گفتگوی نوید شاهد با شاعر، نویسنده و پدر شهید
پدر شهید ولی‌الله متدین از خاطرات پسرش تعریف می‌کند: من می‌گفتم تو اولین پسر من هستی، من آرزوی دیدن دامادی تو را دارم، جبهه نرو، اما ولی الله در جواب می‌گفت که اسلام، دین و حفظ ناموس برایم از همه مهمتر است.

حبیب الله متدین شاعر و نویسنده کتاب «بوستان ولایت» پدر شهید «ولی الله متدین» در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد مازندران، می‌گوید: شهید در زمان انقلاب ۱۳ ساله بود، در مدرسه سرود و قرآن می‌خواند، مقاله می‌نوشت و همواره باعموی شهیدش مختار گرائلی، گل کوچیک بازی می‌کرد.

همه شهدا خوب بودند، اما شهید ما یک فرشته بود

 وی با بیان اینکه وقتی عمویش به شهادت رسید، حبیب الله می‌گفت: عمویم فرزند تازه به دنیا آمده‌اش را برای حفظ ناموس و وطن ترک کرد، پس من چرا نروم، اینطور شد که او هم بعدها به عنوان بسیجی به جبهه رفت.

پدر شهید ادامه داد: شهید من آنقدر باهوش و با اخلاق بود که حتی در کلاس قرآن مدرسه، ایرادی که از معلمش گرفت به صورت نامه و بدون ذکر نام بوده است؛ بعد‌ها معلم نیز به خاطر اینکه در جمع موضوع را مطرح نکرد از ایشان قدردانی و تشکر کرد.

پدر شهید متدین در مورد نحوه شهادت ولی الله گفت: پسرم در عملیات ام الرصاص که در سه محور، عملیات لو رفت و در حین شلیک آر پی جی، به شهادت رسید.

پدر شهید می‌گوید: همسنگر شهیدش با لباس خاکی خبر شهادتش را رساند که البته بعد از هشت سال پیکرش را آوردند.

وی با اینکه همه شهدا خوب بودند اما شهید ما یک فرشته بود، توضیح داد: من وقتی عصبابی می‌شدم سرش داد و فریاد می‌کشیدم اما ولی الله باز می‌آمد سلام می‌کرد و می‌گفت ببخش من تو را عصبانی کردم.

مادر این شهید نیز می‌گوید: شهید از کوچکی به قرآن علاقه زیادی داشت، من می‌گفتم تو اولین پسر من هستی، من آرزوی دیدن دامادی تو را دارم، جبهه نرو، اما مجتبی در جواب می‌گفت که اسلام، دین و حفظ ناموس برایم از همه مهمتر است. از طرفی باید به فرمان امام خمینی (ره) عمل کنیم، یعنی هر وقت ولی فقیه دستور دادند باید برویم جانمان را فدا کنیم.

گزیده‌ای از شعر پدر شهید که در وصف پسرش سرود:

دی دلم هر سال با خود می‌برد ام‌الرصاص، در دلم نجوا کند گل گفته‌های گل یاس، رشته انسش مرا در زندگی سیرم میکند، کی اجابت می‌کند ذکر دعایش در نماز، خانه قلبم شده غمخانه از نیش عدو، میشناسن دشمنان از جنگ ما را نبود هراس، درد دل با ما کنند تا بگیرند از ما سوژه‌ای، این محال است که فراموشم کنند خناس ناس، ما که با قران سر سودا گرفتیم‌ای خدا، جز رضای حق برای خود نگرفتیم اقتصاص، میوه‌های قلبمان در راه قرآن شد فدا، تنها برای ما دمادم می‌دهند جای سپاس،‌ ای حبیب‌الله تو را هجر عزیزان خسته کرد؟ طاهران حقیقت جان داده‌اند بحر نماز.

دلنوشته به جا مانده از شهید برای عموی شهیدش مختار:

بسمه تعالی
دیروز بر مزارت رفتم و فاتحه‌ای خواندم و در حین خواندن فاتحه فکرم به جا‌های دوری رفت. به آن روز‌ها فکر می‌کردم که باهم در کوچه‌های روستایمان می‌گشتیم، شب‌ها به شکار می‌رفتیم. عموجان یاد آن قرآن خواندن‌هایت و یاد آن کار‌های خالصانه‌ات، یاد آن روز‌ها که پیش تو بودم اما حیف که تو را نمی‌شناختم. در دل زیاد درد و داغ داشتی، تو عاشق بودی. لبت را یادم می‌آید که قرآن می‌خواند. آواز و صدای رسایت که نوحه می‌خواندی در شب‌های محرم در حسینیه محل می‌آمدی و برای مردم مصیبت حسین (ع) را می‌گفتی.

یادم می‌آید که با چهره‌ای خندان ما را پذیرا بودی و با ما مثل کوچولو‌ها بازی می‌کردی.
تبسمی که بر لبت می‌نشست برای من به اندازه یک دنیا ارزش داشت.. همیشه به آشنایان و ... در کار‌ها کمک می‌کردی

عموی عزیزم همیشه در فکرم و ذهنم تو را می‌دیدم که با چهره‌ای گشاده و خنده کنان و خوشحال در جلوی صف رزمندگان حرکت می‌کنی.
وقتی زیارتم تمام شد، عکس تو را نگاه می‌کردم و تمام آن خاطره‌ها یادم آمد و سریع از ذهنم رد شد در حالی که قطرات اشک از چشمانم می‌آید و از تو دور می‌شوم و با تو خداحافظی می‌کنم.. خداحافظ نور چشمانم در حالی که نمی‌خواهم از تو جدا شوم، ولی باز هم می‌روم. خداحافظ‌ای مهربان‌ترین برادرم خداحافظ‌ای عموی من‌ای جانِ من‌ای روحِ من تو را دوست دارم. به یاد می‌آورم که تو در لباس بسیجی به خواب من آمدی در حالی که با بزرگان بودی، همدیگر را بغل کردیم و آنقدر گریه کردیم تا هر دو خسته شدیم، نه من و نه تو هیچ کدام از شدت گریه نمی‌توانستیم حتی یک کلمه حرف بزنیم و از تو جدا شدم با چشمانی اشک آلود.
عزیز دلم، دوست دارم راهت را ادامه دهم و گناه نکنم، اما شیطان نمی‌گذارد.

عموجان هر موقع پیش تو می‌آیم خودم شرمنده ام که در چشمانت بنگرم، چون من عصیان می‌کنم.
با این همه خاطراتی که از تو دارم و با حالتی غمناک از تو خداحافظی می‌کنم.

خداحافظ مختار من

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده