سیدمحمد رضوی جمالی، فرزند سیدجعفر در دهم مرداد 1341 از مادری به نام ربابه اشرفی امیری در یک خانواده متدین و مذهبی در ساری متولد شد. او فردی خوش رو و خوش برخورد، سرشار از انرژی، پرشور و بانشاط و در عین حال شجاع و نترس بود. با اخلاق خوبش، مردم زیادی را جذب کرد؛ به طوری که گفته می شود توانست یک فرد مسیحی را مسلمان کند.
شهيد مازندرانى كه يك فرد مسيحى را مسلمان كرد
نويد شاهد مازندران: سیدمحمد رضوی جمالی، فرزند سیدجعفر در دهم مرداد 1341 از مادری به نام ربابه اشرفی امیری در یک خانواده متدین و مذهبی در ساری متولد شد. او چهارمین و آخرین فرزند خانواده بود و یک برادر و دو خواهر بزرگتر از خود داشت. سیدمحمد سه ساله بود که پدرش را از دست داد، و البته روزگار، طعم فقر و محرومیت را به او نشان داد. و اینگونه بود که سیدمحمد در دامان مادری رشد یافت که برایش عزیز و عزیزتر میشد؛ به طوری که جز مادر، محرم اسراری نیافت. به همین علت بعدها همواره به خواهران و برادرانش توصیه میکرد که احترام مادر را بیش از پیش نگه دارند.

سیدمحمد از همان اوان کودکی با حجب و حیا بود، پاکدامنی اش موجب شد تا مردم به او اعتقاد زیادی پیدا کرده و در مشکلات، از جدّش یاری بخواهند و البته که جواب هم می گرفتند. سیدمحمد خیلی زود با لحن شیرین کودکانه اش، در نوحه خوانی و مرثیه سرایی، قریحه و ذوق خود را نشان داد؛ به طوری که در ایام سوگواری امام حسین (ع) نوحه سرایی می کرد. از همان کودکی به انجام فرائض دینی، سخت پای بند بود.

دوران تحصیل سیدمحمد در دبیرستان طالقانى، با دوران پرشور انقلاب مصادف بود. او نیز همپا و همراه با سایر انقلابیون، فعالیت گسترده و چشمگیری از خود به جای گذاشت. در پخش اعلامیهها و شب نامهها، ثابت قدم بود و از این رهگذر، با تعالیم الهی ـ اسلامی حضرت امام (ره) آشنا شد. در تظاهرات علیه رژیم، صدای رسای او همراه با شعارهای کوبندهاش، به شور و هیجان انقلابی مردم مومن، دامن می زد.

فعالیتهای سيدمحمد در مسیر انقلاب، شدت گرفت و با هدف آگاه سازی جوانان، نمایشگاهی را ضد گروهکهای منافق برپا کرد و خود نیز به عنوان سخنران این برنامه، به افشای چهره واقعی این گروهها می پرداخت. عصرها که چهار راهها و میادین اصلی شهر، به محل بحثهای ایدئولوژیک موافقان و مخالفان انقلاب بدل می شد، در میانه میدان حضور می یافت تا از مبانی انقلاب دفاع کند. این حضور فعال و اثرگذار موجب شد تا خیلی زود در فهرست ترور منافقین جای بگیرد.

سیدمحمد مطیع کامل ولایت بود؛ نَفَسش نَفَس امام بود و تابع ایشان. او همه چیز را در پیروی و حمایت از امام می دانست و اعتقاد راسخی به ایشان داشت. در خرداد سال 1360 در رشته فرهنگ و هنر دیپلم گرفت. در دبیرستان با انجمن اسلامی دانش آموزان همکاری نزدیکی داشت. اما زمانی که دریافت نیاز انقلاب در آن مقطع، نیازی فرهنگی و عقیدتی است، راه حوزه را در پیش گرفت تا در این کسوت بتواند در مسیر تحقق جامعه ای اسلامی اثرگذار باشد. هم زمان با «جامعه روحانیت مبارز ساری» در جهت تثبیت انقلاب، همکاری می کرد. سیدمحمد برای رفتن به جبهه از مادرش رضایت گرفت؛ چرا که میگفت: «اگر مادر راضی نباشد، من نمی روم.»

اولین بار در دوم خرداد 1361 به صورت بسیجی به جبهه اعزام شد و در قالب گردان امام جعفر (ع) تیپ 25 کربلا و به عنوان معاون این گردان و فرمانده گروهان دوم در عملیات رمضان شرکت کرد. در همین عملیات در پی اصابت ترکش خمپاره، مجروح شد و در 30 تير 1361 به مازندران بازگشت. در 23 فروردين 1362 برای بار دوم به جبهه رفت و به هم رزمانش در لشکر 25 کربلا پیوست. سیدمحمد در این مرحله نیز مجروح شد و در 30 خرداد 1362 به مازندران انتقال یافت. دو بار دیگر نیز در سال 1362 به جبهه اعزام شد و در خدمت لشکر پیروز 25 کربلا قرار گرفت. در سال 1363 با قبولی در آزمون سراسری حوزه، در مدرسۀ علمیه بعثت قم پذیرفته شد. شروع درس حوزه در قم، اندکی در اعزام سیدمحمد وقفه ایجاد کرد، ولی هیچ گاه در حین تحصیل در حوزه، از جبهه و جنگ غافل نشد. در 21 شهريور64 نیز از طریق دفتر تبلیغات اسلامی قم به جبهه اعزام شد و پس از انجام مأموریتهای فشرده تبلیغی برای رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا، 20 روز بعد در 10 مهر 64 به قم بازگشت. سیدمحمد در مدت حضورش در جبهه، علاوه بر فعالیتهای تبلیغی، عمامه به سر و سلاح بر دوش، به عنوان رزمنده، در مسئولیتهای مختلف، در خطوط مقدم میجنگید. در شورای فرماندهی گروهان، حضوری فعال داشت و در تقسیم کارها، تعیین مأموریتها و آماده سازی روحی و روانی نیروها، نقش به سزایی ایفا کرد.

سیدمحمد در مدت حضورش در میادین نبرد، در جبهه های مختلف غرب تا جنوب حضور یافت و مریوان تا خرمشهر، خاطرۀ مجاهدتهای او را به یاد دارد. در عملیات بیتالمقدس، رمضان، محرم، والفجر4، بدر و والفجر8 شرکت داشت. در واحد تخریب قرارگاه ثارا... و لشکر 25 کربلا نیز انجام وظیفه کرد.

هرگاه از جبهه نیز باز می گشت، خستگی ناپذیری در کار، صفت بارز او بود. به طوری که وقتش را در انجمن اسلامی، کانون حزب الله و بسیج سپری می کرد؛ با اینکه دلش به جنگ و جبهه بود. او فردی خوش رو و خوش برخورد، سرشار از انرژی، پرشور و بانشاط و در عین حال شجاع و نترس بود. با اخلاق خوبش، مردم زیادی را جذب کرد؛ به طوری که گفته میشود توانست یک فرد مسیحی را مسلمان کند. سیدمحمد از آنجا که با لقمه حلال بزرگ شده بود، انسانی نبود که حق کسی را نادیده بگیرد. همواره مراقب بود تا حقی ضایع نشود. حتی در وصیتنامه اش نوشت:
«اگر خدای ناکرده از من ستمی به شما رسید، نمیدانم از خدا برایم چه میطلبید، و شاید حقم باشد. ولی آگاه باشید که در عفو لذتی است که در انتقام نیست.»

سرانجام اعزام آخر فرا رسید و درحالی که حدود یک ماه از شروع عملیات والفجر 8 می گذشت، سیدمحمد برای ششمین بار در 22 اسفند 64 وارد این معرکه شد و دوشادوش رزمندگان لشکر فاتح فاو (25 کربلا)، به عنوان جانشین گردان مسلم به خدمت مشغول گردید. بعد از حدود 70 روز جنگیدن در فاو، در 8 خرداد 65 برابر با 19 رمضان، در پی اصابت ترکش به نقاط مختلف بدن، به آرزوی دیرین خود رسید و شربت شهادت را نوشید. سه روز بعد در 11 خرداد 65 پیکر مطهر ایشان بعد از تشییع باشکوه در ساری در آرامگاه ملامجدالدین این شهر به خاک سپرده شد.

انتهاى پيام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده