انقلاب برای نفی حاکمیت نظام اسلامی که از طریق درگیری و شیوه نظامی اعمال می شد ایشان از این نقطه احساس خطر کرده و عزم راسخ کرد تا با پوشیدن لباس مقدس سپاه بتواند در دفع نقشه های شوم دشمنان در این مرحله از حیات انقلاب نیز سهیم باشد.

عضويت در سپاه
جانعلى در اردیبهشت ماه سال 1359 به تهران آمد و در ستاد مشترک سپاه به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد. او در مدتی که در تهران بود با رهبر انقلاب و یاران امام و مسئولان اجرایی تماس های نزدیکی داشت و یکی از اعضای فعال مهدیه تهران شد. ولی با این همه تهران نمی توانست قلب پر شور و دل مالامال از عشق خدمت به محرومین را در او ارضا کند، لذا به محض درخواست نیرو از طرف سپاه زاهدان در تاریخ 3 تير 1359 داوطلبانه به سیستان و بلوچستان اعزام شد تا شاید بتواند از توطئه هایی شبیه کردستان در آنجا جلوگیری کند. جانعلى در بدو ورود به استان جزء نیروهای ویژه استان قرار گرفت و سخت ترین عملیاتهای منطقه شرکت فعال داشت. او همچون معلمی دلسوز و عاشق با شاگردان و همرزمان مجاهدش به کار می پرداخت.

حضور در جبهه
او در اولین ماموریت پس از شروع جنگ تحمیلی مدت سه ماه به جبهه آبادان رفت، بعد از آن مدت سه ماه در چابهار خدمت کرد و دو بار و در هر بار به مدت پانزده روز برای دیدار از برادران مسلمان و مجاهد افغانی به کشور افغانستان رفت.

روز شهادت
مجاهدت های ایشان همچنان ادامه داشت تا آن که روز هشتم شهریور 1360 فرا رسید. در آن روز انگار همه دوستان و همرزمانش می دانستند که چه می شود. هر کس جانعلی را می دید با او به گرمی سخن می گفت و از او طلب عفو و بخشش می نمود. ایشان در ساعات اولیه صبح همان روز در کنار برادری که در کنار او و با او همرزم بود چند ساعتی از همه چیزش(زندگی،خانواده،آخرت،شهادت و.......) سخن گفت. انگار مشغول وداع بود.
آن روز ماشین سیمرغ در کنار درب سپاه با هفت سرنشین مسلح به سرپرستی شهید جانعلی اسفندیاری آماده حرکت شد. ماموریت آنها، رفتن به میدان تیر جهت آموزش و عملیات و حضور نظامی در حوزه استحفاظی زاهدان بود. پس از چند لحظه دیگر کسی علی را داخل محوطه ندید چون ماشین سیمرغ از دری سپاه بیرون رفت. مدتی گذشت و ظهر شد، خبری از آمدن و برگشت آنها نشد. ساعت، 11 شب را نشان می داد و هنوز با همه اقداماتی که برای پیدا کردن آنها شد خبری از سربازان حسین بن علی نشد. ساعات و روزها سپری می شد و نیروهای نظامی و انتظامی منطقه با همه تلاش خود از زمین و هوا به گشت مشغول بودند و به دنبال یاران گمگشته خود می گشتند. در آن ایام همه عزیزان پاسدار در سوگ رفته چاره ای جز صبر نداشتند. بیش از همه یار دلسوز و همرزم با وفای شهید جانعلی یعنی شهید سهراب اسفندیاری (که یکی دیگر از شهیدان گلگون کفن روستای برگه می باشد) بود که در غم عظیمی فرو رفته بود به طوری که هر شب از علی سخن می گفت و با یاد علی به خواب می رفت.
یک هفته گذشت، در هنگام ظهر روز جمعه بود که خبر دادند یاران گمگشته را پیدا کرده اند اما با بدنهای برهنه و لباسهای چاک چاک. با بدنهای گلوله خورده ای که حکایت از فرق شکافته علی اکبر می کرد. با بدنهای پاره پاره ای که حکایت از بدن شهیدان دشت کربلا می کرد.
یاران امام را در دشت قرقروک در هفتاد کیلومتری شهر زاهدان در بیابان تفدیده نزدیک به مرز پیدا کردند و فردایش جنازه مطهر و خونین شش گلگون کفن اسلام را، امت مسلمان به دوش کشیدند و در میان امت خروشان پا برهنه و گِل به سر مالیده و پیشانی بسته در حالی که به سر و سینه می زدند و در یاد یاران به خون خفته شان می گریستند، تشییع کردند. آرامگاه این شهید والامقام در گلزار شهدای روستای برگه می باشد.


انتهاى پيام/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده