در زندگینامه شهید «محمد تقی اعرافی» می‌خوانیم: مراسم عقدکنان بسیار ساده بود و از آنجایی که به سپاه علاقه وافری داشتند سر سفره عقد با لباس پاسداری نشستند و می‌گفتند من به این لباس افتخار می‌کنم.

اساس کارش را بر قرآن گذاشت

به گزارش نوید شاهد مازندران، محمد تقی اعرافی دهم آبان ۱۳۳۷، در شهرستان رامسر به دنیا آمد. پدرش قدیر، کشاورزی می‌کرد و مادرش زهرا نام داشت. دانشجوی سال چهارم دوره کارشناسی در رشته متالوژی بود. ازدواج کرد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. سوم خرداد ۱۳۶۱، در خرمشهر بر اثر اصابت گلوله به پهلو، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای روستای گالش محله تابعه شهرستان رامسر واقع است.


علاقه زیادی به نماز و دین داشت

شهید محمد تقی اعرافی در آبان ۱۳۳۷ در شستا یکی از روستا‌های نزدیک رامسر در خانواده‌ای مستضعف، ولی متدین و با ایمان به دنیا آمد و در کانون گرم و پر مهر خانواده رشد کرد. از همان ابتدا نشانه‌های عشق به خدا و اسلام و ائمه و نیز داشتن روح بزرگ و ملکوتی در وی نمایان بود. خود وی در سنین کوچکی در دفترچه خاطراتی با بیان معصومانه خویش چنین نوشته است: "من از کوچکی علاقه زیادی به نماز و دین داشتم به قمار و لات منشی و موسیقی دل خوش و علاقه نداشتم تا سن ۱۵ سالگی روزه را کم کم، ولی همه را نمی‌گرفتم و یا سست ایمان بودم افسوس که ندانستم و اشتباه کردم (خدایا مرا ببخش)

سیراب شدن از اسلام و دین خدا

از چیز‌هایی که دین آن را نمی‌پسندد روگردان شدم و بعد یک تحول تازه در زندگیم روی داد که هرگز نباید فراموش کرد توانستم لب تشنه‌ام را از اسلام و دین خدا سیراب کنم. البته عموی من در زندگی من موثر بود، ولی باید دانست که عقیده و ایمان خیلی شرط است چه بسا افرادی بودند که آمدند اسلام را دیدند و رفتند، زیرا صرف نکرد برایشان، ولی اشتباه کردند.

معمولا قرآن و کتاب‌های اسلامی را مطالعه می‌کرد و همیشه هنگامی که راه می‌رفت یک کتاب در زیر بغلش مشاهده می‌شد، دوستانش با شوخی می‌گفتند که آقا تقی تو چقدر اهل مطالعه هستی؟ و او سرش را پایین می‌انداخت و چیزی نمی‌گفت در سن کودکی یک بار نزدیک بود غرق شود، ولی بطور معجزه آسایی خدا او را نگه داشت.

روح لطیف و پُر عاطفه در میان سختی‌ها

بعد از تمام کردن تابستان برای رفتن به دبیرستان مسافت زیادی را پیاده راه می‌رفت در همین دوران علاوه بر درس، کتاب‌های مذهبی را هم مطالعه می‌کرد و به فراگیری زبان عربی پرداخت و در بقیه اوقات به پدرش کمک می‌کرد به باغ کوچکی که داشتند می‌رفت و اگر لازم بود بیل را به دست می‌گرفت و شخم می‌زد و اگر پدرش قرار بود پرتقال و یا چای بچیند خودش می‌رفت و دست بکار می‌شد و کمک زیادی می‌کرد و بعد زنبیل چای را بدوش می‌گرفت و تا به کارخانه می‌برد شلوار کهنه و پینه بسته بر تن داشت و بر سر سفره به غذای ساده اکتفا می‌کرد. روح لطیف و پر عاطفه آقا تقی در میان این سختی‌ها شکل می‌گرفت.
نسبت به پولدار‌های بی‌ایمان و خدانشناس از همان کودکی نفرت داشت و نسبت به بزرگان بسیار مودب و با کودکان بسیار مهربان و صمیمی بود.

علاقه زیادی به اسلام و روحانیت داشت

در سال ۵۶ شهید تقی دیپلم ریاضی گرفت و چون علاقه زیادی به اسلام و روحانیت داشت می‌خواست برای تحصیل به قم برود بنا بر اصرار پدرش در کنکور شرکت کرد و در سال ۵۶ در رشته متالوژی دانشکده علم و صنعت قبول و وارد دانشگاه شد.

آقا تقی وقتی وارد دانشگاه شد جو طاغوت زده و علم زده و روشنفکر زده دور از اسلام و مردم بر دانشگاه‌ها حاکم بود متاسفانه دانشجویان نوعا یا اسلام را نمی‌شناختند و یا فقط بعد سیاسی آن را به نحو انحرافی و اعوجاجی گرفته بودند و به مسائل دیگر بی‌توجه بودند، اما آقا تقی با مطالعات عمیق و زیادی که روی متون اسلامی و ادعیه و روایات داشت ژرف اندیش بوده عبادت‌ها و دعا‌های تقی از او فرد متقی ساخته بود.


ارادت خاصی به امام زمان (عج) داشت

نماز‌ها و رکوع‌ها و سجده‌های طولانی داشت و گاه می‌دیدی که در نماز زارزار گریه می‌کرد. روی قرآن و واژه‌های آن کار می‌کرد. برعلیه رژیم طاغوت شرکت فعال داشت. اعلامیه‌ها و نوار‌های امام را که از نجف می‌آمد تکثیر و پخش می‌نمود. دوستانش اقرار دارند که بین بچه‌های مذهبی دانشگاه از متعبدترین، مخلص‌ترین و اسلام شناس‌ترین آن‌ها بود. عشق به اهل بیت عصمت و طهارت لحظه‌ای از قلبش بیرون نرفته بود او که به آقا امام زمان (عج) از همان موقعی که چیز می‌فهمید ارادت خاصی داشت و خود را در محضر ایشان می‌دید و با ایشان راز و نیاز داشت تشنه آب زلالی بود که از سرچشمه وحی الهی جوشیده باشد و از بستر کعبه و کربلای خونین و حصن ولایت علی جاری شده باشد و در جویبار اسلام فقاهت جریان یابد و آن را تنها در خط ولایت می‌دانست این بود که عاشق امام بود

شیفته استاد شهید مطهری شده بود

در کلاس‌های معلم شهید استاد مطهری با شهید گازر در هر کجای تهران بود تا ساعات آخر شب و گاه در منزل استاد شرکت می‌کرد و شیفته استاد شهید مطهری شده بود و بخاطر این علاقمندی در قسمتی از وصیت نامه اش می‌گوید: "ان شاءالله که شهید می‌شوم و خیلی آرزو دارم که نزد شهیدانی، چون دستغیب بروم آنقدر دلم برای استاد مطهری قربانش بروم تنگ شده و آیت الله شهید مدنی و شهید مظلوم بهشتی که در پوست نمی‌گنجم."

به ارشاد جوانان می‌پرداخت

چون می‌دید که افکار گندیده گروه‌ها و جریانان‌های سیاسی با تفکرات انحرافی و التقاطی و الحادی در دانشگاه‌ها از مرداب عقن شرق تجاوزگر و غرب جنایتکار که هر دو در شیطنت یکی هسند نشأت می‌گیرد و عده‌ای از جوانان این مملکت را اغفال می‌کند و بازی می‌دهند بحال آنان اشک می‌ریخت و غصه می‌خورد و به ارشاد آن‌ها می‌پرداخت.

دلسوزانه با آن‌ها بحث می‌کرد و توانست عده‌ای از آن‌ها را نجات دهد (و در این اواخر که دیگر حجت شده بود و آن کوردلان توطئه‌های زیادی کرده بودند تعدادی از منافقین را دستگیر و تحویل داد که منجر به دستگیری تعداد بیشتر آنان گردید. در جریان تسخیر لانه جاسوسی سر از پا نمی‌شناخت و از هیچ کوشش دریغ نمی‌کرد.
قلبی ملین و روحی لطیف داشت و در ارشاد و بحث با دیگران پرحوصله بود و این سبب شده بود که دوستان زیادی داشته باشد با وجودی که سینوزیت و سردرد دائما او را اذیت می‌کرد هم درس دانشگاهی را می‌خواند و هم عربی و کتاب‌های شهید مطهری را آموزش می‌دید و هم در شهری ری تدریس می‌کرد و برای تشویق بچه‌های دبیرستان کتاب می‌خرید و آن‌ها را با اسلام آشنا می‌کرد و هیچ وقت از برنامه‌های معنوی غافل نمی‌شد شب‌ها تا دیر وقت بیدار بود و صبح‌های زود بیدار می‌شد بسیار فعال و پرتلاش بود و با نظمی که داشت به همه کارهایش به خوبی می‌رسید.

تشنه فعالیت در سپاه بود

بعد از تعطیل شدن دانشگاه وارد هیئت هفت نفره شد و توانست کار‌های زیادی بکند. باغ مارکو را تقسیم کرد و باغ بایر استاندار را تقسیم کرد و به دست مستضعفین داد بعد به تنکابن رفت و در خشک رود چیرسر خیلی زحمت کشید. در همین موقع باز هم دست از تحقیق و مطالعه روی اسلام برنمی داشت، قرآن، عربی و غزوات پیامبر بیاد شهید علم الهدی کار می‌کرد در شهریور ۱۳۶۰ چند نفر از دوستانش از سپاه تهران آمدند و از او خواستند تا به سپاه بیاید و شهید تقی که تشنه فعالیت در سپاه بود و با نیازی که می‌دید با آن‌ها به تهران آمده و به عضویت سپاه در آمد. پس از ورود به سپاه با وجودی که در پذیرش او را برای مسئولیت‌های مختلف شایسته و با صلاحیت می‌دانستند، ولی با علاقه‌ای که داشت در قسمت آموزش عقیدتی سپاه شهرری مشغول به خدمت شد.

اساس کارش را بر قرآن گذاشت

هنوز مدتی نگذشته بود که کلاس‌های درس او به علت شور و حال معنوی و عرفانی که در بچه‌ها ایجاد می‌شد از شلوغترین کلاس‌ها شده و گاه می‌دیدی چندین ساعت متوالی بعضی اوقات تا نیمه شب ادامه دارد و بچه‌ها مشتاق و هیچ احساس خستگی نمی‌کنند. شیوه‌های بدیعی که برای آموزش پیش گرفته بود بسیار جذاب بود.

اساس کارش را بر قرآن و زیارات مثل (زیارت مربوط به ائمه، جامعه کبیره، عاشورا، وارث و ...) و ادعیه مانند (مناجات شعبانیه و دعای کمیل، ندبه، توسل، و دعای عهد و ...) گذاشته بود و، چون سخنانش از دل عاشق و دردمندش برمی خاست بر دل‌ها می‌نشست.

سر سفره عقد با لباس پاسداری نشست

آقا تقی در حدود اسفند ۶۰ ازدواج کرد، همسر بزرگوار شهید نقل می‌کند: مراسم عقدکنان بسیار ساده بود و از آنجایی که به سپاه علاقه وافری داشتند سر سفره عقد با لباس پاسداری نشستند و می‌گفتند من به این لباس افتخار می‌کنم از همان ابتدا بر سر سفره عقد در فکر بودند بعد از جاری شدن خطبه عقد مدتی شروع به گریه کردند وقتی علت را پرسیدم در جواب گفتند دلم پیش شهدا است مخصوصا بهمن عزیز که از او عقب افتادم، و دعا می‌کرد که خدایا مرا به زندگی و عیال و ... وابسته نکن. بعد از عقد قرار گذاشتند که من کتاب جامع المقدمات را تمام کنم و گفتند که من مدتی در جبهه می‌روم تا بهتر ساخته شوم.

برشهادت خود واقف بود

شهید محمد تقی اعرافی برشهادت خود واقف بود، دو ماه قبل از شهادتش در شب اول سال ۶۱/۱/۱ خوابی می‌بیند که در دفترچه یادداشتش چنین نوشته بود: «در شب عید که در منزل شستا (ده برادر اعرافی) خوابیده بودم شب را با ذکر دعا و تلاوت قرآن به پایان رساندم گویا با وضو خوابیدم شب خواب دیدم که با برادرانی جمع هستیم مثل اینکه برادران دهه انذار شهرری بودند که خدمت آیت الله منتظری رسیدیم گویا در منزل ایشان بودیم و ایشان اول احوال پرسی و شوخی با ما کرد بعد گفت چه چیزی به شما عیدی بدهم، بعدا دو چیزی به ما داد یکی عکس خود ایشان و یکی دیگر گویا عکس امام بود و یا چیز دیگر؛ شاید نامه‌ای یا پیامی و شاید هم دعوت نامه شهادت در امسال باشد.»

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده