طلبه شهيد «ابوالقاسم بزاز» هميشه به دوستان خود مى‌گفت: «حرفی از خسته شدن به من نزنید ، من هرگز خسته نمى شوم، مخصوصاً در كار براى اسلام و براى رضاى خدا.» گزيده زندگينامه اين طلبه شهيد را در نويد شاهد مازندران بخوانيد.
طلبه خسته ناپذير شهيد
به گزارش نويد شاهد مازندران، ابوالقاسم بزاز بيستم مهر 1331 در روستاى «چاله زمين» از توابع شهرستان بابل به دنيا آمد. پدرش محمدحسين (فوت 1358) و مادرش صديقه نام داشت.
او در زندگى كودكانه اش هميشه علاقه به مذهب داشت. بنا به گفته هاى مادرش در تمام دوران كودكيش هيچ وقت‌ از نماز و روزه كاهلى ننمود، حتى بيشتر وقتها در ماه رجب، شعبان و رمضان روزه دار بود.

دوران تحصيل
او تا كلاس سوم نظرى به درس خواندن مشغول بود. بعد از خواندن كلاس يازدهم تصميم گرفت طلبه شود. بدين جهت به خدمت آيت الله كوهستانى رفت تا از فضايل آن مرد بزرگ بهره‌مند گردد. بعد از آن براى ادامه تحصيلات به حوزه مشهد رفت تا دروس طلبگى از قبيل: فقه‌،‌ فلسفه‌،‌ اصول را آغاز نمايد. بعد از يكسال و نيم در مشهد به دليل فعاليتهاى سياسى مورد تعقيب قرار گرفت و به قم سفر كرد و در مدرسه رضويه در حجره اى مشغول به تدريس شد تا در آنجا بتواند بيشتر با حقايق اسلامى واستادان مجربترى مانند‌: آيت الله مشكينى و ديگر فضلاء آشنا گردد.

تبليغات اسلامى
او در قم هم  کارهایی مانند پخش اعلاميه و نشريات امام خمينى را بر خود يك امر واجب مى دانست و هميشه در اين فعاليتها سهم بزرگى داشت. او در سال 1355 سفرهايى به پاكستان، افغانستان و بعضى كشورهاى عربى نمود و در آنجا نيز به فعاليتهاى مذهبى، سياسى و بعضاً نظامى مشغول شد و در هنگام بازگشت به ايران  مقادير زيادى از كتابهاى امام را با خود آورد و در تهران تكثير كرد تا پخش كند. هميشه سفرهايى به دور ترين نقاط و از چشم افتاده ترين روستاها مى كرد و تبليغات اسلامى مى نمود تا بتواند اسلام را بطور عملى به آنها آموزش دهد.
وی حتى در بسيارى از روستاها باهمكارى اهالى روستا و با نقش اساسى خودش به ساخت حمام و مسجد مى پرداخت.
در طى همين سالهاى خفقان و استبداد او با تشكيل جلسه و حضور در دانشگاهها به گفتگو با دانشجويان و تبليغ اسلام و حكومت اسلامى و مبارزه فكرى با جريانهاى ضد دينى مى پرداخت. در قم با شهربانى و گارد جاويدان درگير بود و حتى مورد شناسايى كامل قرار گرفته بود، ولى هيچ ترس و واهمه اى نداشت و به كار خودش ادامه مى داد تا بتواند مملكت را از زير يوغ استعمارگران شرق وغرب برهاند.
شهيد مى گفت: دلم نمى خواهد در اين تنگناها جانم را از دست بدهم. دوست دارم چند تايى از آنها را بكشم و بعد شهيد شوم.

حفاظت از امام
در محرم 1357 در روستاهاى اطراف بابل مشغول ‌به‌ نارنجك سازى و بمبهاى مختلف بود. در 12 بهمن هنگام آمدن امام، او با فضلاء ديگر در دانشگاه تهران به تحصن نشسته بودند. در روز 22بهمن او در كرمانشاه به برادران كرمانشاهى در مبارزه مسلحانه كمك مى کرد. يك ماه در آنجا بسر برد و بعد از برگشتن از آنجا، مدتها محافظ خانه امام در قم بود. در تاريخ 12 آبان 1358 به عضويت سپاه پاسداران بابل درآمد در سپاه هم كلاسهاى ايدئولوژيک تشكيل داد.
به گفته برادران پاسدار سپاه بابل كه همكار و همگام او بودند، او در همان لحظه ورود به ما روحيه بخشيد. ما به او مى گفتيم: برادر از اين مأموريتها  خسته نمى شوى؟
او مى گفت: چيزى كه مى خواهم به من نگوييد كلمه خسته شدن است و من هرگز خسته نمى شوم مخصوصاً در كار براى اسلام و براى رضاى خدا.

شهادت
ابوالقاسم در مأموريتى كه از سپاه بابل به او محول به جبهه سنندج رفت تا با ضد انقلابيان مبارزه كند. سرانجام در تاريخ دهم خرداد 1359 با سمت مبلغ در سنندج توسط گروه هاى ضدانقلاب بر اثر انفجار مواد منفجره و اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار وى در آرامگاه معتمدى زادگاهش واقع است.


انتهاى پيام/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده