لباس بسیج را بر سپاه ترجیح داد
به گزارش نوید شاهد مازندران، محسن بزرگی امیری یکم فروردین ۱۳۴۷، در شهرستان فریدونکنار به دنیا آمد. پدرش قاسم، نجار بود و مادرش فضه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و سوم خرداد ۱۳۶۷، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شکم، شهید شد. مزار او در تکیه معصومزاده زادگاهش واقع است.
بچه مظلوم و قانعی بود
پدر شهید میگوید: بچه مظلوم و قانعی بود هیچ گاه از ما چیزی طلب نمیکرد. شش ساله بود رفتیم امیرکلا برای خواهرهایش لباس بگیریم دیدیم محسن رفت پشت دیوار جا خورده است و نمیخواهد برای او چیزی بگیریم، بسیار سادهپوش بود. هیچگاه لباس نو بر تن نمیکرد. فقط لباس بسیجی را بر تن میکرد. شبهای ماه رمضان ما را سحر بیدار میکرد و خودش برای خواندن نماز شب بر مزار شهدا میرفت.
امام فرمودند بسیجی باشیم
برادر شهید مهدی میگوید: محبوبیت خاصی بین اعضای خانواده داشت. از سفر یا منطقه میآمد حتماً باید به افراد کوچکتر سر بزند و برای شان هدیه میآورد. همیشه حتی در نامهها و وصیتنامهاش ما را شرکت در نماز جماعت، نظم در کارها و رعایت کردم حق مردم سفارش میکرد. بسیار به امام و ولایت معتقد بود ولایت پذیریاش همین بس که فرمودند جبههها را خالی نکنید به عنوان بسیجی به جبهه رفت خیلیها به او گفتند لباس پاسداری بپوشد اما او قبول نکرد. میگفت: امام فرمودند بسیجی باشیم.
بسیار اهل کمک به دیگران بود، چنانکه به منطقه میرفت پدر یک مقدار پول به او میداد و یک مقدار ما میدادیم. پدرم به او میگفت: پسر این پولهایی که میگیری چه کار میکنی؟ به اندازه ده تا مسافرت است. میگفت: پولها را به دوستان خود که میخواهند به شهر برای خرید به منزلشان بیایند میدهم، تا زمانی که زنده بود و به جبهه میرفت، یک ریال از سپاه نمیگرفت.
خواهر شهید میگوید: از ویژگی با ارزش این که به صورت پنهانی به یتیمان کمک میکرد و دست شان را میگرفت.
دارای سعه صدر خاصی بود
همرزم شهید محمدعلی آزادی میگوید: ایشان دارای سعه صدر خاصی بودند چناکه ۲، ۳ روز قبل عملیات والفجر ده بود ما خودمان را برای عملیات آماده میکردیم برادر جهانگردی فرمانده گروهان و آقا محسن مشمول دستهها بودند از آن جا که ما کمتر در عملیات کوهستانی شرکت کرده بودیم، ایشان نیروهای گروهان را به کوهپیمایی میبردند تا رزمندگان جهت عملیات آمادگی کامل داشته باشند. همانطور که در دامنه کوه راه میرفتیم آقای جهانگرد تعادل خود را از دست داد و سُر خورد و دست ایشان به روی ماشه اسلحه رفت و تیری از آن خارج شد و به پای آقای محسن خورد. رنگ از چهره آقای جهانگرد پریده بود و بسیار مضطرب و نگران بود. آقا محسن با همان حال مجروحیت به او دلداری میداد برای حفظ روحیه نیروها و زیر سوال نرفتن شخصیت آقای جهانگرد بسیار خویشتن دار، صبور و مقاوم بود.
انتهای پیام/