برادرشهید «سیدمنصور دمزده» می‌گوید: نمازش ترک نمی‌شد و قرآن زیاد تلاوت می‌کرد و بیشترین توصیه ایشان به نماز اول وقت بود. ایشان در دل تابستان با این که برای کمک به مردم در کار کشاورزی از طرف جهاد می‌رفت روزه اش را نمی‌خورد و نگه می‌داشت.

به گزارش نوید شاهد مازندران، شهید «سیدمنصور دمزده» بیستم آذرماه ۱۳۴۶، در شهرستان محمودآباد به دنیا آمد. پدرش سید عباس و مادرش فرخنده نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند. از سوی بسیج وارد جبهه شد. بیست و چهارم دی ماه ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر جراحات وارده به بدن، شهید شد. پیکر او در گلزار ابوالفضلی شهرستان محمودآباد به خاک سپرده شد.

نماز و روزه اش را ترک نمی‌کرد

چند خاطره از شهید «سیدمنصور دمزده»:

محمودـ برادرشهید: ایشان فردی متدین بود. نمازش ترک نمی‌شد و قرآن زیاد تلاوت می‌کرد و بیشترین توصیه ایشان به نماز اول وقت بود. ایشان در دل تابستان با این که برای کمک به مردم در کار کشاورزی از طرف جهاد می‌رفت روزه اش را نمی‌خورد و نگه می‌داشت. عاشق اهل بیت بود و بدون شک در همه‌ی ایام محرم در تکیه شرکت می‌کرد.
فاطمه ـ خواهرشهید: ایشان علاوه بر واجبات به مستحبات هم اهمیت می‌داد و به رعایت حجاب سفارش می‌کرد. کتاب‌های مذهبی مطالعه می‌کرد.
منصور قنبری هم رزم شهید: ایشان همیشه توصیه می‌کرد که دعا زیاد بخوانید و نماز‌های نافله مخصوصاً نافله شب و نماز غفیله را ترک نکنید، هر شب قبل از خواندن نماز عشا و نماز غفیله می‌خواند.

همیشه در کار‌ها کمکم می‌کرد

پدرشهید: ایشان به همه احترام می‌گذاشت، مخصوصا به من و مادرش. زمانی که درس می‌خواند می‌رفت کارخانه شالیکوبی کار می‌کرد برای این که به ما فشار نیاید و خرج خود را در آورد. همیشه در کار‌ها کمکم می‌کرد و اوقات بیکاری در مغازه کمکم می‌کرد. رابطه اش با خانواده شهدا خوب بود و به آن‌ها سرمی زد.
محمود- برادرشهید: فردی حرف گوش کن بود و همیشه سعی داشت به اطرافیان کمک کند. امانتدار خوبی بود و اسرار را حفظ می‌کرد و حقوق دیگران را بسیار رعایت می‌کرد.
منصور قنبری همرزم شهید: ایشان بسیار محجوب بود و به بزرگتر از خود احترام می‌کرد و خویشتن دار و صبور بود

کمک حال نیازمندان بود

مادر شهید می‌گوید: ایشان پول جمع می‌کرد و میوه می‌خرید و به خانه تعدادی که وضع شان ضعیف بود می‌داد. من گفتم چرا این کار را می‌کنی؟ مردم حرف می‌زنند. می‌گفت نه وضع آن‌ها ضعیف است من باید پول جمع کنم و میوه بخرم تا این که اگر مهمان به خانه آن‌ها رفت دست خالی نباشند و میوه داشته باشند. ایشان در خانه یک قلک درست کرده بود و می‌گفت داخل آن پول بریزید تا به جبهه برم.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده