علاقه و توجه خاص به پدر و مادر
به گزارش نوید شاهد مازندران، شهید مدافع حرم «حسن رجایی فر» چهارم تیر ۱۳۵۴، در روستای کامی کلای از توابع بندپی غربی شهرستان بابل به دنیا آمد. پدرش اصغر و مادرش طیبه نام داشت. تا مقطع فوق لیسانس درس خواند. ازدواج کرد و صاحب سه فرزند شد. عضو سپاه بود و در لشکر ۲۵ کربلا و در یگان ویژه صابرین به اسلام خدمت میکرد. هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۵، در منطقه خان طومان شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت. پیکر او را در روستای کامی کلا تابعه زادگاهش به خاک سپردند.
کسب مهارت در زمینه الکتریکی و برق
چهارم تیر ماه ۱۳۵۴ در یکی از روستاهای خوش آب و هوای کامیکلا از توابع بند پی غربی شهر خشرودپی از شهرستان بابل و در پای کوههای سر به فلک کشیدۀ البرز کودکی به دنیا آمد که نامش را از ارادت خاص خانوادۀ متدین و مذهبیاش به خاندان بزرگ عصمت و طهارت علیهمالسلام حسن نامیدند. از همان اول کودکی، صبر و زیبایی خلقش زبانزد اهل روستا بود.
دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطهاش را در همان روستا و منطقه تا سطح دیپلم به پایان رساند و از آنجایی که به کارهای الکتریکی و برق علاقه داشت، مهارت خاصی در این زمینه کسب نمود.
پیکار با دشمنان زبون و کافران حربی
دی ۱۳۹۴ بود که برای اولین بار به مأموریت رزمی حقیقی یعنی پیکار با دشمنان زبون و کافران حربی، دشمنان اسلام و به خصوص شیعه در کشور سوریه رفت. پس از ۲۰ روز مبارزه از ناحیۀ کتف مجروح شد و برای معالجه و درمان به ایران بازگشت. ۱۴ فروردین ۱۳۹۵ موعد دوم مأموریتش بود.
پس از رزم سنگین ۲۲ روزه در مناطق عملیاتی حلب-خانطومان و دیگر مناطق عملیاتی سوریه مشغول رزم بود که در روز پنجشنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۵ در عملیات ناجوانمردانۀ دشمن کافر، در حالی که نیروها در زمان نه صلح و نه جنگ بودن، مورد هجوم همه جانبه از جمله حملات انتحاری دشمنان به ظاهر مسلمان احرارالشام، جیش الفتح، داعش و... قرار گرفتند که به همراه ۱۴ لالۀ خونین بال استان همیشه لاله خیز مازندران در منطقۀ خانطومان به درجۀ رفیع شهادت نائل آمد.
علاقۀ و توجه خاص به پدر و مادر
همیشه میگفت: «سعی کنیم که پدر و مادر در آسایش باشند.» هر وقت پدرش میخواست کار سختی انجام دهد، جلوی کارش را میگرفت و نمیگذاشت کار سخت را خودش انجام دهد یا اگر خودش نبود، برایش کارگر میگرفت یا وسیلهای فراهم میکرد تا آن کار برایش آسان شود. هر وقت امتحان یا کار مهمی میخواست انجام دهد، زنگ میزد و به پدرش میگفت: «برام دعا کنید.»
سپاس گزاری از خدا
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا شود گوشه چشمی به ما کنند
خدایا نمیدانم چرا مرا از بسیاری از حوادث نجات دادی و مرا در این راه مقدس قرار دادی. خداوندا به خاطر همۀ موهبتها و حکمتهایت سپاسگزارم.
برخی از آن حوادث عبارت بودند از:
*من در حال گردو کندن درخت بودم. از بالای درخت سُر خوردم و روی یک شاخه گیر کردم و تو مرا از مرگ حتمی نجات دادی.
*خدایا تو خود شاهد بودی که من یک پسربچۀ ۱۲ یا ۱۳ سالهای بیش نبودم که از حاجی شیخ موسی به سمت روستای کتیوک راهی شدم. آن میان پر از سگهای چوپان بود و تو مرا از دید آنها پنهان کردی و بدون هیچ دردسری به کتیوک برای اولین بار رساندی.
*خدایا تو خود شاهد بودی که در آموزش اصفهان، هنگامی که تمرین کمین داشتیم؛ ناگهان خود را در وسط مواد منفجره و فوگاز دیدم و همۀ آنها عمل کردند. دریغ از یک تکه سنگ که به من بخورد. تمام بچهها و مربیان آموزش گفته بودند که من مردهام. وقتی مرا در آن حال دیدند، گفتند این یک معجزه بود که شما اتفاقی برایتان نیفتاد.
خدایا من در حال برق کشی خانه پدربزرگم حاج خان آقا بودم که موقع نصب شدن سیم کنتور از بالای تیر برق، مرا برق گرفت و از ارتفاع ۸ متری به روی زمین انداخت. انگار یک نفر من را از بالا به زمین آورد و هیچ عیبی ندیدم.
انتهای پیام/